گنجور

 
۴۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۴۱ - حکایت

 

... چو تو فارغ شدی ز نفس لییم

برسیدی به خلد و ناز و نعیم

بیم و امید را به جای بمان

چه کنی ننگ مالک و رضوان

نیست را مسجد و کنشت یکیست ...

سنایی
 
۴۲

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹ - نسیم رضوان

 

... او به سوی تخت میخواباندت در گور تنگ

میوزاند مر ترا از روضه رضوان نسیم

دربهشت خلد زرین خشت دادت در بها

پس خرید از تو پشیز قلب دایم ترس و بیم ...

عبدالقادر گیلانی
 
۴۳

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح شهاب الدوله سبکتگین

 

... اندر بلاد مشرق و مغرب خبر شدست

در روضه جلال تو رضوان دیگری

وز فر تو بخارا خلد دگر شدست

عالی شهاب دولت والا سبکتگین ...

وطواط
 
۴۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح شمس الدین

 

... هر کجا مرکب تو گام زند

زیر نعلش ریاض رضوانست

از خرامیدن رکاب تو شاه

جنت و خلد هر دو یکسانست

خلدوار است خانه ای که درو

کمترین بنده تو مهمانست ...

سوزنی سمرقندی
 
۴۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح صاحب عادل ضیاء الدین

 

... شراب هجر تو غسلین و سوز شوق تو آذر

کنون حضرت چو جنت گشت و شد رضوان وصال تو

نسیم خلد تو غلمان و کف راد تو کوثر

شوند اکنون بجاه تو رعیت در پناه تو ...

سوزنی سمرقندی
 
۴۶

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - در مدح وزیر صدرالدین

 

... ای صد هزار جان گرامی فدای تو

خردی که سوی خلد شد از نسل بزرگ

بادا کمی بقاش فزونی بقای تو ...

... بود از عطای یزدان نزد تو تا کنون

واکنون بنزد رضوان بود او عطای تو

فرخ لقای خویش نهان کرد از جهان

در آرزوی فرخ و میمون لقای تو

رفت از سرای خویش بتخت و سرای خلد

اندر دریغ و حسرت تخت و سرای تو ...

سوزنی سمرقندی
 
۴۷

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۲ - در موعظت و نصیحت و حقانیت مذهب اثنا عشری گوید

 

... نور کیوان آب حیوان خاک ایوان داشتن

میزبانیهای رضوانی به خلد اندر تو را

گر چو ابراهیم خو داری به مهمان داشتن ...

قوامی رازی
 
۴۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

... تا حضرتی ببینی بر چرخ کرده فخر

تا مجلسی بیابی از خلد برده فر

بربسته پیش خدمت اسبان رتبتش

رضوان میان کوثر و تسنیم را کمر

گفتم که پایمرد و وسیلت که باشدم ...

انوری
 
۴۹

فلکی شروانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند

 

سوری که حور در وی پیرایه برگشاید

رضوان که نثارش عقد گهر گشاید

بر عزم خدمت او حورا میان ببندد

وز شرم زینت او جوزا کمر گشاید

رضوان اگر جنان را هر هشت در ببندد

زین بزم دست دولت هشتاد در گشاید ...

... اکنون مدام بر کف جام مدام بینی

یعنی که بزم خسرو خلدست بی خلافی

در خلد هر چه یابی بر حسب کام بینی

ای زاهد مزور از خود حلال داری ...

... با جان من فراقت بنیاد کین نهاده

در خلد کرد رضوان شکرانه بر جمالت

در حسن صد غرامت بر حور عین نهاده ...

فلکی شروانی
 
۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۵ - النوبة الثالثة

 

... یکی از جوانمردان طریقت وصف وی میکند که سراج من نور الغیب بدا و غار و جاوز السرج و سار کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوی کلامه نبوی حکمه علوی عبارته عربی لا مشرقی و لا مغربی حسبه ابوی رفیقه ربوی صاحبه اموی ما خرج خارج من میم محمد و ما دخل فی حایه احد آفرینش همه در میم محمد متلاشی شد هر کجا در عالم دردی و سوزی بود در مقابل سوز وی ناچیز شد انبیا و اولیا و صدیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند بآخر باول قدم وی رسیدند آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید طوبی و زلفی که غایت رتبت صدیقان است بدان ننگرید ما زاغ البصر و ما طغی در وصف وی گفته اند قمر تجلی من بین الاقمار کوکب برجه فی فلک الاسرار طلع بدره من غمام الیمامة و اشرقت شمسه من ناحیة التهامة و أضاء سراجه من معدن الکرامة العلوم کلها قطرة من بحره و الحکم کلها غرفة من نهره و الازمان کلها ساعة من دهره هو الاول فی الوصلة و الآخر فی النبوة و الظاهر بالمعرفة و الباطن بالحقیقة

آن روز که از مکه هجرت کرد و روی سوی مدینه نهاد بخیمه ام معبد رسید ام معبد چون روی مبارک رسول دید در وی متحیر شد گفت ای مرد تو کیستی که اینجا آمده ای حوری که از خلد بیرون آمده ای ماهی که از آسمان بزیر آمده ای رضوانی که از فردوس آمده ای قندیل عرشی که دنیا افروخته ای توقیع لوحی که عیان گشته ای شمع طرازی که روان گشته ای صورت بختی که نقاب برداشته ای

کمند دلهایی که خانه فروش زده ای بند جانهایی که گوی جمال ربوده ای کیمیاء جمالی که جهان نگاشته ای نور شمس و قمری که پدید آمده ای ...

میبدی
 
۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

... سألنا رسول الله ص عن ذلک فقال قصر فی لؤلؤة بیضاء فیه سبعون دارا من یاقوتة حمراء فی کل دار سبعون بیتا من زبرجدة خضراء فی کل بیت سبعون سریرا علی کل سریر سبعون فراشا من کل لون علی کل فراش زوجة من الحور العین و فی کل بیت سبعون مایدة علی کل مایدة سبعون لونا من طعام فی کل بیت سبعون وصیفة و یعطی المؤمن من القوة فی کل غداة ما یأتی علی ذلک کله اجمع

فی جنات عدن یعنی فی بساتین خلد و اقامة

یقال عدن بالمکان اذا اقام به این جنات عدن است که مصطفی ص گفت بخبر درست ...

... حسن گفت جنات عدن و ما ادریک ما جنات عدن قصر من ذهب لا یدخله الا صدیق او نبی او شهید او حکم عدل رفع الحسن به صوته مقاتل گفت هی اعلی درجة فی الجنة و فیها عین التسنیم و الجنان حولها محدقة بها و هی مغطاة من یوم خلقها الله عز و جل حتی ینزلها اهلها النبیون و الصدیقون و الشهداء و الصالحون و من شاء الله فیها قصور الدر و الیواقیت و الذهب فتهب ریح طیبة من تحت العرش فتدخل علیهم کثبان المسک الأبیض و عن مجاهد عن ابن عمر قال خلق الله عز و جل اربعة اشیاء بیده آدم ع و العرش و القلم و جنات عدن ثم قال لسایر الخلق کن فکان و عن انس عن کعب الاحبار قال ان الله عز و جل لم یمس بیده الا ثلثا خلق آدم بیده و کتب التوریة بیده و غرس الجنة بیده ثم قال لها تکلمی فقالت قد أفلح المؤمنون و روی و طوبی شجرة فی الجنة غرسها بیده لیس فی الجنة غرفة الا فیها منها فنن و هی التی قال الله عز و جل طوبی لهم و حسن مآب و عن عطاء الخراسانی قال و مساکن طیبة قصور من الزبرجد و الدر و الیاقوت یفوح طیبها من مصیرة خمسمایة عام فی جنات عدن و هی قصبة الجنة و سقفها عرش الرحمن

و رضوان من الله أکبر من ذلک کله روی زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابی سعید الخدری قال قال رسول الله ص ان الله تبارک و تعالی یقول لاهل الجنة یا اهل الجنة فیقولون لبیک ربنا و سعدیک فیقول هل رضیتم فیقولون و ما لنا لا نرضی و قد اعطیتنا ما لم تعط احدا من خلقک فیقول انی اعطیکم افضل من ذلک قالوا یا رب و ای شی ء افضل من ذلک قال احل علیکم رضوانی فلا اسخط علیکم بعده ابدا

ذلک ای الرضوان و قیل جمیع ما تقدم هو الفوز العظیم

یا أیها النبی جاهد الکفار یعنی بالسیف و المنافقین باللسان و الحجة و تغلیظ الکلام و اقامة حدود الله عز و جل علیهم قال ابن مسعود یجاهدهم بیده فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع فبقلبه فان لم یستطع فلیکفهر فی وجهه و اغلظ علیهم ...

میبدی
 
۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر خادمان راه شرع جدااند خلوتیان قرب و مشاهدت جدا اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند فرمان برداران اند و حق شرع گزاران اند و پسندیدگان اند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار دست توکل از آستین رضا بیرون کردند و بر روی اسباب و علایق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفی و تخصیصی می آید آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرمای بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وی را این طعن منافقان و رب العالمین او را می نوازد و میگوید و الذین لا یجدون إلا جهدهم و مصطفی تسلی دل وی را آن صدقه از وی پذیرفته و اکرامی کرده و بر سر همه صدقه ها ریخته و این خبر بیرون داده که افضل الصدقة جهد المقل

آن صدقه ها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگ وارتر که با وی درد عشقی است و سوزی و نیازی که با دیگران نیست و وزنی که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتی نباشد دل وی محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلی باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وی جز مهر حق نماند و بر زبان وی جز ذکر حق نماند و بارکان وی جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوی انس بود وی را از آن وحشت آید هر چه خلق روی بوی آرند وی روی از آن بگرداند تا بر خاطر وی جز حق نگذرد و از خلق فانی گردد و با حق باقی شود آری صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولی گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وی مستولی گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند در عهد موسی کلیم صدیقی بود که خلق پیوسته برنجانیدن وی مشغول بودند شبی در مناجات گفت الهی دانی که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومی نه داده ای که آن را در رضای تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایی کنند و بر ما بهتانی نهند تو ایشان را نگیری رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالی مباد

چنین می آید که در مسجد شونیزیه جنید و شبلی و ثوری و رویم و خلدی و جماعتی نشسته بودند وقتی خوش و سماعی خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته درویشی در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهی پشمینه بر سر نهاده و پلاسی سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وی آگاهی نبود چون از آن خود وا پرداختند شبلی گفت ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة این کلاه و پلاس بچند خریدی گفت یا شبلی بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلی بستاخی مکن که خدای را بندگان اند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود شبلی گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همی گرفت و آن درویش می گفت بحال خود باش که بتو مثلی میزنیم

پیر طریقت گفت الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذره ای در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزی با این خار خرماست ...

میبدی
 
۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... و کل ماء لنا عیون

و فی الأرض قطع متجاورات از آنجا که رموز عارفانست و فهم صادقان بزبان اشارت می گوید چنانک رب العزه در زمین تفاوت نهاد و بقاع آن مختلف آفرید و بعضی را بر بعضی افزونی داد همچنین در طینت سالکان تفاوت نهاد و قومی را بر قومی افزونی داد آنست که رب العزه گفت انظر کیف فضلنا بعضهم علی بعض جای دیگر گفت و رفع بعضهم درجات و مصطفی ص گفت الناس معادن مردم همچون کانها است مختلف و متفاوت یکی زر و یکی سیم یکی نفط و یکی قیر همچنین یکی را اعلی علیین قدمگاه اقبال او یکی را اسفل السافلین محل ادبار او یکی رضوان در آرزوی صحبت او یکی را شیطان ننگ از فعل او یکی جلال عزت احدیت او را بدست عدل داد که نسوا الله فنسیهم یکی الطاف کرم او را در پرده عصمت گرفت که رضی الله عنهم و رضوا عنه چون ازین مقام برتر آیی یکی اسیر بهشت یکی امیر بهشت یکی بر مایده خلد با مرغ بریان و حور و ولدان یکی در حضرت عندیت آسوده بجوار رحمنچنانک درختها بهم نماند میوه و بار آن نیز بهم بنماند هر درختی را باری و هر نباتی را بری اینست که گفت و نفضل بعضها علی بعض فی الأکل اشارتست که هر طاعتی را فردا ثوابیست و هر کس را مقامی و جای هر کس بقدر روش خویش و هر فرعی سزای اصل خویش

یحیی معاذ رازی گفت این دنیا بر مثال عروسی است و عالمیان در حق وی سه گروهند یکی دنیادار است که این عروس را مشاطه گری می کند او را می آراید و جلوه می کند دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه می کند مویش می کند و جامه بر تن وی می درد سوم عارف است که او را از مهر و محبت حق چندان شغل افتاده که او را پروای دوستی و دشمنی آن عروس نیست فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند اگر الله تعالی با وی مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزای آن هست و من نوقش فی الحساب عذب و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وی از آن ناز و نعیم بر وی عرضه کنند گویند ان لک الا تجوع فیها و لا تعری و انک لا تظمأ فیها و لا تضحی و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلیین رسانند فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر

میبدی
 
۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۶- سورة الواقعه‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... همان تقسیم است که در آخر سورة فرمود فأما إن کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم

سابقان که در اول سورة فرمود مقربان اند که در آخر سورة فرمود ایشان را چه کرامت است و چه دولت فروح و ریحان و جنة نعیم أولیک المقربون فی جنات النعیم ایشان را منازل با رفعت است و مساکن با سعت میان غرف و طرف در ریاض اریض و غیاض عریض مطاف ساخته بر اطراف سریر و اعطاف حریر تکیه زده غلمان مخلدون و ولدان چون در مکنون سماطین کشیده کواعب اتراب با اباریق و اکواب بخدمت میان بسته مطربان ملیح با او تار فصیح صف کشیده

ساقیان با جام زنجبیل و ماء معین و شیر و می و انگبین پیش آن مقربان و سابقان در باغ معرفت در ظل درخت محبت بر حافات جوی قربت شراب زلفت و الفت نوش همی کنند و بر بساط انبساط در خلوت و هو معکم با دوست مهره مهر همی بازند

و حور عین کأمثال اللؤلؤ المکنون حوران بهشتی را بمروارید مانند کرد آن مروارید خوشاب که در صدف پوشیده باشد نه آفتاب بدو رسیده نه مهتاب

همچنین کنیزکان بهشتی در میوه بهشت تعبیه اند تا چشم رضوان و ولدان و غلمان بریشان نیفتد تا آنکه بنده مؤمن ببهشت رسد میوه باز کند از میان میوه بیرون آید نقاب بر بسته از چشم اغیار پوشیده نگه داشته و زمین بهشت از نور روی او روشن گشته

مصطفی ص در وصف این کنیزکان فرموده در تفسیر حور مقصورات فی الخیام قال علی کل امراة سبعون حلة لیست منها حلة علی لون الأخری و سبعون لونا من الطیب لیس منها لون علی لون الآخر لکل امراة سبعون سریرا من یاقوتة حمراء منسوجة بالدر علی کل سریر سبعون فراشا بطاینها من استبرق و فوق السبعین فراشا سبعون ایکة لکل امراة منهن سبعون وصیفة بید کل وصیفة صحفتان من ذهب فیهما لون من طعام یجد لآخر لقمة منها لذة لا یجد لاولها و یعطی زوجها مثل ذلک علی سریر من یاقوت احمر علیه سواران من ذهب موشح بیاقوت احمر ثم قال الله تبارک و تعالی جزاء بما کانوا یعملون

اینست پاداش کردار مؤمنان و ثواب طاعات و عبادات ایشان و این صفت مزدوران است که کار کنند و مزد خواهند

اما خدای را دوستانی اند که ایشان سر ببهشت رضوان فرو نیارند و حور و قصور و انهار و اشجار ایشان را صید نکنند غلامان سرای سلطان توحیداند و ساکنان عالم عشق و سلاطین جهان معرفت و مشتاق شربت نیستی

بهشت خلد زینت و جمال خود بریشان عرضه میکند و ایشان یقین و معرفت خود برو جلوه میکنند

بهشت جوی می و شیر و عسل بر ایشان عرضه میکند و ایشان چشمهای توحید و دریاهای تفرید برو جلوه میکنند ...

میبدی
 
۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة » النوبة الثالثة

 

... شراب دو است یکی امروز یکی فردا امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان فردا شراب طهور از کف رحمن

سقاهم ربهم شرابا طهورا هر کرا امروز شراب محبت نیست فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور می نوشند امروز شراب محبت در بهشت عرفان و فردا شراب طهور در بهشت رضوان بهشت عرفان امروز دل عارفانست دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت اشجار تسبیح و تهلیل انهار تقوی و توکل دور و قصور از علم و زهد غرفه و منظر از صدق و یقین رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر زمین او از یاقوت و زبرجد تربت از مشک و عنبر انهار آب و شیر و می و عسل شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل طعام لحم طیر بر مایده خلد خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا رفیقان حبیب و خلیل حریفان شهداء و صالحین صدیق و فاروق و ذو النورین و مرتضی نشستگاه مساکن طیبه تکیه گاه سرر مرفوعه تماشاگاه مقعد صدق و حظیره قدس نظاره گاه جلال و جمال حق فردا همه مؤمنان حق را به بینند اما هر یکی بر قدر شناخت خویش بیند ان الله یتجلی للمؤمنین عامة و لابی بکر خاصة چون کس را معرفت بو بکر نبود کس را با او در دیدار شرکت نبود

پیر طریقت گفت در دیدار بانبازی چه لذت بود مجلسی باید از زحمت اغیار خالی و دوست متجلی و نگرنده در دیده فانی آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود خوانده او هرگز بدبخت نبود نزدیک کرده او را در دو گیتی جای نبود مصحوب او را ببهشت حاجت نبود ...

میبدی
 
۵۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

... شده است طرف چمن چون خزینه بهمن

همه دیار و دمن روضه های رضوان گشت

بدین بهار زآرایش زمین و زمن ...

... ز شوق خدمت او ماند روح جفت بدن

زهی به خلد روان کرده بر ثنات زبان

روان فاطمه و حیدر و حسین و حسن ...

ادیب صابر
 
۵۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... جمال حور عین دارد مگر کز روضه جنت

به دنیا از پی فتنه فرستادده است رضوانش

گر از مشرق برآید چشمه خورشید هر روزی ...

... ثبات کوه در حلمش سخای ابر در دستش

نسیم مشک در خلقش نعیم خلد در خوانش

فری زان اسب میمونش که بر دریا و بر هامون ...

ادیب صابر
 
۵۸

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

... بسته صلیب زلفت عقل هزار عیسی

رضوان به روی تو دید این تیره خاکدان را

گفت اینت خوب جایی خوشتر ز خلد ماوی

هر دل که رفت نزهت در باغ زلفت آرد ...

خاقانی
 
۵۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس

 

... که گور کشتگان باشد به خون اندوده بیرون سو

ولیکن ز اندرون باشد به مشک آلوده رضوانش

نترسم زآنکه نباش طلیعت گور بشکافد ...

... بکش یا بند کن یا کار فرما یا برون رانش

چو جان کار فرمایت به باغ خلد خواهد شد

حواس کار کن در حبس تن مگذار و برهانش ...

خاقانی
 
۶۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - مطلع سوم

 

... عبد الغفار کز سر کلک

در خلد ممالک اوست رضوان

عمان و محیط و نیل و جیحون ...

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۲