گنجور

 
شیخ بهایی

صوفئی را گفتند: خرقه ی خویش نفروشی؟ گفت: اگر صیاد تور خویش بفروشد، به کدام وسیله به شکار نشیند؟

این که گویند فلان هراز بر تمیز نمی دهد بدان معنی است که کسی را که بوی نیکی می کند از کسی که بوی بدی روا می دارد، تشخیص نمی دهد.

در کتاب مستظهری آمده است: هارون الرشید، شبی همراه با عباس، عزم دیدار فضیل بن عیاض کرد. هنگامی که به در خانه ی وی رسیدند، شنیدندش که می خواند: «ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء مایعملون ».

رشید، عباس را گفت: اگر چیزی سودمان رساند همین بود. آن گاه عباس فضیل را خواند که: امیرالمومنین را اجابت کن. فضیل گفت: امیرالمومنین نزد من به چه کار است؟ آن گاه در بگشود و چراغ بکشت.

هارون گرد خانه می گشت تا دستش به دست فضیل خورد. وی گفت: آه چه دست نرمی است اگر از آتش دوزخ نجات یابد.

سپس گفت: برای پاسخ به روز رستاخیز آماده شو چرا که بایستی با هر مرد و زن مسلمانی به پیشگاه عدل خدا پیش روی. هارون را گریه سخت شد.

عباس گفت: ای فضیل، بس کن که امیر را بکشتی. گفت. ای هامان تو و یارانت وی را بکشتید. رشید گفت: با هامان نامیدن تو، مرا نیز فرعون شمرد.

سپس به وی گفت: این هزار دینار مهریه ی مادرم است. دلم می خواهد آن را از من بپذیری، گفت: نه، امید که خدا جزائی که به مادرت داد، ترا نیز نصیب کند. آن را از هر آن کس که ستانده ای به وی باز پس ده. پس رشید برخاست و بیرون شد.

از سخنان امیر مومنان علی (ع): هرگاه شکم انباشته از مباح شود، دل از شناخت صلاح کور گردد. اگر محنتی ترا روی کرد آرام بنشین چه برخاستن تو بهر تدارک آن بر آن فزون است.

اگر بینی که خداوند سبحانه، پی در پی بر تو بلا فرو بارد، بدان که بیدارت ساخته است. اگر خواهی که فرمانت برند، آن خواه که در توانائی بود.

اگر آنچه خواهی نبود، آن خواه که هست. اگر زاهدی از مردمان گریخت. در طلبش برخیز. از دشمنانت رایزنی کن تا میزان دشمنیشان و نیز مقصدشان را از رای ایشان بتوانی دانست.

پادشاهی گفت: آن کسان که ما را ولایت دادند، مالشان بستانیم و آن کسان که با ما دشمنی ورزند، سرشان برگیریم. پیرامن شاهان گفته اند که ایشان جماعتی اند که پاسخ سلام را در سخن بسیار می شمارند و بریدن گردن ها را به مجازات کوچک می دانند.

حکیمی فرزند را گفت: ای پسرکم، دانش را از گفتار مردمان بیاموز چه ایشان بهترین شنیده ها را نویسند و بهترین نوشته ها را حفظ کنند و بهترین حفظ شده ها را گویند.

جوان را بینی که فضل دیگری را تا زمانی که زنده است انکار همی کند. اما آن زمان که بمیرد کوشش دارد که نکته ای از او را به آب طلا برنویسد.

ما را دوستی است که ریش بلند بی فائده ای دارد، ریشش چونان شب های زمستانی دراز و سرد و غم آور است.

معشوق بدیدارآمد، دل من نیز بدو مایل بود، گفتمش بوسه ای بخش، گفت: بی واهمه بستان.

امیرمؤمنان علی بن ابیطالب (ع) مردی را شنید که پیرامن چیزی که وی را سودی نمیداد سخن همی گفت. فرمود: ای فلان، با این کار خویش به فرشته ی کاتب اعمالت، نوشته ای املا همی کنی.

افلاطون گفت: اگر خواهی زندگیت گوارا باد، از این که مردم بجای آن که گویند بخرد است، بگویندت دیوانه است، خشنود شو.

ابو حازم به محضر عمر بن عبدالعزیز شد. عمر وی را گفت: مرا پندی ده. گفت: بخسب و پندار مرگ تو بس نزدیک است.

آن گاه بنگر در آن دم چه چیزی را دوست همی داری، آن را هم اکنون به اجرا درآور و نیز در آن دم چه چیزی را ناخوش داری، هم اکنونش رها کن. بسا که زمان مرگ سخت نزدیک بود.

صالح بن بشر زاهد، بنزد مهدی شد. مهدی ویرا گفت: مرا پندی ده. گفت: آیا پدر و عموی تو پیش از تو در این مجلس ننشسته اند؟ گفت: بلی.

گفت: آیا ایشان را کرداری نبود که بدان ها امید نجاتشان داری و کرداری که از آنها بدیشان همی ترسی؟ گفت: بلی.

گفت: پس آن کردار که امید نجات ایشان را بدان داری دست یاز و از آن کردار که از آنها بدیشان بیمناکی بپرهیز.

عبدالله بن مسلم را به محضر هارون الرشید آوردند. هارون را قصد کشتن وی بود. عبدالله وی را گفت: بدان کس سوگند که خواری تو در پیشگاهش از خواری من در مقابل تو بیش است و قدرت او بر کیفر تو از توانائی تو بر کیفر من نیز افزون است، مرا نخواهی بخشید؟ هارون وی را ببخشائید.

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

آیه ی شریفه ی: «و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح » بدان معنی نیست که ستارگان در فلک قمر نشانده شده است. بلکه مفهوم آن است که فلک قمر بدانها آراسته است. و این به سبب شفافیت افلاک است.

آیه ی دیگر نیز «و جعلناها رجوما للشیاطین » اقتضا ندارد که ستاره خود منهدم شود چه از این اقتضا کسر شدن ستارگان طی روزگاران لازم می آید.

بلکه مراد آن است که شهاب ها چنان که نور از چراغ گرفته می شود، از ستارگان جدا می گردد. نیز هیچ برهانی برابن که عموم ستارگان در فلک هشتم برنشانده شده است. اقامه نشده است.

و فلک قمر، جز قمر را در خود ندارد. و شود که بیشتر ستارگان رصد نشده در آن برنشانده باشد و شهاب ها در آن منهدم می گردد.

در کتاب اعلام الدین تألیف ابو محمد حسن بن ابوالحسن دیلمی از مقداد بن شریح برهانی نقل است از قول پدرش که گفت: به روز جنگ جمل، مردی علی امیر مؤمنان(ع) را گفت: ای امیر مؤمنان، آیا همیگوئی که خداوند یکی است؟

مردم به وی حمله بردند و گفتند: مگر نمی بینی که امیر مؤمنان چگونه دل مشغول است؟ اما امیر(ع) فرمود: بگذاریدش. چه آنچه این اعرابی می خواهد، همان را ما از این مردم همی خواهیم.

پس فرمود: ای فلان، این که آدمی بگوید خداوند واحد است، چهارگونه است، دو گونه اش را نبایستی درباره ی خداوند به کار برد و دو گونه اش بر خداوند ثابت است.

اما آن دو گونه ای که نبایستی درباره ی خداوند بکار برد، یکی آن است که کسی گوید خدا یکی است و از آن یکی معنای عددیش را مراد کند.

و این جایز نیست چرا که چیزی که دومی ندارد در باب اعداد وارد نمی شود. ندیده ای که اگر کسی گوید خداوند سومین سه است، کفر گفته؟

نیز اگر کسی گوید او یکی است و از آن مراد نوع جنس کند، نیز جایز نیست. چه خداوند اجل از تشبیه است.

اما آن دو گونه که جایز است، همانند آن که کسی گوید خداوند یکی است و از این عبارت مراد کند که یگانه است و شبیهی ندارد، نیز آن که کسی گوید: او یکی است و مرادش آن بود که به معنی یگانه است یعنی در وجود و عقل و وهم متجسم نخواهد گردید.

از نوف بکائی نقل است که گفت: شبی امیرمؤمنان را دیدم که از بستر بیرون آمده به ستاره ها می نگرد. مرا گفت: ای نوف، خفته ای یا بیداری؟ گفتمش بیدارم ای امیر مومنان.

گفت: ای نوف خوشا بحال پرهیزکاران دنیا که به عقبی نظر دارند. اینان کسانی هستند که زمین را فرش خود و خاکش را بستر خود و آبش را بوی خوش خود و قرآن را شعار خویش و دعا را دثار خویش نهاده اند.

و دنیا را چونان مسیح(ع) به قرض الحسنه داده اند. ای نوف، داود پیامبر، به همین ساعت از شبی برخاست و گفت: در چنین ساعتی بنده، هر دعا که کند، مستجاب افتد. مگر آن که مأمور باج و تعقیب و شحنه بود یا به آلات لهو مشغول.

از امیرمومنان (ع): هلاکت خرد، بیشتر زیر برق طمع پدید آید. چهار چیز از صفات نادان است: این که برکسی خشمناک شود که خشنودش نساخته است.

و با کسی هم نشینی کند که او را بخود نزدیک نمی کند. نزد کسی که بی نیازش نمی کند، اظهار فقر کند و پیرامن چیزی که وی را نرسد، سخن گوید.

حکیمی گفت: خردمند را بایسته است که بداند در مردم خیری نیست. و با این همه او از ایشان ناگزیر است. و اگر این دو داند، با ایشان چنان رفتار کند. که شایسته ی چنین دانائی است.

مردی، حکیمی را ناسزا گفت: وی خود را به غفلت زد. دوباره گفت: بتو گفتم. حکیم پاسخ داد: و بر تو بخشیدم.

زبان عاقل در ورای دل اوست و دل احمق در ورای زبانش.

در احیاء از پیامبر(ص) روایت شده است که: ابلیس هیچ روزی رانده شده تر، کوچک تر و خشمناک تر از روز عرفه نیست.

نیز گویند، گناهانی است که جز ایستان در عرفه موجب بخشایششان نشود. این معنی را جعفر بن محمد الصادق(ع) از پیامبر خدا(ص) نقل کرده است.

حکیمی گفت: بردباری دو گونه است، بردباری بر آنچه ناخوش است و بردباری از آنچه خوشایند است. و این یک، بر آدمی سخت تر بود.

قطب در شرح شهاب گفته است: روایت شده است که دعای دو کس ناگزیر مستجاب است، مؤمن بود یا کافر، دعای ستمدیده و دعای مضطر. چرا که خداوند فرمود: «امن یجیب المضطر اذا دعاه ».

پیامبر (ص) فرمود: دعای ستمدیده مستجاب است. اگر گفته شود: مگر نه این است که خداوند می فرماید: «و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال » چگونه دعای هر ستمدیده ای مستجاب است، گوئیم: آیه به دعای کافران در جهنم راجع است. و در آن مقام نه اشک را سودی است نه دعا بخشایش آورد. و خبری که ذکر شد بدین دنیا راجع است.

صاحبدلی می گفت: مردمان گویند، چشم بگشائید تا ببینید. و من گویم، چشم برهم نهید تا ببینید.

در کتاب تهافت الفلاسفه آمده است که گفتار پیرامن این معاد پنج است و هر یکی را جمعی معتقدند.

اول - این که معاد، جسمانی است و جز بر این بدن واقع نشود. این گفته، از آن کسانی است که نفس ناطق مجرد را نفی می کنند. و اینان بیشتر، مسلمانند.

دوم - این که معاد تنها روحانی است. این گفته از آن فلاسفه ی الهی است که معتقدند انسان فقط نفسی ناطق است و بدن آلتی بیش نیست که نفس ناطق آن را به کار می برد و جهت تکامل جوهر خویش بکار می گیرد.

سوم - معاد روحانی و جسمانی با هم. این سخن از آن کسانی از مسلمانان چون امام غزالی و حکیم راغب و بسیاری دیگر از متصوفان است که وجود نفس ناطق مجرد را ثابت می دارند.

چهارم - عدم ثبوت هیچ یک از این آن دو که این گفته ی دانشمندان پیشین طبیعی است که در دین و فلسفه، رای و نظرشان مورد اعتنا نیست.

پنجم - توقف و تردی که از جالینوس منقول است. از وی نقل شده است که هنگام بیماری به مرضی که بدان مرد، گفت: ندانستم که نفس همان مزاج است که در این صورت هنگام مرگ معدود می شود و باز گرداندنش ممکن نیست. با این که جوهری است که پس از فساد بدن باقی می ماند و معادش ممکن است.

امید چنان داشتم که مرا به وصال بنوازید. اما زهجرتان آن کشیدم که کسی نکشیده. و نیک میدانستم که دوری شما، خون از چشمان من سرازیر خواهد کرد. و دریغا چنین شد.

فلسفه واژه ای یونانی است به معنای حکمت دوستی. و فیلسوف در اصل فیلا بمعنی دوستدار و سوفی بمعنی حکمت است.

رق الزجاج و رقت الخمر

و تشا کل فتشابه الامر

فکانما خمر و لا قدح

و کانما قدح و لاخمر

از صفای می و لطافت جام

درهم آمیخت رنگ جام و مدام

همه جام است و نیست گوئی می

یا مدام است و نیست گوئی جام

چه جامی بود آن که به لطفش نوشیدیم و پنداشتیم که بجای می در آن هوا ریخته اند. شرابی چنان سبک که وزن جام پر و خالی ما، یکسان می نمود.

جامهائی خالی پیشمان آوردند که بدستمان سنگینی می کرد. اما زمانی که از شرابشان پرساختیم، سبکی باده چنانشان سبک ساخت که ترسیدیم مبادا با یکدیگر به سبکی به هوا شوند.

امام فخرالدین رازی به مجلس درس بود که ناگاه کبوتری که بازی تعقیبش می کرد، به مجلس درآمد، گوئی به پناه آمده است. ابن عنین در این زمینه شعری سرود که ابیات زیر از آنهاست:

کبوتری به نزد سلیمان زمان آمد که پرتو مرگ از بالهای شکارچیش می تابید. راستی کدام کس این کبوتر را آموخته بود که خانه ی تو پناه هر ترسانی است؟

تمامی این شعر در تاریخ ذهبی مذکور است.

مامون هنگامی که قاصدی به نزد محبوبی فرستاد، چنین سرود:

به اشتیاق، ترا بپیام بردن گسیل کردم. و تو بدیدارش نائل شدی و من تو گمان بد بردم. چشمانت در زیبائی های سیمای وی گردید و گوشت نوازش صدایش یافت. چشمان ترا بیش از گذشته زیبا می بینم. گمانم از زیبائی دلدار چیزی دزدیده است.

سورچرانی پسر را گفت: ای پسرکم، اگر به مجلسی جایت تنگ بود، آن را که در کنار توست بگو، نکند جای شما را تنگ کرده باشیم؟ و او خواهد جنبید و جای تو باز خواهد شد.

تنم از ضعف چنان شد که اجل جست و نیافت

ناله هر چند نشان داد که در پیرهن است

روایت شده است که پیامبر خدا(ص) نزد جوانی شد که به حال نزع بود و او را پرسید: خود را چون بینی؟ گفت: به خداوند امیدوارم و از گناهان خویش ترسان.

پیامبر فرمود: این بیم و امید، به چنین وقتی در دل هر بنده گرد شود خداوندش امید برآورد و از بیم امنیت خاطر دهد.

دانش موسیقی دانشی است که نغمه و ایقاع و احوال آنها و چگونگی تالیف لحن ها و بگرفتن ادوات موسیقی را بدان شناسند و موضوعش صوت از آن دیدگاه است که به انتظام خویش در روح اثر می نهد.

نغمه اما صوتی است که مدتی از زمان طول کشد و چنان که حروف در الفاظ جریان یابد. لحن نیز در آن جریان یابد. ردیف هایش هفده و اوتارش هشتاد و چهار است. ایقاع نیز اندازه ی زمانی صوت است.

این دانش را شرعا مانعی برای آموختن نیست و بسیاری از فقیهان درآن سرآمد بوده اند. بلی شرع مطهر ما که بر قاضیانشان درود بادا، از اعمال آن مانع گشته است.

و کتبی که در این زمینه تصنیف گشته است، مفید امور علمی این دانش است نه بیش. و آن کس که موسیقی علمی را می داند، نغمه ها را بدان گونه که عموما و از هر آلت اتفاقی شنیده شود مورد بحث واقع می دارد.

و نیز عاملان آن، نغمه ها را بدان گونه که از آلات طبیعی چون گلوی آدمی یا ساخته چون وسائل موسیقی شنیده شود و مورد بحث دارند.

جز این، آنچه که میگویند الحان موسیقی اقتباسی از تناسب برخوردهای فلکی است نیز از جمله ی اسرار ایشان است. چه در افلاک نه برخوردی است نه صدا و فروکوبیدنی.