رهی معیری » غزلها - جلد دوم » مهتاب
... رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » کوی رضا
... بنشین چو گل در کنارم تا بشکفد گل ز خارم
ای روی تو لاله زارم وی موی تو سوسن من
ای جان و دل مسکن تو خون گریم از رفتن تو ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » غنچه پژمرده
... گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است
هر نفس در باغ طبعم لاله ای روید رهی
نغمه سنجان را دل از گل های رنگین فارغ است
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران
... عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
لاله بزم آرای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » داغ محرومی
ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا
سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا ...
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » حاصل عمر
... تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام ...
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » جلوه نخستین
رخم چو لاله ز خوناب دیده رنگین است
نشان قافله سالار عاشقان این است ...
... زمانه را چه گنه چون نصیب ما این است
رهی ز لاله و گل نشکفد بهار مرا
بهار من گل روی امیر و گلچین است
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » کیان اندوه
... مزار من اگر فردوس شادی آفرین باشد
به جای لاله و گل خار غم روید ز خاک من
مخند ای صبح بی هنگام که امشب سازشی دارد ...
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » حلقهٔ موج
... از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم
نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی
می روم تا آشیان در سایه خاری کنم
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۶ - موی سپید
رهی به گونه چون لاله برگ غره مباش
که روزگارش چون شنبلید گرداند ...
رهی معیری » رباعیها » مردم چشم
بی روی تو گشت لاله گون مردم چشم
بنشست ز دوریت به خون مردم چشم ...
رهی معیری » منظومهها » خلقت زن
... مهیا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی ...
رهی معیری » منظومهها » سوگند
لاله رویی بر گل سرخی نگاشت
کز سیه چشمان نگیرم دلبری ...
... ناگهان باد صبا دامن کشان
سوی سرو و لاله و شمشاد رفت
فارغ از پیمان نگشته نازنین ...
رهی معیری » منظومهها » گل یخ
... ز پیری چو افسرد جان در تنم
تهی از گل و لاله شد گلشنم
سیه کاری اختر سیه فام ...
... گل یخ گر آورد بستان به دست
مرا آتشین لاله ای چون تو هست
ز گلچهرگان سر بر افراختی ...
رهی معیری » منظومهها » ساز محجوبی
... خسته دل داند بهای ناله را
شمع داند قدر داغ لاله را
هر دلی از سوز ما آگاه نیست ...
... چیستم من آتشی افروخته
لاله ای از داغ حسرت سوخته
شمع را در سینه سوز من مباد ...
رهی معیری » منظومهها » مریم سپید
... قضا چون زند جام عمرم به سنگ
به داغم شود دیده ها لاله رنگ
به خاک سیه چون شود منزلم ...
رهی معیری » منظومهها » بهار عشق
... که گیری پای سروی دست یاری
وگر یاری ندارد لاله رخسار
بود یکسان به چشمت لاله و خار
چمن بی هم نشین زندان جان است ...
رهی معیری » ابیات پراکنده » رنج زندگی
... وجود خسته و جان ستم کشیده من
به روی تربت من برگ لاله افشانید
به یاد سینه خونین داغ دیده من