گنجور

 
۶۰۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱

 

... او نه به بسیار چی ز عمر تو بسیار

بار و بزه از تو بر خره کرده است

ای شده چوگانت پشت در بزه و بار

مر خر بد را به طمع کاه و جو آرد

زیرک خر بنده زیر بار به خروار

خر سپس جو دوید و تو سپس نان

اکنون در زیر بار می رو خروار

خوار که کردت به پایگاه شه و میر ...

... فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود

عقل و سخن نیست جز که هدیه جبار

عقل و سخن مر تو را به کار کی آید ...

... نیست خبر سرت را هنوز کنون باش

جو نسپرده است پای تو خر با بار

چرخ همی بنددت به گشت زمان پای ...

... تو بسگالی که نیز باز نگردی

سوی بلا گرت عافیت دهد این بار

وانگه چون به شدی زمنظر توبه ...

... میر گرت یک قدح شراب فرو ریخت

چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار

میر چه گویی که بر تو بر در مزگت ...

ناصرخسرو
 
۶۰۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲

 

... همان بایدت خورد فردا ازو بر

درختی شگفت است مردم که بارش

گهی نیش وزهر است وگه نوش و شکر ...

... جهان خار خشک است و دانش چو خرما

تو از خار بگریز وز بار می خور

جهان آینه است و درو هر چه بینی ...

... بیابان بی آب و کوه شکسته

دو صدبار بیش است از شهر و کردر

بدین پرده اندر نیابد کسی ره ...

ناصرخسرو
 
۶۰۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴

 

... گه حبل به گردن بر مانند شتربان

گه بار به پشت اندر ماننده استر

پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر ...

... کز کوه فرو آید چو مشک معطر

وافی و مبارک چود دم عیسی مریم

عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر ...

... چون بر حجرالاسود و بر خاک پیمبر

شش سال ببودم بر ممثول مبارک

شش سال نشستم به در کعبه مجاور ...

ناصرخسرو
 
۶۰۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷

 

ای حجت بسیار سخن دفتر پیش آر

وز نوک قلم در سخنهات فروبار

هر چند که بسیار و دراز است سخنهات ...

... شاهی که عطاهاش گران است ستوده است

هر چند شوی زیر عطاهاش گران بار

نو کن سخنی را که کهن شد به معانی

چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار

شد خوب به نیکو سخنت دفتر ناخوب ...

... از پاک سبو پاک برون آید آغار

آچار سخن چیست معانی و عبارت

نو نو سخن آری چو فراز آمدت آچار ...

... شایسته دری بود و قوی حیدر کرار

این قول رسول است و در اخبار نبشته است

تا محشر از آن رو ز نویسنده اخبار

از پند و ز علم آنچه برون نامد از این در ...

... فرق است میان دو سخن صعب فزون زانک

فرق است میان گل و گل خار دو صد بار

گر حکمت نزدیک تو خوار است عجب نیست ...

ناصرخسرو
 
۶۰۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰

 

... بیدار شو زخواب سوی مردمی گرای

یکبارگی مخسپ همه عمر بر ستور

زنهار تا چنان نکنی کان سفیه گفت ...

... برگ سفر بساز و بکن کارها به هور

بار درخت دهر توی جهد کن مگر

بی مغز نوفتی ز درختت چو گوز غور ...

ناصرخسرو
 
۶۰۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱

 

... ز بس سرد گفتارهای شمال

بریده شد از گل دل جویبار

نبینی که هر شب سحرگه هنوز ...

... شگفتی نگه کن به کار جهان

وزو گیر بر کار خویش اعتبار

که تا شادمانه نگردد زمین ...

... وز این ایستادن به درگاه شاه

وز این خواستن سوی دهدار بار

وز این بند و بگشای و بستان و ده ...

... مگر دیگری را بگیری شکار

بدان تا به من برنهی بار خویش

یکی دیگرت کرد سر زیر بار

ستوری تو سوی من از بهر آنک ...

... بعمدا ستوری کند اختیار

ز مردم درختی نه ای بارور

بلندی و بی بر چو بید و چنار

اگر میوه داری نشد هیچ بید

به دانش تو باری بشو میوه دار

دریغ این قد و قامت مردمی ...

ناصرخسرو
 
۶۰۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۳

 

... بی تو نه بهرام و نه شاپور پار

پشت گران بار تو اکنون شده است

کامدت از بلخ و نشابور بار

خانه معموری و مار است جهل ...

ناصرخسرو
 
۶۰۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰

 

... برتر از قدرش و مقدارش مگذارش

تن درخت است و خرد بار و دروغ و مکر

خس و خار است حذر کن ز خس و خارش ...

... گرچه خرما بن سبز است درخت سبز

هست بسیار که خرما نبود بارش

هرکه بی سیرت خوب است و نکو صورت ...

... هر که را قولش با فعل نباشد راست

در در دوستی خویش مده بارش

سیر گرداندت از گفتن بی معنی ...

... سخن حجت مرغی است که بر دانا

پند بارد همه از پرش و منقارش

گر به پند اندر رغبت کنی ای خواجه ...

ناصرخسرو
 
۶۰۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱

 

... و اکنون کافتاد خرت مردوار

چون ننهی بر خر خود بار خویش

بد به تن خویش چو خود کرده ای ...

... پیش خداوند خرد بازگوی

راست همه قصه و اخبار خویش

وانچه ت گوید بپذیر و مباش ...

... زیر نکو پند به خروار خویش

چون دلم انبار سخن شد بس است

فکرت من خازن انبار خویش

در همی نظم کنم لاجرم ...

ناصرخسرو
 
۶۱۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲

 

... در حرب روز بدر بدو داد رایتش

شیری مبارزی که سرشته است کردگار

اندر دل مبارز مردان محبتش

در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت ...

... اندر جهان ز هر که به من نیست حاجتش

تا در دلم قران مبارک قرار یافت

پر برکتست و خیر دل از خیر و برکتش

منت خدای را که نکرده است منتی

پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش

منت خدای را که به وجود امام حق ...

... کز ملک دیو یکسره خالی است ملکتش

با طلعت مبارک مسعود او ز سعد

خالی است مشتری را در قوس طلعتش ...

ناصرخسرو
 
۶۱۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۶

 

... چون رشته لولو که بود سنگ میانیش

چون راه نجویی سوی آن بار خدایی

کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش ...

ناصرخسرو
 
۶۱۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸

 

... از شاخ او سلام کند سوسنش

پروین به جای قطره ببارد ز میغ

گر میغ بگذرد ز بر برزنش ...

... هرک اعتماد کرد بر این بی وفا

از بیخ و بار برکند این ریمنش

ناصرخسرو
 
۶۱۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۰

 

... زیرا که درختی که مر او را نشناسند

بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش

قول تو چه بار است و تو پربار درختی

آباد درختی که چو خرماست مقالش ...

ناصرخسرو
 
۶۱۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۱

 

... فتنه چه شدی خیره تو بر صورت نیکوش

بیدار شو از خواب و نگه کن که دگر بار

بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش ...

ناصرخسرو
 
۶۱۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲

 

جهان را دگرگونه شد کارو بارش

برو مهربان گشت صورت نگارش ...

... درختی که آبان برون کرد ازارش

گهی در بارد گهی عذر خواهد

همان ابر بدخوی کافور بارش

که کرد این کرامت همان بوستان را ...

... درم خواهی از گلبانش گذر کن

وشی بایدت مگذر از جویبارش

چرا گر موحد نگشته است گلبن ...

... نگه کن بدین کاروان هوایی

که کافور و در است یکرویه بارش

سوی بوستانش فرستاده دریا ...

... که دیده است هرگز چنین کاروانی

که جز قطره باری ندارد قطارش

به سال نو ایدون شد این سال خورده ...

... سوی دهر پر عیب من خوار ازانم

که او سوی من نیز خوار است بارش

به دین یافته است این جهان پایداری ...

... یکی بدنهال است خمر ای برادر

که برگش همه ننگ و عار است بارش

نیارم که یارم بود جاهل ایرا ...

... خطیبان همه عاجز اندر خطابش

هزبران همه روبه اندر غبارش

همه داده گردن به علم و شجاعت

وضیع و شریف و صغارو کبارش

چه گویم کسی را که ابلیس گمره ...

... هگرز آشنایی بود همچو خویشی

که پیوسته زو شد نبی را تبارش

علی بود مردم که او خفت آن شب ...

... که بنده است چون من هزاران هزارش

یکی یادگار است ازو بس مبارک

منت ره نمایم سوی یادگارش ...

... خرد بنده خاطر هوشیارش

درختی است عالی پر از بار حکمت

که به اندیشه بایدت خوردن ثمارش ...

ناصرخسرو
 
۶۱۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶

 

... جز کز اصل نیک ناید فعل نیک

بار بد باشد چو بد باشد نهال

در تن ناخوب فعل نیک را ...

... حصن دین را راستی شد کوتوال

زشت بار است ای برادر بار آز

دور بفگن بار آز از پشت و یال

گر کمندی یابد از روی طمع ...

ناصرخسرو
 
۶۱۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸

 

... جز گهری بی نیاز و ساکن و کامل

بار درخت جهان چه آمد مردم

بار درختان ز تخمهاست دلایل

بار چو فرزند و تخم او پدر اوست

از جو جو زایدو از پلپل پلپل

تو که بر تخم عالمی که مر او را

برگ سخن گفتن است و بار فضایل

صانع مصنوع را تو باشی فرزند ...

... ساحل تو محشر است نیک بیندیش

تا به چه بار است کشتیت متحمل

بارش افعال توست وان همه فردا

شهره بباشد سوی شعوب و قبایل ...

ناصرخسرو
 
۶۱۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳

 

... پای طمع کوفت تو را فرق و یال

ذل بود بار نهال طمع

نیک بپرهیز از این بد نهال ...

ناصرخسرو
 
۶۱۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴

 

... رهایی نیابد هم از مرگ خویش

مبارز چو عاجز شود در قتال

هر آنگه کزو باز ماند خطیب ...

... ز ارزیز و قلعیت سیم حلال

تو را جهل نال است و بار است عقل

چو بی بار ماندی قوی گشت نال

از این زشت نال ار ننالی رواست

ولیک ار بنالی بدان بار نال

چرا گر خداوند قولی و فعل ...

... نهالی است مردم که علمش بر است

بها جز به بارش نگیرد نهال

جهان را مپندار دار القرار ...

... چه حیله کنون پر نشد چون جوال

ز بهر خورت پشت شد زیر بار

خران را همین است زی ما مثال

ولیکن ز خر بارش افتاد و ماند

گران بار بر پشت تو لایزال

نگر تا نگویی که در فعل بد ...

ناصرخسرو
 
۶۲۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱

 

... بیای تا من و تو هر دو ای درخت خدا

ز بار خویش یکی چاشنی فرو باریم

لجاج و مشغله ماغاز تا سخن گوییم ...

... چرا بر آهو و نخچیر روزه نیست و نماز

چرا من و تو بدین کارها گران باریم

چه داد یزدان ما را ز جملگی حیوان ...

... اگر به فضل و خرد بر خران خداوندیم

همان به فضل و خرد بندگان جباریم

خرد تواند جستن ز کار چون و چرا

که بی خرد به مثل ما درخت بی باریم

خرد چرا که نجوید که ما به امر خدای ...

... برآوریم به چرخ و به زر بنگاریم

مبارزان سپاه شریعتیم و قران

از آنکه شیعت حیدر سوار کراریم ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۶۵۵