گنجور

 
خاقانی

به یکی نامهٔ خودم دریاب

به دو انگشت کاغذم دریاب

به فراقی که سوزدم کشتی

به پیامی که سازدم دریاب

درد من بر طبیب عرض مکن

تو مسیح منی خودم دریاب

کارم از دست شد ز دست فراق

دست در دامنت زدم دریاب

من از خیره‌کش فراق هنوز

دیت وصل نستدم دریاب

الله الله که از عذاب سفر

به علی‌الله درآمدم دریاب

دردمندم ز نقل خانهٔ آب

به گلاب و طبرزدم دریاب

من که در یک دو نه سه چار یکی

بستهٔ ششدر آمدم دریاب

من که خاقانیم به دست عنا

چون خیال مشعبدم دریاب