گنجور

 
رهی معیری

عروس چمن مریم تابناک

گرو برده از نوعروسان خاک

که او را به جز سادگی مایه نیست

نکوروی محتاج پیرایه نیست

به رخ نور محض و به تن سیم ناب

به صافی چو اشک و به پاکی چو آب

به روشندلی قطره شبنم است

به پاکیزگی دامن مریم است

چنان نازک‌اندام و سیمینه‌تن

که سیمین‌تن نازک‌اندام من

سخن‌ها کند با من از روی دوست

ز گیسوی او بشنوم بوی دوست

به رخساره چون نازنین من است

نشانی ز نازآفرین من است

بود جان ما سرخوش از جام او

که ما را گلی هست هم‌نام او

گل من نه تنها بدان رنگ و بوست

که پاکیزه دامان پاکیزه‌خوست

قضا چون زند جام عمرم به سنگ

به داغم شود دیده‌ها لاله‌رنگ

به خاک سیه چون شود منزلم

بود داغ آن سیم‌تن بر دلم

بهاران چو گل از چمن بردمد

گل مریم از خاک من بردمد

نوازد دل و جان غمناک را

پر از بوی مریم کند خاک را