گنجور

 
ملا احمد نراقی

و شکی نیست که این صفت، منافی مقتضای توحید و ایمان، و موجب سخط پروردگار منان است و بنده عاجز و ذلیل مهینی را که به اسرار قضا و قدر، جاهل و از موارد حکمتها و مصالح، غافل است چکار به اعتراض و انکار بر افعال خداوند خالق عالم حکیم خبیر؟ و مخلوق ضعیف و بیکاره را چه یارای نارضایتی به رضای پروردگار او.

ما بنده ایم و عاجز، او حاکم است و قادر

گر می کشد به زورم، ور می کشد به زاری

به درد و صاف تو را کار نیست دم درکش

که هر چه ساقی ما ریخت عین الطاف است

در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که «وای پس وای از برای کسی که گوید: این امر چرا شد؟ و فلان امر چگونه شد؟» و در خبر قدسی دیگر رسیده است که «منم خدایی که بجز من خدایی نیست پس هر که صبر نکند بر بلای من، و راضی نشود به قضای من، و شکر نکند از برای نعمای من برود خدایی بجوید سوای من» موسی بن عمران علیه السلام عرض کرد که «پروردگارا چه کس در نزد تو محبوب تر است؟ فرمود: کسی که هرگاه من محبوب او را از او بگیرم سر تسلیم نهد پس عرض کرد که سخط تو بر کدام کس است؟ فرمود: کسی که طلب خیر از من کند در امری و چون حکمی کنم از برای او به حکم من راضی نباشد» مروی است که «یکی از پیغمبران ده سال شکایت کرد به خدا از فقر و گرسنگی و برهنگی، و دعای او به اجابت نرسید بعد از آن، خدا به او وحی فرستاد که تا چند شکایت خواهی نمود؟ من اهل شکایت نیستم و سزاوار نیست که مرا مذمت کنند و تو به شکایت و مذمت سزاوارتری و از برای تو پیش از خلق آسمان و زمین چنین مقدر شده و چنین حکم فرموده ام از برای تو پیش از آنکه دنیا را خلق کنم آیا تو می خوای که به جهت تو خلق دنیا را از سرگیرم؟ با می خواهی تقدیر را به جهت تو تبدیل کنم و اراده تو بالای اراده من باشد؟ پس به عزت و جلال خودم قسم که اگر یکبار دیگر این به خاطر تو بگذرد اسم تو را از دیوان نبوت محو می کنم».

و مروی است که «به حضرت داود علیه السلام وحی رسید که تو می خواهی و من می خواهم و آنچه خواهش من است به وجود می آید پس اگر سر تسلیم به خواهش من گذاردی آنچه خواهش توست کفایت می کند و اگر قبول نکردی خواهش مرا، در تعب می اندازم تو را در آنچه می خواهی و در آخر هم نخواهد شد مگر آنچه من خواهم» و بالجمله هر که دانست که عالم و جمیع آنچه در آن یافت می شود صادر از حضرت آفریدگار است به مقتضای حکمت و خیریت و موافق صلاح نظام، به نحوی که از آن بالاتر متصور نمی شود و اگر یک جزو آن متغیر شود صلاح و خیریت مختل می گردد و هر که خدا را به خدایی، و خود را به بندگی شناخت می داند که نارضایتی و اعتراض در امری که بر او وارد می شود غایت جهل، و نهایت جرأت است و به این جهت هیچ یک از پیغمبران در هیچ امری هرگز نگفتند: کاش چنین بودی.

یکی از اصحاب سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم می گوید که «ده سال خدمت آن سرور را کردم و هرگز به من نفرمود که چرا چنین کردی و چرا چنین نکردی؟ و هرگز نگفت: کاش چنین می شد یا کاش چنین نمی شد و چون یکی از اهل بیت در امری از من مواخذه می نمود حضرت می فرمود: بگذارید او را اگر مقدر می بود می شد» مروی است که «فرزندان خرد حضرت آدم بر بدن او بالا می رفتند و پائین می آمدند و پاهای خود را بر دنده های مبارک آن حضرت می گذاشتند مانند نردبان و بالا می رفتند تا سر او و بعد از آن به این نحو پائین می آمدند و او سر به پیش افکنده بود و چشم از زمین برنمی داشت و سخن نمی گفت یکی از اولادی بزرگ او گفت: ای پدر چرا از این حرکت آنها را منع نمی کنی؟ گفت: ای پسر آنچه من دیده ام شما ندیده اید و آنچه من دانسته ام شما ندانسته اید یک حرکت کردم مرا از سرای کرامت و شرف به خانه ذلت و خواری افکندند و از منزل نعمت و راحت به محل رنج و محنت انداختند می ترسم یک حرکت دیگر کنم بلایی دیگر به من نازل شود» و مروی است که «روزی حضرت عیسی علیه السلام را در بیابان، باران شدید گرفت، به هر طرف می دوید پناهی نمی دید تا رسید به مکانی که شخصی در نماز ایستاده بود در حوالی او باران نمی آمد در آنجا قرار گرفت، به هر طرف می دوید پناهی نمی دید تا رسید به مکانی که شخصی در نماز ایستاده بود در حوالی او باران نمی آمد در آنجا قرار گرفت تا آن شخص از نماز فارغ شد عیسی علیه السلام به او گفت: بیا تا دعا کنیم که باران بایستد گفت: ای مرد من چگونه دعا کنم، و حال آنکه گناهی کرده ام که مدت چهل سال است که در این موضع به عبادت مشغولم که شاید خدا توبه مرا قبول کند و هنوز قبول توبه من معلوم نیست، زیرا از خدا خواسته ام که اگر از گناه من بگذرد یکی از پیغمبران را به اینجا فرستد.

عیسی علیه السلام فرمود: توبه تو قبول شد، زیرا که من عیسی پیغمبرم و بعد از آن فرمود: چه گناه کرده ای؟ گفت: روزی از تابستان بیرون آمدم هوا بسیار گرم بود، گفتم: عجب روز گرمی است».