گنجور

 
قائم مقام فراهانی

خدایا راست گویم فتنه از تست

ولی از ترس نتوانم چغیدن

لب و دندان ترکان ختا را

به این خوبی نبایست آفریدن

که از دست لب و دندان ایشان

به دندان دست و لب باید گزیدن

می‌فرمایند پلوهای قند و ماش و قدح های افشره و آش شماست که حضرات را هار کرده است. اسب عربی بی اندازه جو نمیخورد و اخته قزاقی اگر ده من یکجا جو بخورد بدمستی نمیکند، خلاف یابوهای دو دورغه که تا قدری جو زیاد دید و در قوروق بی‌مانع چرید، اول دندان و لگد به مِهتَری که تیمارش می‌کند می‌زند.

ای گُلبُن تازه خارِ جورَت اول بر پای باغبان رفت. از تاریخی که شیخ‌الاسلام تبریز در فتنهٔ مغول، صَلاح مسلمین را در اِستِسلام دید تا امروز، چه در عهد جهانشاهی و مظفّری، چه سلاطین صفوی چه نادرشاهی و کریم خانی، چه در حکومت دنبلی و احمد خان؛ هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند، تا در این عهد از دولت ما و عنایت ماست که عَلَم کبریا به اوج سماء افراشته اند.

سزای آن نیکی این بدی است. امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته‌ایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی به اعتماد ایل تبریز گذاشته، در شهر پایتخت ما آشوب و فتنه بکنند و دکان و بازار را ببندند و سید حمزه دباغ‌میشه بروند و شهرت این حرکت را مرزویج در مُلک روس و صفی خان در آستان همایون و دیگران در مُلک روم بدهند. روی ایل تبریز سفید. اگر فتحعلی‌خان عرضه داشت و کدخدایان آدم بودند با این که مثل میرزامهدی آدمی در پهلوی آنهاست فتّاح غِیرعَلیم چه جرئت و قدرت داشت که مصدر این حرکات شود؟ فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا؛ اما شما را چه افتاده است که از زهد ریائی و فهم ملائی سیر نمیشوید؟

کتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه باثبات رسید، قیل و قال مدرسه حالا دیگر بس است. یک چند نیز خدمت معشوق و مِی کنید. اگر صد یک آنچه با اهل صَلاح، حرف جهاد زدید، با اهل سِلاح صرف جهاد شده بود، کافری نمیماند که مجاهدی لازم باشد.

باری؛ بعد از این سفرهٔ جمعه و پنجشنبه را وقف اعیان شهر و کدخدایان محلات و نجبای قابل و رؤسای عاقل بکنید. سفرهٔ زرق و حیل را برچینید، سکه قلب و دغل بشناسید.

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

تا حال هر چه از این وَرَق خواندیم و بر این نَسَق راندیم سود و بهبودی ظاهر نگشت، بل که این ها که همه می‌شود از نتایج نمازهای روز جمعه و نیازهای شب جمعه ما و شماست.

مِن‌ْبَعد بساط کهنه برچینید و طرح نو براندازید. با اهل آن شهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمایید؛ از جوانان قابل و پیران کامل آنها چند نفری که بکار خدمت آیند انتخاب کنید و هزاریک آنچه صرف این طایفه شد مصروف آنها دارید و ریگ این جماعت را دور بیندازید. مثل سایر ممالک محوسه باشید، نه اذیت و اضرار، نه دخالت و اقتدار.

عالیجاه میرزا مهدی در حقیقت یکی از اُمنای دولت و محارم حضرت ما است، دخلی به آن دار و دسته ندارد. آب و گِل و جان ودل او در هوای ما و رضای ماست.

و لا یستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج

اگرچه هم اسم آنهاست بحمدالله هم رسم نیست؛ به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر. مؤانست شماها مجانست آنها را از پیش در کرده با اُمناء محارم ما مجالس است و با التفات و مکارم ما مؤانس.

گرچه از طبع‌اند هر دو، بِه بُوَد شادی ز غم

ورچه از چوبَند هر دو، بِه بُوَد مِنبَر ز دار

اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشید مثل جناب حاجی فاضلی و حاجی عبدالرزاق بیک ادیب کاملی در آن شهر است پرکار و کم خوراک و موافق عقل و معاش و امساک العیاذ بالله گُودهٔ مُلّا که لوده خداست و هر قدر هل امتلات بگوئید هل من مزید میگویند. مثل یابوهای پرخور کم دو؛ آفَت کاه و غارت جو. قربان اَفَندهای رومی و پادری های فرهنگی بروند، نه آن علم و فضیلت داشتند که جواب پادری بنویسند، نه این غیرت و حمیت را دارند که مثل اَفَندی های روم، درِ مسجد و راهِ گلدسته را بر امام و مؤذن ببندند. خلق را هم چنانکه بالفعل روی‌به‌روی ما رانده‌اند بحفظ ملک و حراست دین خودشان بخوانند.

ماشاءالله وقتی که پنجه دلیری میگشایند تیغی که امروز بر روی سپاه عثمانی باید کشید به میرزا امین اصفهانی میکشند، شکار خانگی و شعار دیوانگی را اعتقاد دارند.

باری حالا که باین شدت دلاور و دلیر و صاحب گرز و شمشیرند قدم رنجه کنند و با یاغی پنجه کنند و رقم مبارک در این باب بافتخار شما صادر است و شما در هر باب مختار و قادر.

والسلام علی من اتبع الهدی