ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » مطالعه احوال صالحان
پس باید در این زمان اکتفا نمود به مطالعه احوال گذشتگان و خواندن حکایات ایشان و هر که حکایت ایشان را بشنود و بر کیفیت اعمال ایشان مطلع گردد می داند که ایشان بندگان خدا و در دعوی بندگی صادق بوده اند و ایشانند پادشاهان حقیقی و سلاطین واقعی
یکی از اصحاب سید اولیا و سرور اصفیا علیه آلاف التحیه و الثنا می گوید که روزی نماز صبح را در عقب آن بزرگوار گزاردم چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال بر رخسار مبارک آن برگزیده ملک متعال هویدا بود و چنین نشستند تا آفتاب طلوع کرد پس دست مبارک خود را حرکت دادند و فرمودند که و الله هر آینه دیدم اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که امروز یکی مثل ایشان نمی بینم داخل صبح می شدند پریشان مو و غبار آلود با چهره های زرد شب را به بیداری به سر برده گاهی در سجده و زمانی ایستاده چون نام خدا می بردند بر خود می لرزیدند چنان که درخت در روز با باد تند می لرزد و اشکهای ایشان چنان جاری می شد که جامه های ایشان را تر می نمود و اویس قرنی که یکی از اصحاب جناب امیرالمومنین علیه السلام بود شبها را نخفتی یک شب گفتی این شب رکوع است و آن شب به رکوع ایستادی تا صبح و یک شب گفتی که این شب سجود است و به سجده می رفتی تا طلوع صبح ربیع بن خثیم گوید که به نزد اویس رفتم دیدم نماز صبح را خوانده و نشسته مشغول دعا بود با خود گفتم در گوشه ای بنشینم تا از دعا فارغ شود پس مشغول دعا بود تا ظهر داخل شد برخاست و نماز ظهر را ادا کرد بعد از آن مشغول تسبیح و تهلیل شد تا نماز عصر و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح و نماز صبح را خواند و نشست به دعا خواندن که اندکی چشم او میل به خواب کرد گفت خدایا پناه می برم به تو از چشمی که پر خواب می کند و در آثار رسیده که مردی با زنی تکلم کرد و دست بر ران او گذاشت و دفعه هشیار شده ندامت به او روی داد دست خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت و دیگری به زنی نگاه کرد همان دم آگاه شد چنان مشتی بر چشم خود زد که کور شد و شخصی دیگر نگاه به نامحرمی نمود پس با خود قرار داد بست که تا زنده است آب سرد نیاشامد پس آب را گرم کردی و نوشیدی یکی از بزرگان به غرفه ای گذشت از کسی پرسید که این غرفه را کی ساخته اند پس با خود عتاب کرد که ای نفس تو را سوالی که از برای تو فایده ندارد چکار و به عقوبت این سوال یک سال متوالی روزه گرفت و دیگری پرسید که فلان شخص چرا خوابیده است و به این سبب یک سال خواب را بر خود حرام کرد ابو طلحه انصاری باغی داشت روزی در آنجا نماز می کرد در آن حال مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول آواز آن شد گفت باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به کار من نمی آید آن را فروخت و قیمت آن را تصدق کرد شخصی مشغول امری شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد به این سب دویست هزار درهم تصدق نمود شخصی دیگر نماز مغرب را تأخیر کرد تا دو ستاره نمایان شد بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد کرد و یکی از اکابر دین روزی هزار رکعت نماز می کرد تا پاهای او خشک شد بعد از آن هزار رکعت را نشسته کردی و چون از نماز عصر فارغ شدی جامه خود را بر خود پیچیدی و گفتی به خدا عجب دارم از خلق که چگونه غیر تو را بر تو اختیار کردند و عجب دارم از خلق که چگونه به غیر از تو انس گرفتند و عجب دارم از خلق که چگونه دل ایشان به یاد تو روشن نمی شود گویند بزرگی عمر او نزدکی به صد سال رسید و در این مدت پای خود را به جهت خوابیدن نکشید مگر در مرض موت و دیگری چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا یک چشم او آب آورد و بیست سال چنین بود اهل و عیال خود را از آن مطلع نساخت و دیگری تازیانه در برابر خود آویخته بود چون در عبادت سستی در خود می یافت آن را برمی داشت و به پای خود می زد و دیگری در زمستان بر بام خفتی و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد و به جهت عبادت بیدار شود شخصی را یک پای خشک شد و به یک پای به وضوی مغرب نماز کردی تا صبح شخصی می گوید که حاج در محصب فرود آمده بودند یکی از اهل الله با زن و دختران خود در نزد ما فرود آمد هر شب از اول شب به نماز به پای می ایستاد تا وقت صبح و چون سحر می شد به آواز بلند فریاد برمی کشید که ای کاروانیان همه شما در این شب خوابیدید پس کی کوچ خواهید کرد و چون صدای او بلند می شد هر که در محصب می بود از جای بر می جست بعضی به گریه می افتادند و جمعی به دعا مشغول می شدند و طایفه ای به تلاوت قرآن می پرداختند تا صبح عبدالواحد رازی گوید که سالی با جمعی به سفر دریا رفتیم چون به میان دریا رسیدیم باد کشتی ما را به جزیره ای انداخت در آنجا غلام سیاهی را دیدیم نشسته میمونی را قبله خود ساخته و معبود را ضایع گذاشته گفتیم ای غلام میمون خدایی را نشاید گفت پس خدا کیست گفتم الذی فی السماء آیاته و فی البر ملکه و فی البحر سبیله لا یعزب عن علمه مثقال ذره یعنی خدا کسی است که مملکت او آسمان و زمین را فروگرفته و علم او به همه چیز احاطه کرده گفت آخر این خدا را نامی نیست گفتم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر من این می گفتم و غلامک می گریست آنگاه اسلام آورد و با ما داخل کشتی شد و در همه روز مشغول عبادت بود چون شب درآمد هر یک از ما بعد از أدای واجب روی به خوابگاه خود نهاد غلام به نظر تعجب بر ما نگاه کرد و گفت ای قوم خدای شما می خوابد گفتم حاشا لا تأخذه سنه و لا نوم گفت بیس العبید انتم یعنی بد بندگانی بوده اید آقای شما بیدار است و شما می خوابید پس آن غلام همه شب تضرع و زاری می کرد چون صبح دمید حال او بگردید و جان به جان آفرین سپرد شب وی را خواب دیدم در قصری از یاقوت سرخ بر تختی از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وی صف زده و روی سیاه او سفید چون ماه چهارده شبه شده
بلی راهروان راه آخرت چنین بوده اند و جاده عبادت را به این طریق پیموده اند نه مانند غفلت زدگان بی خبر پس ای برادر گاهی احوال ایشان را مطالعه کن و حکایات ایشان را ملاحظه نمای و زنهار و زنهار از هم صحبتی اهل این عصر پای کش و به رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسی نیست که دیدار او تو را سودی بخشد و کلام او تو را به یاد خدا افکند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - محبت خدا کامل ترین لذتهاست
... ایمن بود ز باد خزان و هوای دی
پس جمیع اقطار سماوات و ارضین بلکه همه آفاق عالم ربوبیت که غیر متناهی است میدان اهل محبت و ارباب معرفت است هر جا که خواهند سیر می کنند و مقام می سازند بی آنکه احتیاج به حرکت بدن داشته باشند یا بعضی جا بر بعضی دیگر تنگ نمایند
بلی ایشان در وسعت میدان مختلفند و لکل درجات مما عملوا و تفاوت درجات ایشان به حیز حصر و عالم احاطه نمی آید و هر که به این بهجت رسید و این لذت را چشید همه غمهای او زایل و جمله خواهشها و شهوتهای او باطل می گردد و دل او مستغرق لجه عظمت و معرفت می شود نه دل او به اندیشه جهنم مشغول و نه خاطر او به امید بهشت مشعوف زیرا به جای لذات کثیفه خسیسه دنیا و علایق آن در دنیا و آخرت دل او به یاد یک کس بسته و از همه یادها و فکرها رسته اگر او را در آتش اندازند ألمش را نیابد و اگر به بهشتش درآورند به نعیمش التفات ننماید ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - طریق تحصیل محبت و معرفت خدا
... و تحصیل معرفت به این طریق از برای همه کس مقدور است و نرسیدن بعضی افهام به آن به جهت کوتاهی در تفکر و تدبر و اشتغال به شهوات دنیا و لذات نفسانیه است
و عجب است از کسانی که دلهای ایشان از معرفت الهی کور گشته و حال آنکه او اظهر موجودات و واضح ترین آنهاست و حکم عقل به وجود موجودی که قایم به ذات که صرف وجود باشد بدیهی و ضروری است و اگر چنین موجودی نبودی هیچ صاحب وجودی یافت نشدی و چگونه وجود او اظهر موجودات نباشد و حال اینکه هر موجودی که غیر از او است هستی او دانسته نمی شود مگر به قلیلی از آثار چنانچه حیات زید را به حرکت او و سخن گفتن او و امثال آن از آثار خود او می فهمیم و موجودی دیگر دلالت بر وجود او نمی کند و همچنین وجود آسمان را نمی دانیم مگر از حرکت او و جسم او
و اما وجود واجب پس هر چیزی دلیلی است واضح بر هستی او و هیچ موجودی نیست از محسوسات و معقولات و حاضر و غایب مگر اینکه شاهدی است صدق در وجود او پس شدت ظهور و جلای او سبب خفای از بعضی دیده های ضعیفه گشته ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علائم و آثار محبت خدا
... و از جمله علامات آنکه دامن همت برمیان زند و به اعمال فاضله و افعال حسنه از جهاد و حج و سایر عبادات پردازد و محب صادق چون إبراهیم خلیل است که تن و مال و فرزندان را در راه خدا دریغ نداشته تن را به آتش سوزان داد و در آن وقت از روح القدس مدد نخواست
إبراهیم خلیل الرحمن و محبت و معرفت خدا مروی است که خدای تعالی إبراهیم را مال بسیار داده چنانکه چهارصد سگ با قلاده زرین در عقب گوسفندان او بودند و فرشتگان گفتند که دوستی إبراهیم از برای خدا به جهت مال و نعمتی است که به او عطا فرموده پادشاه عالم خواست که به ایشان بنماید که نه چنین است به جبرییل فرمود که برو و مرا در جایی که إبراهیم بشنود یاد کن جبرییل برفت در وقتی که إبراهیم نزد گوسفندان بود بر بالای تلی ایستاد و به آواز خوشی گفت سبوح قدوس رب الملایکه و الروح چون إبراهیم نام خدای را شنید جمیع اعضای او به حرکت آمد و فریاد برآورد و به مضمون این مقال گویا شد
کاین مطرب از کجاست که برگفت نام دوست ...
... و به این جهت حاجیان را واجب شد که در آن موضع سنگریزه بیندازند
پس چون پدر و پسر به منی رسیدند إبراهیم گفت ای پسر انی اری فی المنام انی اذبحک یعنی ای پسر در خواب دیدم که تو را قربان باید کرد اسمعیل گفت یا ابت افعل ما تومر یعنی بکن ای پدر آنچه را مأموری اما ای پدر وصیت من به تو آن است که دست و پای من را محکم ببندی که مبادا تیزی کارد به من رسد حرکتی کنم و جامه تو خون آلود شود و چون به خانه رسی مادر مرا تسلی دهی پس إبراهیم به دل قوی دست و پای اسمعیل را محکم بست خروش از ملایکه ملکوت برخاست که زهی بزرگوار بنده ای که وی را در آتش انداختند از جبرییل یاری نخواست و از برای رضای خدا فرزند خود را به دست خود قربان می کند پس إبراهیم کارد بر حلق اسملعیل نهاد هر چند قوت کرد نبرید اسمعیل گفت ای پدر زود فرمان حق را به جای آور فرمود چه کنم هر چند قوت می کنم نمی برد گفت ای پدر در روی من نظر می کنی شفقت پدری نمی گذارد روی من را بر خاک نه و کارد بر قفا گذار
إبراهیم چنان کرد و کارد نبرید اسماعیل گفت ای پدر سر کارد را به حلق من فرو بر که در آن وقت آواز برآمد که یا ابراهیم قد صدقت الرویا یعنی ای إبراهیم خواب خود را درست کردی دست از اسماعیل بدار و این گوسفند را به جای او قربانی کن بلی ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و هشتم - اعتراض بر اراده و تقدیرات خدا
... و مروی است که به حضرت داود علیه السلام وحی رسید که تو می خواهی و من می خواهم و آنچه خواهش من است به وجود می آید پس اگر سر تسلیم به خواهش من گذاردی آنچه خواهش توست کفایت می کند و اگر قبول نکردی خواهش مرا در تعب می اندازم تو را در آنچه می خواهی و در آخر هم نخواهد شد مگر آنچه من خواهم و بالجمله هر که دانست که عالم و جمیع آنچه در آن یافت می شود صادر از حضرت آفریدگار است به مقتضای حکمت و خیریت و موافق صلاح نظام به نحوی که از آن بالاتر متصور نمی شود و اگر یک جزو آن متغیر شود صلاح و خیریت مختل می گردد و هر که خدا را به خدایی و خود را به بندگی شناخت می داند که نارضایتی و اعتراض در امری که بر او وارد می شود غایت جهل و نهایت جرأت است و به این جهت هیچ یک از پیغمبران در هیچ امری هرگز نگفتند کاش چنین بودی
یکی از اصحاب سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم می گوید که ده سال خدمت آن سرور را کردم و هرگز به من نفرمود که چرا چنین کردی و چرا چنین نکردی و هرگز نگفت کاش چنین می شد یا کاش چنین نمی شد و چون یکی از اهل بیت در امری از من مواخذه می نمود حضرت می فرمود بگذارید او را اگر مقدر می بود می شد مروی است که فرزندان خرد حضرت آدم بر بدن او بالا می رفتند و پایین می آمدند و پاهای خود را بر دنده های مبارک آن حضرت می گذاشتند مانند نردبان و بالا می رفتند تا سر او و بعد از آن به این نحو پایین می آمدند و او سر به پیش افکنده بود و چشم از زمین برنمی داشت و سخن نمی گفت یکی از اولادی بزرگ او گفت ای پدر چرا از این حرکت آنها را منع نمی کنی گفت ای پسر آنچه من دیده ام شما ندیده اید و آنچه من دانسته ام شما ندانسته اید یک حرکت کردم مرا از سرای کرامت و شرف به خانه ذلت و خواری افکندند و از منزل نعمت و راحت به محل رنج و محنت انداختند می ترسم یک حرکت دیگر کنم بلایی دیگر به من نازل شود و مروی است که روزی حضرت عیسی علیه السلام را در بیابان باران شدید گرفت به هر طرف می دوید پناهی نمی دید تا رسید به مکانی که شخصی در نماز ایستاده بود در حوالی او باران نمی آمد در آنجا قرار گرفت به هر طرف می دوید پناهی نمی دید تا رسید به مکانی که شخصی در نماز ایستاده بود در حوالی او باران نمی آمد در آنجا قرار گرفت تا آن شخص از نماز فارغ شد عیسی علیه السلام به او گفت بیا تا دعا کنیم که باران بایستد گفت ای مرد من چگونه دعا کنم و حال آنکه گناهی کرده ام که مدت چهل سال است که در این موضع به عبادت مشغولم که شاید خدا توبه مرا قبول کند و هنوز قبول توبه من معلوم نیست زیرا از خدا خواسته ام که اگر از گناه من بگذرد یکی از پیغمبران را به اینجا فرستد
عیسی علیه السلام فرمود توبه تو قبول شد زیرا که من عیسی پیغمبرم و بعد از آن فرمود چه گناه کرده ای گفت روزی از تابستان بیرون آمدم هوا بسیار گرم بود گفتم عجب روز گرمی است
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - حکمتهای نهفته در دانه گندم
عمده آنچه چیزی خوردن بر آن موقوف است غذاهای خوردنی است و در خلق آنها عجایب بسیار و اسباب بی شمار است که از حیز شرح بیرون و اطعمه ای که خداوند رءوف آفریده عدد آنها از حد و حصر افزون است و ما همه را می گذاریم و دست به یک دانه گندم می زنیم و اندکی از اسباب و حکمتهای آن را بیان می کنیم
پس بدان که حکیم علی الإطلاق در دانه گندم قوه ای آفرید که مانند انسان غذای خود را که آب باشد به خود می کشد پس نمو آن موقوف است بر اینکه در زمینی باشد که در آن باشد و باید زمین سستی باشد که هوا در خلل و فرج آن داخل شود پس اگر تخم آن را در زمین سخت بریزند سبز نمی شود و چون نمو آن به هوا موقوف بود و هوا به خودی خود به سوی آن حرکت نمی نمود و در آن نفوذ نمی کرد لهذا باد را آفرید تا هوا را حرکت داده خواهی نخواهی آن را در گیاهها نفوذ دهد و چون محض همین در نمو آن کافی نبود زیرا سرمای مفرط مانع از نمو کامل آن بود لهذا بهار و تابستان را خلق کرد تا به حرارت این دو فصل زرع و ثمر نمو نماید
پس این چهار سبب است که نمو دانه گندم به آنها احتیاج است و چون سیر آبی زمین زراعت از آب دریاها و رودخانه ها و چشمه ها به کشیده شدن آن از نهرها و جویها موقوف بود اسباب همه را آفرید و ما یحتاج همه را خلق کرد و چون بسیاری از زمینها بلند بود که آب چشمه و کاریز به آن نمی نشست ابرهای آب کش را به وجود آورد و بادهای راننده را بر آنها گماشت تا آنها را به اطراف عالم بدوانند و در اوقات خاصه به قدر حاجت آب های خود را به زمینها افشانند و بر روی زمین کوههای بسیار قرار داد تا چشمه های آن را محافظت کنند که به تدریج به قدر ضرورت بیرون آیند که اگر نه چنین بودی همه آب ها به یک دفعه بر روی زمین جاری شدی و عالم را ویران و خراب ساختی ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - طبقات و اصناف ملائکه و اعمال ایشان
... پس از فرو بردن غذا تا اینکه خون شود لابد است از ملایکه ای چند که آن را از حالاتی به حالاتی دیگر بگردانند
و بعد از آنکه خون شد تا جزو بدن گردد محتاج به هفت ملک است زیرا که ناچار است از ملکی که خون را به جوار گوشت رساند چون خون به خودی خود حرکت نمی کند و به بالا میل نمی نماید و ملکی دیگر می خواهد که آن را در جوار گوشت نگاهدارد که از آنجا دور نگردد و ملک سیم باید که صورت خون را از او بگیرد و چهارم باید که تا هییت گوشت و استخوان را به او پوشاند و پنجم ضروری است که تا قدر زاید آن را به رگها دفع کند
ششم باید که تا آنچه را که گوشت شده به گوشت سابق بچسباند و آنچه را استخوان شده به استخوان متصل سازد و آنچه رگ و پی شده به آنها منضم نماید هفتم باید که تا ملاحظه مقدار لازم را کند و به هر عضوی آنچه مناسب و لایق است رساند پس غذای بینی را به قدر لایق آن دهد و غذای ران را به قدر مناسب آن و اگر گوشتی که مناسب ران است در بینی جمع شدی خلقت آدمی فاسد گشتی بلکه باید ملکی باشد که بداند که پلک چشم به آن نازکی چه قدر می خواهد و ران به آن قطر چه قدر و حدقه به آن صفا چه چیز می خواهد و استخوان به آن صلابت چه چیز و غذای بدن را به موافق عدل قسمت کند و این ملایکه از جانب خداوند یکتا موکل به این افعال اند و در کار تو مشغول اند و تو گاهی در خواب و استراحتی و زمانی در بطالت و غفلت ...
... پس راکع ایشان همیشه راکع و ساجدشان پیوسته ساجد نه در افعال ایشان اختلافی و نه از برای ایشان در عبادت و طاعت سستی و کسالتی و چون فی الجمله عدد ملایکه ارضیه که همین موکل بعضی از افعال یک لقمه غذا خوردن و سایر اعمال باطنیه و ظاهریه خود را دانستی بعد از آن بر اینها بر سبیل اجمال قیاس کن سایر صنایع الهیه و افعال ربوبیه را که در همه عوالم پروردگار از جبروت و ملکوت و عالم ملک و شهادت از آسمان ها و زمین ها و آنچه در بالا و زیر ما بین آنهاست و یقین بدان که عدد ملایکه موکلین به آنها از نهایت بیرون است
و از آنچه مذکور شد که هر نعمتی بر نعمتهای غیرمتناهیه بلکه بر اکثر نعمتهایی که خدا آفریده موقوف است ظاهر می شود که هر که کفران یک نعمت را کند کفران هر نعمت را که موجود است کرده مثلا اگر کسی به غیر محرمی نظر کند به گشودن چشم کفران نعمت پلکها نموده و چون چشم و پلک وابسته به سر است و خود سر وابسته به جمیع بدن است و قوام بدن موقوف به غذاست و وجود غذا موقوف به آب و زمین و هوا و باد و باران و خورشید و ماه است و تحقق اینها موقوف به آسمان ها و حرکت آسمان ها موقوف و محتاج به فرشتگان است و همه اینها مانند یک شخص اند که بعضی به بعضی دیگر وابسته است پس این چنین کسی کفران هر نعمتی که موجود است از ثری تا ثریا کرده خواهد بود و در این هنگام هیچ نبات و جماد و حیوان و آب و زمین و هوا و ستاره و فلک و ملکی نخواهد بود مگر اینکه بر او لعنت می کنند
و از این جهت است که در اخبار وارد شده است که ملایکه لعنت بر گناهکاران می کنند و رسیده است که هر چیزی حتی ماهیان دریا از برای عالم استغفار می کنند و چون آنچه را اشاره به آن شد دانستی تأمل کن که آیا از برای احدی ممکن است که از عهده شکر پروردگار خود برآید و چگونه این ممکن می شود و حال آنکه در هر چشم بر هم زدنی از برای هر بنده ای نعمتهای بسیار بیرون از حد و شمار است ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۴ - خطاب به فاضل خان در حین حرکت از خراسان
مررنا باکناف العقیق فاعشبت اجارع من آماقنا و مسایل یا منازل یا مناهل انسانیه طول العهد و الم البعد و دهشه الباب فی فرقه الاحباب و هل نعمن من کان اقصر عهدة ثلاثین شهرا فی ثلاثه احوال
فردا که روز بیست و چهارم است از ارض اقدس حرکت خواهد شد اگر در راه ها عایقی حادث نشود چهاردهم ماه نو ان شاءالله تعالی ورود دارالخلافه است و هر چه بیشتر بسعادت حضور نزدیک میشوم بواعث شوق زیاده قوت می یابد هرگز این قدرها طول نکشیده بود که ازمطالعه مکاتیب سرکاربل مشاهده جنات تجری من تحتها الانهار بی نصیب مانم قاصدهای عالی جناب فرزند مسعود در راه بودند و پی در پی رفت و آمد می کردند و هر بار کاغذی از شما ملاحظه می شد رفع کسالت ها بعمل می آمد وگرنه هر دمم از هجرتست بیم هلاک
هر چه از آذربایجان یافته بودیم در خراسان باختیم فارغ الکیس و صفر الوطاب رضیت من الغنیمه بالایاب راجع نجفی حنین هستیم یعنی سردار و ایلخانی و با این همه بهمین خورسندیم که الحمدالله یک مشت آبرویی که بود بر خلاف معتقد عالمی الی حال ریخته نشده تا با این تهی دستی در دارالخلافه چه شود از احوال دوستان صادق الوداد بپرسند و از فرزندان عزیزم غافل نشوند ان شاءالله تعالی ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۲ - نامه ای از ولیعهد به امیر نظام
... فلایومنوا حتی یوالعذاب الالیم آدمی که نزد وزیر رود باید از همان نوکرها که در آذربایجانند انتخاب شود
دیگر در باب کرور دهم که عالیجاه میرزا صالح مضمون نامة را مصلحت ندانسته حق است و از روی دولت خواهی است بلی آن روز که این مضمون نوشته شد با امروز که انصافا دولت و مملکت عثمانی کلا در تحت اقتدار امپراطور است تفاوت کلی دارد و در نظر داریم که محمدحسین خان ایشیک آقاسی را با هدایا بفرستیم و درخواستی برای مهلت بکنیم محمدحسین خان برای این خدمت از هر که برود بجهات عدیده بهتر و خوب تر است الا آن که هر وقت بهر کار از آستانه والا مفارقت کند حرکت او قسری و اضطراری خواهد بود نه شوقی وطبیعی
دیگر چون از مضمون مسطورات آن عالیجاه چنین مفهوم میشد که عالیجاه محمدخان سرتیب لاغیر مأمور خدمت سلیمانیه باشد و فی الحقیقه شهرت وبلدیت او را هم سایر نوکرها نداشتند لهذا اذن و اختیار کلی در این باب به آن عالیجاه دادیم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۵ - خطاب به وقایع نگار
... آنچه در این صحیفه نوشته ام براهین حیه شهودیه دارد حاجت فکر و نظر ندارد اعیان خراسان آنچه از عرب و قرایی هستند کلا در خدمت نواب خسرو میرزا بودند و خدمت نمودند تا ترشیز را بدست آوردند و آنچه را اتراک کلات و دره جزو سرخس است که حضرت قلیخان شاهسون را ضابط دره جز فرموده اند و کارش بسیار مضبوط است و رضا قلیخان را از خوارزم آوردند در مشهد است و قلچ محمدخان را داروغه سالور فرموده اند و دویست نفر نوکرشان را خوب گرفته و همه را حسب الواقع بخدمت و رعیتی واداشته بازار برده موقوف است بل که نوکر آنها دایم بقراولی مشغول است و قافله و راهگذار را از مشهد تا کنار جیحون که مسمی بچهار جو است در عهدة آنها گذاشته اند و بسیار خوب از عهدة بر میآیند کلات وضعی است که ان شاءالله تعالی از سفارت پلنگ توش گرو و پیشکش خوارزم خواهد آمد
اما مشهد و نیشابور وسبزوار روزیکه از فر مقدم ولیعهد زیور گرفتند شهرهای بی صاحب و طاب مثل شیر قزوینی پهلوان و آن که ملا در مثنوی گفت بی دم و سر و اشکم که دید بودند تقی خان قیاخلویی مضطرب و حیران که خدمت بجنورد کند یا خبوشان بجدم قسم که اسم دارالخلافه طهران در میان نبود و بلوکات را بعضی قرایی وبعضی ایلخانی و بعضی ترشیزی و بعضی خورشاهی بعضی بغایری بعضی بیات نیشابور صاحب شده علیمرادخان جوینی هم حرکت مذبوحی میکرد و حاکم بسطام هم سیلی میزد و هزاره و تکه و قرایی شریک غالب بودند هم چنین نشابور و مشهد که اطراف شهر و بلوکات کلا در تصرف اکراد قرایی بود و چوله و رادکانی و دررودی و عشق آبادی و امثال آنها سهل است بجدم قسم باباخان اسحق آبادی عرب های ساخلو را میگرفت و حبس میکرد تا رشوه نمیگرفت سر نمیداد و میرزای شاندیزی و حسین طرقه بهی واللهویردی پیوجنی بشهر نمیآمدند و ماست نمیدادند و پیاز ریزه نمیکردند حتی وجوه شهر و اجارات را خوانین هر یک رسدی جدا جدا داشتند و ملاها باج علیحده می گرفتند بخدا که یک نفر ازخراسانی ها دستی باوزبک زده از دولت قاهره بیم داشتند که خدمت نمایند و اندیشة نداشتند که خدمت ننمایند و این فقرات هر چه عرض میکنم پوشیده و پنهان نمیباشد بل قولی است که جملگی برآنند مع هذا ملاحظه فرمایید که حالا جایی هست در این سه ولایت که مضبوط نشده و مهمل مانده باشد و بالفعل اوزبک و افغان دست به دامن چاکران این دولت زده امثال ملا و مجتهد را واسطه و شفیع می سازند تا حدان دارند که کسی دست توسل به آن ها بزند
مخدوم من قبلة من جان من در این برف و سرمای بی شمار و قحط و غلای بسیار و بی پولی و بی نانی و درازی سفر و تمام شدن خرجی و تدارک همه کس اعم اعلی و ادنی این قدر کار که شده است کم مدانید و اگر تاب آرید و شتاب نیاورید بفضل الله تعالی خبوشان و بجنوری مانده است آن هم بسیار آسان می دانم که بخوبی و خوشی نه بدی و ناخوشی حسب الخواهش شما بگذرد بلی شما در فرمایش کردن و کار خواستن بسیار دلبرید اما در حفظ الغیب و کار ساختن نمیدانم چگونه باشید پس فردا که بنای قشون فرستادن است اول مرتبه بعضی از حکام ولایات و سرکردگان مغالطه خواهند کرد که فلانان صاحب غرض اند بعضی هم خواهند گفت که مواجب را بقشون بدهید و بسفر بفرستید عذر کم نیست واسطه بسیار است و البته بعضی دیگر هم خواهند گفت مواجب سال کهنه نرسیده از نو هم طلب داریم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۵۰ - در مقام ضرب باهالی تبریز به قائممقام بزرگ از قول ولیعهد نوشته
... ای گلبن تازه خار جورت اول بر پای باغبان رفت از تاریخی که شیخ الاسلام تبریز در فتنه مغول صلاح مسلمین را در استسلام دید تا امروز چه در عهد جهانشاهی و مظفری چه سلاطین صفوی چه نادرشاهی و کریم خانی چه در حکومت دنبلی و احمد خان هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند تا در این عهد از دولت ما و عنایت ماست که علم کبریا به اوج سماء افراشته اند
سزای آن نیکی این بدی است امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته ایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی به اعتماد ایل تبریز گذاشته در شهر پایتخت ما آشوب و فتنه بکنند و دکان و بازار را ببندند و سید حمزه دباغ میشه بروند و شهرت این حرکت را مرزویج در ملک روس و صفی خان در آستان همایون و دیگران در ملک روم بدهند روی ایل تبریز سفید اگر فتحعلی خان عرضه داشت و کدخدایان آدم بودند با این که مثل میرزامهدی آدمی در پهلوی آنهاست فتاح غیرعلیم چه جریت و قدرت داشت که مصدر این حرکات شود فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا اما شما را چه افتاده است که از زهد ریایی و فهم ملایی سیر نمیشوید
کتاب جهاد نوشته شد نبوت خاصه باثبات رسید قیل و قال مدرسه حالا دیگر بس است یک چند نیز خدمت معشوق و می کنید اگر صد یک آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زدید با اهل سلاح صرف جهاد شده بود کافری نمیماند که مجاهدی لازم باشد ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷۵ - این نامة را قائم مقام از خراسان به آصف الدوله نوشته است
... کمترین لازم نمیدانم که در باب بسطامی که ساخلوند و سمنانی دامغانی و استرآبادی تجدید عرضی بکنم چرا که اگر عرایض سابقه تاثیر نکرده باشد این اصرار حالا هم نمیکند سنی ها همه از سرحد خوارزم و قزاق تا سیحون و پیشاور بخرابی دین و دولت اجماع کرده اند و در این حالت که آوازه مراجعت ولیعهد شایع میشود و قشوت غیرخراسانی این جا کم است خود بهتر میدانید که امدادی لازم هست یا نه
حضرت ولیعهد روحی فداه آنچه مقدورشان بود در استحکام کار اینجا مضایقه نفرمودند صالدات روس وسرباز شقاقی از بی پولی و بی نانی کم مانده بود متفرق شوند بعد از عید بمشقتی که فوق آن امکان ندارد طوری ساکت کردند و بوعده متقاعد فرمودند اطمینان بهم رسید که ان شاءالله بعد از حرکت موکب والا تا خبری از سرکار ولیعهد برسد بر سر خدمت خواهند ماند
قشون خراسانی را هم سرکرده از خود تعیین کردند و قرار ملبوس و چادر و مواجب و سیورسات را مثل آذربایجانی دادند توبچی ساخلو قلعه جات را از بلوکات کوهپایه مشهد جوانان خوب مستعد انتخاب نمودند و تا حال تحریر عریضه هیچ نقص نمانده مگر اسب که درین زمستان بسیار کم مانده و بسیار مشکل است که عوض اسقاط توبخانه و غلامان و عملجات و سواره خراسانی آذربایجانی موجود شود اما هر چه نوکرهای آزموده خوب دارند همه را این جا در خدمت والی میگذارند و هر یک را خدمتی فراخور حال رجوع فرموده اند که عمده آنها عالیجاه مخدوم معظم کامکار کشیکچی باشی دام مجده العالی است و عالیجاهان میرزا موسی نایب و میرزا محمدعلی و میرزا حسن و از سپاهی سهراب خان سرتیپ و قاسم خان قدیمی و صمصام سرهنگ و از ساخلو علی اصغر خان عجم و ابوالقاسم خان عرب بطوری غریب و وضعی عجب مخلص زاده سرکار صادق چون اسمش با رسم مطابق است خدمت همگی را میکند و اختصاصی جداگانه بسرکار کشیکچی دارد که هیچ ربط باین عوالم مانحن فیه ندارد ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی
مقرب الخاقان میرزا محمدتقی بداند که روزیکه ما از دارالسلطنه تبریز بدارالخلافه طهران عازم بودیم اغلب مردم این گمان ها را نداشتند و به هیچ خاطری نمیرسید که کار باین سیاق ها بگذرد و آن گاه تکلیف سفر بابان و زهاب را چطور هاشاق و ممالایطاق میدانستند و تصرف کرمانشاهان چگونه در نظرها مستبعد میآمد معهذا محض یک کلمه حکم و فرمایش ما با سپاهی که فی الحقیقه اسم بلارسم بود آن عالیجاه با ثبات قلب اقدام بخدمت نمود و این طرز چاکری و نیکوبندگی آن عالیجاه چنان است که از نظر انور ما محو شود یا تلافی آن را وجهه همت خدیوانه نفرموده باشیم از آن جمله اول عنایتی که فرمودیم این است که مهام سرحدات عراقین را با لرستان فیلی و شوشتر و دزفول و حویزه کلا بپیشکاری آن عالیجاه محول داشتیم و از خدای واحد رجا داریم که در هر حال ممد و معین باشد وصیت شهامت برادر ارجمند بهرام میرزا را در آن حدود عماقریب رعب الفکن قلوب همسایگان سازد از آن عالیجاه این است که بعد از نوروز فیروز سلطانی معسکر برادر ارجمند را بسمت هلیلان حرکت داده سرباز و سواره کرمانشاهی را همانجا مجتمع و سربازان و توپچیان را کلا باختیار رآلنین معلم انگلیس محول سازد و چندان در آنجا اقامت شود که قشون های سواره و پیاده کردستان اردلان وارد شوند بعد ذلک بفضل و کرم جناب اقدس الهی توکل کرده عازم لرستان و عربستان گردد
دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۱۶ - خطاب به نواب طهماسب میرزا
... ایام نواک لاتسل کیف مضت والله مضب باسوء الاحوال
این زمانه غدار ما پر بی انصاف و بی مروت است مگر مهجوری از هم رکابی چاکران شما برای من بس نبود که در آن هنگام حرکت آن طور شعبده بازی کرد و خاطر مبارک را طوری آزرده ساخت که هر کس جز من بود آزرده میفرمودید اما من نوکری را باین شرط نکرده ام که همه وقت عزیز و گرامی و محترم باشم و بقول زن آقا نوروز تاکش بکشمش شده است بترویج قیام برخورد معبس ومخر نطم بنشینم و
کار خود بگذارم گیرم گله ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۲۱ - در طهران به فاضل خان گروسی نوشته
... چند روز بود که از مراغه و ارومی و ایروان و تبریز الی اردبیل و خلخال و شقاقی آدم وکاغذ متعدد متواتر آمده بود بعضی برای ادای محاسباتی که من در میان بوده ام و حالا در میان است و مشکلات میافتد که چون خود غایبم باید بالمکانبه حل و بدلیل و برهان حالی کنم و بندگان خدا را بفضل خدا از دام بلا برهانم و بعضی برای اظهار حقوق و عرض وفاداری
باری چون این روزها سلام مستمر و اعتکاف در خانه و اینلاف سالار فرصتی نمیداد امروز که روز حرکت و یوم فترت بود غنیمت شمردم و از دیشب که میرزا مهدی رفته تا حال نه خواب کرده ام نه خوراک و نه با احدی متکلم شده ام و بر وجه استمرار بافراد حساب و مفرده و مستهلک و باقی و فاضل صحبت میدارم
ادعی باسماء نبذا فی قبایلها ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » شمایل خاقان - قسمت دوم
... و دعاهم معادن الاسرار
شاهد این مقال آن است که از عهد ظهور ترک تا حال که چندین هزار سال است از یمن نقل و تحویل گوهر وجود و عنصر مسعود خواجه آفاق و خسرو علی الاطلاق عز ملکه و سلطانه همواره اختر جلال و نیز اقبال و اولاد وال او از مطالع شرف طالع و بر ممالک جهان لامع بوده و هیچ گاه ممکن نگشته که در روی زمین از نسل این اروغ خسروی و ازمهر این سپهر پرتوی نباشد و این مطلب در حد بداهت است که موکب خدیوی چنین که از بدو کوچ و رحلت از ملک ملکوت تاکنون همواره امطار خیر و برکت در اثنای نفل و حرکت بر عوالم اجرام و طبایع و اجسام ریزان کرده و دوده پاک ترک و احفاد سترک او را بمحض عبور و سیر محط رحال خیر نموده این زمان که نوبت طلوع بدر دولت و سطوح مهر شوکت اوست بطریق اولی پرتو فضل از ساحت دهر دریغ نخواهد داشت و تا جهان است رایت جهان بانی خواهد افراشت
ثبت است بر جریده عالم دوام او دور مسعودش با ادوار زمان مساوق خواهد رفت و با شاهد ابد معانق خواهد گشت بل که چون ذات جلیل حق را ظل ظلیل عالی است و ظل را از ذی ظل مجال تخلف نیست گوهر ذاتش از چون و چند بیرون است و مدت ملکش از ازل و ابد افزون ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۷۹
... ز انتقالات ملال
وز قلق در حرکت آمده چون چرخ زمین
شیعیان ماتم کیست ...
یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳۲
... گر به خضر جان بخشی ور کشی مسیحا را
به دلخواه خود حرکت کن
یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۵ - به یکی از بزرگان نوشته
فدای وجودت شوم دستخط مبارک افسر مباهات گشت سپاس عاطفت های ملوکانه تقدیم افتاد آنچه کرده وگفته اند محض عنایت و چاکر نوازی است یکسال افزون شد تا معاندین از غلاف برآمده اند و آغاز خلاف کرده کار به مصاف رسید چون من جمیع الجهات از بی حسابی و کج پلاسی مبرا بودیم و هر نوع بی اندامی و گزاف و کاوش و خرابی روی داد از جانب خصمای ولایت بود و با وجود امکان چاره و دفع مشاجرت صبر کردم و حقیقت وقایع را به مهر علما و مقدسین استشهاد کرده به سرکار نایب الحکومه و خدام اجل امجد اکرم امیر بر حق و سردار مطلق فرستادم و منتظر که انصاف ایشان رفع تعدی بدخواه خواهد کرد
دیری نگذشت که قضیت معکوس شد و مجعولات دشمنان را حق پنداشت تا کار بدین جا رسید چون چنین دیدم هر چه پیش آمد تحمل کردم و آنچه خواستند دادم و آنچه از ناملایمات گفتند شنیدم چندانکه آرزوی صد ساله از دل خصمای دیرینه بیرون رفت و شکایت به احدی نبردم و نمی برم زیرا که چندانکه چونان امری شنیع و ناروا خاصه در اختیار بندگان جلالت ارکان فخر الامرا دام اقباله نسبت به من که از نیک خواهان قدیم ایشانم معلوم است از عالم بالا و تعلقات قضا و قدر است در این صورت تحمل و بردباری و رضا و شکرگزاری خوشتر از روز اول تا حال سررشته داوری را از دست تدبیر ربوده به قبضه تقدیر گذاشته ام اگر سزاوار بی آبرویی و خرابی بودم بیش از آنها که دل دشمن خواست واقع گشت جای شکایت و داوری نیست و اگر به کسی نیز تظلم برم احدی یاوری نخواهد کرد و چنانچه مظلوم و بی گناه بودم و هستم جناب اقدس الهی و کیفر اعمال و استحقاق صاحب اختیار ولایت و سردار لشکر و صدر مملکت را که پناه ستم رسیدگانند بر ریاست و سیاست خواهد داشت تا حال شکیبایی ورزیده ام باز هم بردباری خواهم کرد تا از صدر بارگاه غیب چه مقدر باشد یعنی اگر اردوی کیهان شکوه در شرف حرکت نبود و استیفای خدمت نواب اشرف والا و بساط بوس اولیای دولت علیه خاصه آن اشخاص که حضرت والا در رقم همایون نام برده اند بدلخواه میسر می شد خودی به طهران می کشیدم امروز آن مقام دست نخواهد داد به شرط حیات و حکم نذر تا آخر ماه عزم اندیش عتبات علیه جناب علی بن موسی سلام الله علیه خواهم گشت در مراجعت خواه اردوی اسلام از چمن رجعت کرده باشد خواه هم چنان سلطانیه مضرب خیام جلالت باشد محض زیارت بساط والا راه پیمای دارالملک ری خواهم آمد در این قضیه که مرا روی داد از دوست و آشنا و کوچک و بزرگ یاری ندیدم مگر نواب والا که دو سه مجلس سخن راند و حمایت فرمود و از گفتن کلمه حق خاموش نشد تا قیامت ممنون و سپاس دارم اینقدر درباره من و کسان بدانند که معادات خصمای ولایتی محض رشک و حسد و تنگ نظری و پست فطرتی است و این گونه عداوت را جز مرگ هیچ چاره نیارد کرد
اگر سرکار شوکت مدار فخر الامراء العظام سرکشیک و بندگان حشمت ارکان سردار مطلق خیال داوری و یاوری داشته باشند هیچ حاجت به زحمت افزایی خاکسار و اعاده حکایت و شکایت نیست خود می دانید این مشت تاریکی را من از کجا خورده ام بسیار دراز نفسی کردم دلم تنگ است استدعا دارم در مجالس از کلمه حق خاموشی نباشند که در این بلیت انباز و یار و معین و غمخواری که دارم سرکار والاست ترا به مرتضی علی در نگارش ارقام و چگونگی حالات دو شاهزاده آزاده سیف الدوله و سیف الله میرزا دام اقبالهم دریغ مفرمای که پیوسته دیده در راه است
یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۳
... که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم
منت خدای را که ما کمر ارادت سرکار را بر میان بسته و جناغ عقیدت گستری شکسته ام سرمویی مصدر خلاف نشده ام اما با اینکه مکافات خدمت را بایست دقیقه به دقیقه عارج معارج ترقیات باشم به علت بی التفاتی جز به اسفل درکات تنزل نرسیده ام نه رخصت همراهی دادند و نه پایه امور زندگانیم را بر جایی نهادند که خودی به این خوش کنم که منع همراهی متضمن حکمت بود والا خداوند تو نه آنست که ملزومات رحمت از تو دریغ دارند بالجمله هر چه کنند مختارند اما قانون بنده نوازی طریق دیگر است هرگز گمان نمی کردم که با من چنین رفتار خواهند فرمود قلیل تنخواهی که از باب نمک طعام و فقرا را تدارک یک شام بود زمان حرکت حواله آقا صادق گردید نداد من بیچاره غریب درین شب نوروز معطل از یک طرف بی اندامی طلب کار از طرفی شرمساری عیال باری اگر می دانید این قسم سلوک موافق مروت و مردانگی است هیچ عیب ندارد جان من و عیال من تصدق سر سرکار باد فرد
ناکامی ما هست چو کام دل تو ...