نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۳
چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست باز آمد و به رغبت صادق و حسبت بی ریا به علاج بیماران پرداختم و روزگار در آن مستغرق گردانید تا به یمن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان به من متواتر شد و پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوستکامی و نعمت دیدم و به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم و آنگاه در آثار و نتایج علم طب تاملی کردم و ثمرات و فواید آن را بر صحیفه دل بنگاشتم هیچ علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و چون مزاج این باشد به چه تاویل خردمندان بدان واثق توانند شد و آن را سبب شفا شمرد و باز اعمال خیر و ساختن توشه آخرت از علت از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۱۴
در جمله کار من بدان درجت رسیدکه به قضاهای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید عمر می گذاشتم که مگر به روزگاری رسم که در آن دلیلی یاوم و یاری و معینی بدست آرم تا سفر هندوستان پیش آمد برفتم و در آن دیار هم شرایط بحث و استقصا هرچه تمامتر تقدیم نمودم و به وقت بازگشتن کتاب ها آوردم که یکی از آن این کتاب کلیله دمنه است والله تعالی اعلم
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱ - باب شیر و گاو
... بازرگانی بود بسیار مال و او را فرزندان در رسیدند و از کسب و حرفت اعراض نمودند و دست اسراف به مال او دراز کردند پدر موعظت و ملامت ایشان واجب دید و در اثنای آن گفت که ای فرزندان اهل دنیا جویان سه رتبت اند و بدان نرسند مگر به چهار خصلت اما آن سه که طالب آنند فراخی معیشت است و رفعت منزلت و رسیدن به ثواب آخرت و آن چهار که به وسیلت آن بدین اغراض توان رسید الفغدن مال است از وجه پسندیده و حسن قیام در نگاه داشت و انفاق در چه به صلاح معیشت و رضای اهل و توشه آخرت پیوندد و صیانت نفس از حوادث آفات آن قدر که در امکان آید و هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد برای آنچه هر که از کسب اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در عهد خویش تواند داشت و اگر مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد و اگر در حفظ و تثمیر آن جد ننماید و خرج بی وجه کند پشیمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده گردد و اگر مواضع حقوق را به امساک نامرعی گذراد به منزلت درویشی باشد از لذات نعمت محروم و با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد چون حوضی که پیوسته در وی آب می آید و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد لابد از جوانب راه جوید و بترابد یا رخنه ای بزرگ افتد و تمامی آن چیز ناچیز گردد
پسران بازرگان عظت پدر بشنودند و منافع آن نیکو بشناخت و برادر مهتر ایشان روی به تجارت آورد و سفر دور دست اختیار کرد و با وی دو گاو بود یکی را شنزبه نام و دیگر را نندبه و در راه خلابی پیش آمد شنزبه در آن بماند به حیلت او را بیرون آوردند حالی طاقت حرکت نداشت بازرگان مردی را برای تعهد او بگذاشت تا وی را تیمار می دارد چون قوت گیرد بر اثر وی ببرد مزدور یک روز ببود ملول گشت شنزبه را بر جای رها کرد و برفت و بازرگان را گفت سقط شد
شنزبه را بمدت انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخور می پویید تا به مرغزاری رسید آراسته به انواع نبات و اصناف ریاحین از رشک او رضوان انگشت غیرت گزیده و در نظاره او آسمان چشم حیرت گشاده ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۵
... و بحقیقت درد آن همه زخمها همه مالهای دنیا بر من مبغض گردانید فو رنج نفس و ضعف دل من بدرجتی رسید که اگر حمل آن برپشت چرخ نهند چون کوه بیارامد وگر سوز آن در کوه افتد چون چرخ بگردد
و در جمله مرا مقرر شد که مقدمه همه بلاها و پیش آهنگ همه آفتها طمع است و کلی رنج و تبعت اهل عالم بدان بی نهایت استکه حرص ایشان را عنان گرفته می گرداند چنانکه اشتر ماده را کودک خرد بهرجانب می کشد و انواع هول و خطر و موونت حضر و مشقت سفر برای دانگانه بر حریص آسان تر که دست دراز کردن برای قبض مال برسخی و بتجربت می توان دانست که رضا بقضا و حسن مصابرت در قناعت اصل توانگری و عمده سروریا ست
گرت نزهت همی باید بصحرای قناعت شو ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد والضیف » بخش ۲
آورده اند که در زمین کنوج مردی مصلح و متعفف بود در دین اجتهادی تمام و بر طاعت و عبادت مواظبت بشرط نهمت براحیای رسوم حکما مصروف داشت و روزگار بر امضای خیرات مقصور و از دوستی دنیا و کسب حرام معصوم و از وصمت ریا و غیبت و نفاق مسلم
روزی مسافری بزاویه او مهمان افتاد زاهد تازگی وافر واجب داشت و باهتزاز و استبشار پیش او باز رفت چون پای افزار بگشاد پرسید که از کجا می آیی و مقصد کدام جانب است مهمان جواب داد که بر حال عاشقان و صادقان بسماع ظاهر بی عیان باطن وقوف نتوانی یافت و هرکه بی دل وار قدم در راه عشق نهاد و مقصد او رضای دوست باشد لاشک سرگردان در بادیه فراق می پوید و مقامات متفاوت پس پشت می کند تا نظر برقبله دل افگند و چندانکه این سعادت یافت جان از برای قربان در میان نهد و اگر از جان عزیزتر جانانی دارد هم فدا کند یا بنی انی اری فی المنام انی اری فی المنام انی اذبحک در جمله قصه من دراز است و سفر مرا بدایت و نهایت نی
چون ازین مفاوضت بپرداختند زاهد بفرمود تا قدری خرما آوردند و هردو ازان بکار می بردند مهمان گفت لذیذ میوه ای است و اگر در ولایت ما یافته شدی نیکو بودی هرچند ثقلی دارد و نفس آدمی را موافق نیست و در آن بلاد انواع فواکه و الوان ثمار که هر یک را لذتی تمام و حلاوتی بکمال است بحمدالله یافته می شود و رجحان آن بر خرما ظاهر است زاهد گفت با این همه هرچند که هرچه طبع را بدو میلی تواند بود وجود او بر عدم راجح است نیک بخت نشمرند آن را که آرزوی چیزی برد که بدان نرسد چه تعذر مراد و ادراک سعادت پشت بر پشت اند و اگر فرانموده شود که قناعت با آن سابق است هم مقبول خرد نگردد چه قناعت از موجود ستوده ست و از معدوم قانع بودن دلیل وفور دناءت و قصور همت باشد ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۴
... ملک گفت رنجور گردانید تعزیت تو مرا ای بلار گفت صفت رنجوری بر دو تن درست آید سوار اسپ نیکو منظر زشت مخبر و شوی زن با جمال که دست اکرام و انعام و تعهد او ندارد پیوسته از وی ناسزا شنود
ملک گفت ملکه را هلاک کردی به سعی ضایع بی حق متوجه گفت سعی سه تن ضایع باشد آنکه جامه ای سپید پوشد و شیشه گر ی کند و گازر ی که همت جامه مرتفع دارد و همه روز در آب ایستد و بازرگانی که زن نیکو و کودک گزیند و عمر در سفر گذارد
ملک گفت سزاوار ی که در تعذیب تو مبالغت رود گفت دو تن شایان این معاملت توانند بودن یکی آنکه بی گناه را عقوبت فرماید دیگر آنکه در سؤال با مردمان الحاح کند و اگر عذری گویند نشنود ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۷
... ملک گفت بدین ارتکاب خدمت همه عمر تباه کردی گفت هفت تن بدین عیب موسوم اند آنکه احسان و مروت خود را به منت و اذیت باطل کند و پادشاهی که بنده کاهل و دروغ زن را تربیت کند و مهتری درشت خو ی که عقوبت او بر مبرت او بچربد و مادری مشفق که در تعهد فرزند عاق مبالغت نماید و آزاد مرد ی سخی که بد عهد مکار را بر ودیعت خویش معتمد پندارد و آنکه به بد گفت دوستان فخر کند و آنکه زاهد ان را از عقیدت اجلال لازم نشمرد و ظاهر و باطن در حق ایشان یکسان بدارد ملک گفت باطل گردانیدی جمال ایرا ن دخت را به کشتن او گفت پنج چیز همه اوصاف ستوده را باطل گرداند خشم حلم مرد را در لباس تهتک عرضه دهد و علم او را در صیغت جهل فرا نماید غم عقل را بپوشاند و تن را نزار کند کارزار دایم در مصاف ها نفس را به فنا سپارد گرسنگی و تشنگی جانوران را ناچیز کند
ملک گفتما را با تو پس ازین کاری نماند ای بلار گفت خردمندان را با شش کس آشنایی نتواند بود یکی آنکه مشورت با کسی کند که از پیرایه علم عاطل است و خرد حوصله ای که از کارهای شایگانی تنگ آید و دروغ زنی که به رای خود اعجاب نماید و حریصی که مال را بر نفس ترجیح نهد و ضعیفی که سفر دور دست اختیار کند و خویشتن بینی که استاد و مخدوم سیرت او نپسندد
گفت تو ناآزموده به بودی ای بلار گفت ده تن را بشاید آزموده یکی شجاع را در جنگ و یکی برزگر را در کشاورزی و مخدوم را در ضجرت و بازرگان را در حساب و دوست را در وقت حاجت و اهل را در ایام نکبت زاهد را در احراز ثواب فاقه زده را در درویشی به صلاح عزیمت و کسی را که به ترک مال و زنان گفت از سر قدرت در خویشتن دار ی
نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم » بخش ۵ - حکایت چهار - عجوزهٔ نظامی عروضی
... تا یک روز پیرزنی بر او آمد و گفت
پسری از آن من چهار سال است تا به سفر است و از وی هیچ خبر ندارم نه از حیات و نه از ممات بنگر تا از زندگان است یا مردگان آنجا که هست مرا از حال او آگاه کن
منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و درجه طالع درست کرد و زایجه برکشید و کواکب ثابت کرد و نخستین سخن این بگفت که ...
نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۶ - حکایت پنج - ابوعلی سینا و شفای بیمار عشق
... بوسهل گفت
رضینا بقضاء الله من خود همی دانم که از این سفر جان نبرم که تسییر من درین دو روز به عیوق میرسد و او قاطع است مرا امیدی نمانده است و بعد از این میان ما ملاقات نفوس خواهد بود
پس براندند ابوعلى حکایت کرد که روز چهارم بادی بر خاست و گرد بر انگیخت و جهان تاریک شد و ایشان راه گم کردند و باد طریق را محو کرد و چون باد بیارامید دلیل از ایشان گمراه تر شده بود در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد و دلیل و ابوعلى با هزار شدت به باورد افتادند ...
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰
... پاسخ تلخش مرا پیوسته زهر قاتل است
تا به منزل رفت و محمل خواست بر عزم سفر
جایگاه ماه منزل بود اکنون محمل است ...
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴
... همه در خانه چنانند که اندر سقرند
خدمت توست مراد سفر هر سفری
پس چرا نام تو و ذکر تو اندر سفرند
نامه نیک و بد ما ز قضا و قدر است ...
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱
... هزار چاکر شاعر چو اخطل و اعشی
خجسته باد خرامیدن از سفر به حضر
در این خجسته بهاران و موسم اضحی
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
دلبر که به کام دل سفر کرد و برفت
ما را لب و دیده خشک و تر کرد و برفت
دیدار عزیز را به یک عزم سفر
از دیده و جان عزیزتر کرد و برفت
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
... بی مادر خود نام نگیرد به هنر
هرگز نرود با پدر خود به سفر
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۳
... چنین شبی که بدین گونه دادم او را شرح
زخان خویش برون آمدم به عزم سفر
ستوری از پی خود کردم آنگهی حاصل ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
... هم بدان منزل برداشت فرود آر مرا
سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت
سفر کوی مغان است دگر بار مرا
پیش من لاف ز شونیزیه شونیز مزن ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
... اهل به دست آور و درمان طلب
زهر سفر نوش کن اول چو خضر
پس برو و چشمه حیوان طلب ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
... دیت وصل نستدم دریاب
الله الله که از عذاب سفر
به علی الله درآمدم دریاب ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
... بدیدم زردرویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد
بفرمودم که حاضر گشت فصاد ...