گنجور

 
شیخ بهایی

مردی به نزد مالک دینار آمد و وی را دید که بنشسته و سگی سر بر زانوی وی نهاده است. مرد خواست سگ را براند. مالک گفت: بگذارش که ترا زیان و رنجی نرساند، و از هم نشین بد نیز نیک تر بود.

کسی را گفتند چه باعث شد که از مردمان عزلت کنی؟ گفت: بیم داشتم که پنهان از من دین من بستانند و من ندانم. این اشاره به آن است که طبع آدمی پنهان از وی صفات بد را از همنشینان بد همی گیرد.

اگر دو مرد را به صناعتی واحد دیدی و خواستی بدانی کدامشان را مهارت بیش است، جز به روزی ایشان که بر آن ها گشاده همی گردد، منگر.

آنجا که نادانی است، روزی فراوان است و هر جا که فضلی است، تنگدستی در کار است.

مطلوب جامی از طلبم گفته ای که چیست؟

مطلوب او همین که دهد جان در این طلب

اسطرخس صامت را پرسیدند: چرا سکوت پیشه کرده ای؟ گفت: از آن رو که هرگز بر سکوت پشیمان نگشتم و بسا که از سخن گفتن پشیمان گشته ام.

حارث بن عبدالله سخت گشاده دست بود. وی را گفتند که در فکر فرزند خود باش. گفت: از خدا شرمم آید که بر فرزند خود به جز او تکیه کنم.

بزرگمهر گفت: مهم ترین عیب دنیا آن است که آنچه آدمی در خور آن است، به اندازه، به وی ندهد، یا کم تر دهد یا بیشتر. سروده ی خاقانی قریب همین مضمون است:

هر مائده که دست ساز فلک است

یا بی نمک است یا سراسر نمک است

مائیم و پیر میکده و ذکر خیر او

امید ما به اوست، که داریم غیر او؟

در کتاب رجاء من الاحیاء آمده است که ابراهیم گفت: شبی به طواف خویشتن را تنها دیدم و شبی بس تاریک بود.

گفتم: خداوندا مرا از گناه نگاه دار تا هرگزت نافرمانی نکنم. ناگاه هاتفی گفت: ای ابراهیم، تو نگاه داری خواهی و دیگران نیز.

اگر همه از گناه نگاه داریم به کدام کس تفضل کنیم و کدام کس را بخشیم. من (مصنف) می گویم که خیام این شعر از او بگرفته است:

آباد خرابات زمی خوردن ماست

خون دو هزار توبه در گردن ماست

گر من نکنم گناه، رحمت که کند

آرایش رحمت از گنه کردن ماست

تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

حوضی است که سه فواره دارد که یکی از دو فواره آن را در یک چهارم روز پر می کند و فواره ی دومی در یک ششم روز و سومی در یک هفتم.

و حوض را فاضلابی است که در یک هشتم روز حوض را تخلیه می کند. تعیین کنید، که با باز بودن هر سه فواره و فاضلاب حوض در چه زمان پر شود؟

راه حل آن است که بدانیم هر سه فواره در یک روز چند برابر حوض را پر کنند. که رویهم هفده حوض را پر کنند. فاضلاب نیز در یک روز هشت برابر حوض را خالی می کند.

بنا بر این با کسر کردن این از آن حاصل نه می ماند. یعنی در یک روز حوض نه بار پر می شود. پس در یک نهم روز پر خواهد شد.

از سولون حکیم پرسیدند: چه چیز بر آدمی سخت تر از دیگر چیزهاست؟ گفت: معرفت عیب خویش و سخن نگفتن در چیزهائی که وی را سودی نداشته باشد.

دیوجانس حکیم را کسی بر نسبش طعنه زد. حکیم گفت: در چشم تو نسب من عیب من است. اما نزد من تو عیب نسب خویش باشی.

بزرگمهر گفت: کسی که وی را دوستی نبود که امور خویش به وی راجع دارد و نفس و مال خود را هنگام شدت بذل او کند، خویشتن را در زمره ی زندگان مشمرد.

حکیمی گفت: تلخی زندگی را جز با شیرینی وجود یاران قابل اعتماد تحمل نتوان کرد.

گفته اند: دیدار یاران غم را تسلی بود و فراقشان دل را زخم زند.

یکی گفت: عشیره ی تو کسی است که با تو نیک معاشرت کند و عمویت کسی است که ترا در عموم خویش نهد و خویشاوندت کسی است که سود خویش به تو رساند.

ابن سکین گفت: بلندی و بزرگی مرتبت آدمی از اجداد اوست. و زمانی گویند فلان شریف و بزرگوار است که نیاکانش از صاحبان مجد و شأن باشند.

اما حسب و کرم ویژه ی خود شخص است. و بسا که شخصی با حسب و کرم بود و نیاکانی شریف را واجد نبود.

عارفی گفت: معصیتی که توان ناخوش داری، نیک تر از حسنه ای است که ترا تکبر دهد.

از سخنان امیرمومنان(ع): کسی که بی نیازی را به غیر مال و کثرت را به غیر طایفه خواهد، از خواری معصیت به عزت طاعت خداوند بازگشته است. کسی که مابین خود و خداوند را اصلاح سازد، خداوند بین او بندگان را به اصلاح آورد.

ابواسحاق صابی، ابراهیم بن هلال، یگانه ی زمان خویش در بلاغت و وحید عصر خود در نگارش است که در خدمت خلفاء و کارهای بزرگ و دیوان رسائل نود سال عمر بکرد.

وی تلخ و شیرین روزگار بس چشید و خیر و شرش بسیار دید. شاعران عراق بسیارش مدح بگفتند و نامش به آفاق مشهور شد.

خلفاء، با حیله های بسیار خواستند که وی اسلام آورد اما نیاورد، حتی پادشاه بختیار وی را وزارت به شرط اسلام بخشید با این همه، به نیکوترین وجه با مسلمانان معاشرت می کرد و در روزه داشتن ماه مبارک یاریشان می داد. قرآن را نیز حفظ همی دانست . . . وی در آخر روزگار، معزول شد و به زندان افتاد.

ما با می و مستی سر تقوی داریم

دنیا طلبیم و میل عقبی داریم

کی دینی و دین هر دو بهم جمع شوند

این است که ما نه دین نه دنیا داریم

در ملل و نحل آمده است که سقراط حکیم، شاگرد فیثاغورث بود و به پرهیز و ریاضت و پیراستن اخلاق و دوری از دنیا مشغول همی بود.

از مردمان دوری گزیده و در غاری مکان کرده بود و رؤسای قوم خویش را از شرک و پرستش بتان منع همی کرد. و این شد که مردمان پست بر وی شوریدند و شاه به قتل وی ناگزیر شد و وی را سم خوراند.

سقراط همی گفت: ویژه ترین صفتی که بتوان از اوصاف باریتعالی برشمرد، آن که وی حی و قیوم است. چه دانش و قدرت وجود و حکمت، همگی در واژه ی حی همی گنجد و زندگانی جامع همه ی این اوصاف است. نیز بقا و جاودانگی و دوام در واژه ی قیوم گنجد و این صفت جامع همه ی آن ها بود.

وی بر آن بود که ارواح انسانی، قبل از وجود بدن ایشان موجود است و برای تکامل بدن، بدان می پیوندد و زمانی که جسم تباهی می پذیرد، دوباره روح به کلیت خویش باز می گردد.

از علی بن ابی رافع روایت شده است که گفت: بر بیت المال، نزد علی بن ابیطالب(ع) کارگزار و نویسنده بودم. و آن گاه، به بیت المال گردن بند مرواریدی بود که در جنگ بصره عاید گشته بود.

دختر وی کس به نزد من فرستاد و گفت: مرا خبر رسید که در بیت المال امیرمؤمنان(ع) گردن بند مرواریدی است که در اختیار توست.

و من دوست همی دارم که آن را عاریه ام دهی تا بروز عید قربان بدان زینت یابم. من کس بنزدش فرستادم که ای دختر امیرمؤمنان، مشروط بدان که عاریتت بدان شرط بود که عین گردنبند پس از سه روز پس آوری و ضامن فقدانش باشی.

پاسخ داد: بلی عاریه ای که پس از سه روز عین پس داده شود و ضامن فقدان عینش باشم. من آن را بدون دادم. امیرمؤمنان(ع) آن گردنبند را برگردن وی بدید و بشناخت و پرسید: این گردنبند از کجاآوردی؟

پاسخ داد: آن را از ابن ابی رافع گنجینه بان امیرمؤمنان عاریه کرده ام که روز عید بدان زینت گیرم و باز پس دهم. امیرمؤمنان کس به دنبال من فرستاد.

هنگامی که رفتم فرمود: ای پسر ابی رافع ایا به مسلمانان خیانت همی کنی؟ گفتم: از خیانت به مسلمانان به خداوند پناه همی برم. فرمود:، پس چگونه گردن بند موجود در بیت المال را بدون اذن من و رضایت مسلمانان به دختر من عاریه داده ای؟

گفتم: ای امیرمومنان، او دختر تو است و از من خواست آن را به وی عاریه دهم تا خود را با آن بیاراید. و من آن را بدان شرط که عین را باز پس دهد و ضامن فقدانش نیز بود، بوی داده ام.

فرمود: هم امروز آن را بازپس گیر و از تکرار چنین کار بپرهیز که مجازاتت خواهم کرد. سپس فرمود: وای بر دختر من اگر گردن بند را جز به همان شروط فرستاده بود.

در غیر آن صورت اولین زن هاشمی بود که به سرقت دستش همی بریدند. سخن وی به گوش دختر رسید. گفت: ای امیر، من دختر توام و پاره ای از تن تو، چه کسی سزاوارتر از من به استفاده از آن است؟ فرمود: ای دختر ابن ابیطالب، از حق پا فرا مبر.

مگر تمام زنان مهاجر و انصار در این عید به چنین گردنبندی خویشتن را آراسته اند؟ من آن گاه گردنبند بستدم و به جای خویش نهادم.

ای عزیز مصر در پیمان درست

یوسف مظلوم در زندان تو است

در خلاص او یکی خوابی ببین

زود فالله یحب المحسنین

جبری است که اختیار می زاید از او

ور عکس کنی قضیه ی شاید از او

چه جبر و چه اختیار، مختار یکی است

لیکن هر دو اختیار می آید از او

پیامبر (ص) فرمود: ای مردم بدانید که این دنیا سرائی ناراست است نه خانه ای به استواء. خانه ی اندوه است نه شادی. کسی که آن را بشناخت، از نعمتی شادمان نشود و به مصیبتی اندوهگین نگردد.

هان بدانید که خداوند دنیا را منزلگه آزمون و آخرت را منزلگه فرجامین نهاد. و آزمون دنیا را سبب ثواب عقبی نهاد و ثواب عقبی را پاداش بلایای دنیا. پس بستاند تا عطا کند و بیازماید تا پاداش دهد.

دنیا زود بگذرد و زو دیگرگون شدنی است. شیرینی شیرخوارگیش را بسبب تلخی از شیر گرفتنش پرهیز کنید. از لذایذ حالش به سبب غمان آینده اش دوری کنید.

مکوشید خانه ای را که خداوند خواهد خراب کند، آبادان شود و چون از شما خواسته است که از آن ببرید، مپیوندیدش که در معرض عقوبت وی قرار گیرید.

ابن عباس گفت: پیامبر را (ص) شنیدم که می فرمود: ای مردم، گسترش آرزوها بر فرود آمدن اجل مقدم بود و روز بازگشت جای عرضه ی کردارهاست.

در آن روز آن کس که به کارهای نیک اندوخته ی خود شاد است، غنیمت کرده و آن کس که بر کارهای نیک از دست شده مأیوس است، پشیمانی برد.

ای مردم، آز، تهیدستی است و یاس از دنیا بی نیازی و خرسندی به آنچه که هست، رامش است. نیز گوشه گیری عبادت و کار گنجینه است.

دنیا چون کانی ماند که آنچه در آن است همانند چیزی است که از آن برگرفته شده است. و تمامی چیزهایش به نابودی و زوال نزدیک است.

از این رو اکنون که مهلت نفسی چند باقی است، آن را دریابید و اخلاص کنید چرا که زمانی که راه نفستان گیرند، پشیمانی سودی ندهد.

جمال عارفان، شیخ محی الدین عربی، در جزء سوم کتاب فتوحات مکیه گفته است: علما را اتفاق است که پاها از اعضائی است که محل وضو است.

اما در نحوه ی طهارت آن ها به وضو اختلاف است که آیا بایستی آن ها را شست یا مسح کشید یا این که هر دو اختیاری است.

مذهب ما اختیار بین آن دو است با اولویت جمع آن دو کار. چه گویند مسح پا مطابق ظاهر قرآن است و غسل آن سنت.

زیتون(؟) حکیم مردی را دید که بر ساحل دریائی سخت مهموم و محزون بود و بر دنیا تأسف همی خورد. وی را گفت: ای جوان، اگر در اوج بی نیازی به دریائی بودی و کشتی ات بشکسته بود و نزدیک بود که هلاک شوی، آیا آرزومند نبودی که هر چه داری از دست رود و نجا یابی؟ گفت: بلی.

گفت: حال اگر بر تمام دنیا سلطنت داشتی و اطرافیانت را همگی عزم قتل تو بود، آرزومندی نبودی که با از دست رفتن تمام آنچه داری، از ایشان خلاصی یابی؟ گفت: بلی. گفت: تو هم اکنون آن ثروتمندی و هم اکنون آن سلطان. مرد از سخنان او رامش یافت.

حکیمی گفت: مرگ چونان تیری است که به قصد تو آید و عمر تو فاصله ی مسیر آن است.

واعظی گفت: در این روزگار که چونان پرندگان همی گذرد، بهر آخرتتان کاری سازید. نیز شب و روز بر شما عمل همی کنند، شما نیز بر آنها عمل کنید.

در تفسیر نیشابوری، در تفسیر آیه ی «و هوالذی یقبل التوبه من عباده » چنین آمده است: گفته اند علامت قبول توبه، دوری یاران بد و هم نشینان سؤ است.

نیز دوری از جائی که در آن جا به گناه و خطا دست زده است. و این که آن یاران و هم نشینان و کارها را با یاران و هم نشینان و کارهای نیک بدل سازد.

سپس پشیمانی بسیار کند و بر آنچه بگذرانده و روزهائی که تباه داشته است بگرید و حسرت افراط کاری و اهمال دمی رها نکند و خویشتن را در خور هر گونه عذاب و خشم داند.