گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ اخْتارَ مُوسی‌ قَوْمَهُ الایة فرق است میان امت موسی (ع) و میان امت محمد (ص). امت موسی برگزیده موسی، که میگوید عز جلاله: وَ اخْتارَ مُوسی‌ قَوْمَهُ، و امت محمد برگزیده خدا، که میگوید جل جلاله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلی‌ عِلْمٍ عَلَی الْعالَمِینَ. آن گه برگزیده موسی را گفت: فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ‌، اینجا گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ. و برگزیده خود را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ. خواست خواست حق است، و اختیار اختیار حق، یقول اللَّه تعالی: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ. موسی بر بساط قربت بر مقام مناجات بستاخی کرد بنعت تحقیق، در حالت انکسار و افتقار، از سر ضجر و حیرت.

این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگی بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زاری در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خواری خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.

در آثار آورده‌اند که: موسی روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامی که برمیگرفت، خدای را ثنائی همی کرد، و دعائی همی گفت، و نیازی مینمود.

پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز وسیلتی نیست. موسی چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش به بر آمد، و اشخاص فضل به در آمد. شب جدایی فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسی را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: ای موسی! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسی! سل تعطه. چه داری حاجت؟ چه خواهی از عطیّت؟ ای موسی! می‌خواه تا می‌بخشم. می‌گوی تا می‌نیوشم.

پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهی غیرت در دربندد، تا زبان رهی در خواهش آید. گهی مهر در بگشاید تا رهی بعیان می‌نازد.

إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ای: ملنا الی دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگی بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبری شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردی رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایی ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفی (ص) گفت: «لا تکلنی الی نفسی طرفة عین و لا اقل من ذلک».

و قال صلّی اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».

به داود وحی آمد که: ای داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. ای داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگی با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.

رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».

در بنی اسرائیل عابدی بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وی بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وی چیست؟ از وی نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوی تا کردار تو چیست؟ گفت: نکرده‌ام عبادتی فراوان، بیرون از آنچه دیدی. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیماری باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.

الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفی است و بیان خصائص و فضائل وی. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتدای جهانیان کرد، و هر چند که امی بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوی آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحی‌ إِلی‌ عَبْدِهِ ما أَوْحی‌

آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهری بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:

زان گونه شرابها که او پنهان داد

یک ذره بصد هزار جان نتوان داد

یکی از جوانمردان طریقت وصف وی میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفویّ، کلامه نبویّ، حکمه علویّ، عبارته عربی، لا مشرقیّ و لا مغربیّ، حسبه ابویّ، رفیقه ربویّ، صاحبه امویّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فی حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشی شد. هر کجا در عالم دردی و سوزی بود، در مقابل سوز وی ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وی رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبی و زلفی که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌. در وصف وی گفته‌اند: قمر تجلی من بین الاقمار، کوکب برجه فی فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فی الوصلة، و الآخر فی النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.

آن روز که از مکّه هجرت کرد و روی سوی مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روی مبارک رسول دید در وی متحیر شد. گفت: ای مرد! تو کیستی که اینجا آمده‌ای؟ حوری که از خلد بیرون آمده‌ای؟ ماهی که از آسمان بزیر آمده‌ای؟ رضوانی که از فردوس آمده‌ای؟ قندیل عرشی که دنیا افروخته‌ای؟... توقیع لوحی که عیان گشته‌ای؟ شمع طرازی که روان گشته‌ای؟ صورت بختی که نقاب برداشته‌ای؟

کمند دلهایی که خانه فروش زده‌ای؟ بند جانهایی که گوی جمال ربوده‌ای؟ کیمیاء جمالی که جهان نگاشته‌ای؟ نور شمس و قمری که پدید آمده‌ای؟

امروز گذشت بر من آن سرو روان

پوشیده ز من روی فرو بسته لبان

ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان

کی گردد نور روز بر خلق نهان

سیدی که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردی، و دنیا جمله بیک درویش دادی، و منت بر ننهادی. با یتیمی راز کردی، و بر جبرئیل ناز کردی. با غریبی بنشستی، و با بهشت ننگرستی. بمهمان عجوز رفتی، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتی. زن بیوه را ردا بیفکندی، و بساط در سدره منتهی نیفکندی. با مسکینی هم زانو بنشستی. رحیم دلی، خوش سخنی، نیک مردی، نیک عهدی، راست عهدی، تیمار داری، عزیز قدری، محمد نامی، ابو القاسم کنیتی، مصطفی لقبی، صد هزاران هزار صلوات و سلام خدای بر روح پاک و روان مقدس او باد:

و أنت لما ولدت اشرقت ال

ارض و ضاءت بنورک الافق‌

فنحن فی ذلک الضیاء و فی ال

بنور و سبل الرّشاد نحترق