گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۳

 

... بیاراست رستم یکی رزمگاه

که از گرد اسبان هوا شد سیاه

ابر میمنه اشکش و گستهم ...

... که چندین بپیش من آیی بکین

بمردان و اسبان بپوشی زمین

چو در جنگ لشکر شود تیزچنگ ...

... بیفگند شمشیر هندی ز دست

یکی اسب آسوده تر برنشست

خود و ویژگان سوی توران شتافت ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۴

 

... برآمد خروشیدن از لشکرش

سیه کرده میدانش اسبان بسم

همه شهر آوای رویینه خم ...

... پیاده شد از باره گودرز و گیو

ز اسب اندرآمد جهان پهلوان

بپرسیدش از رنج دیده گوان ...

... بایران کمربستگان تویم

بر اسبان نشستند یکسر مهان

گرازان بنزدیک شاه جهان ...

... یکی جام پر گوهر شاهوار

صد اسب و صد اشتر بزین و ببار

دو پنجه پری روی بسته کمر ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵

 

... ز نیزه هوا جز به جوشن نماند

وز آواز اسبان و گرد سپاه

بشد روشنایی ز خورشید و ماه ...

... سپهدار ایران به پیش سپاه

به آسوده اسب اندر آورد پای

یلان را به هر سو همی ساخت جای ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۸

 

... کمان را به زه کرد و ز ایشان چهار

بیفگند ز اسب اندر آن مرغزار

چو آن روزبانان لشکر ز دور ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۹

 

... زنم دست بر جنگ هومان به بر

وز آنجا بزد اسب و برگاشت روی

به نزدیک گودرز شد پوی پوی ...

... نبیره پر از بند و پر کیمیا

پیاده شد از اسب و روی زمین

ببوسید و بر باب کرد آفرین ...

... نجویند گردنکشان نام و ننگ

برانگیخت اسب از میان سپاه

که آید ز لشکر به آوردگاه ...

... چو با اهرمن کارزار آیدت

چو اسب پدر دید بر پای پیش

چو باد اندر آمد ز بالای خویش ...

... همی گوید ای رزم دیده سوار

چه پویانی اسب اندر این مرغزار

کز افراسیاب اندر آیدت بد ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰

 

... نه ایران گراید به یاری نه تور

برانگیختند اسب و برخاست گرد

به زه بر نهاده کمان نبرد ...

... چه زاری رسید اندر این دشت خون

بگفتند و ز اسبان فرود آمدند

به بند زره بر کمر برزدند

بر اسبان جنگی سواران جنگ

یکی برکشیدند چون سنگ تنگ ...

... کمربند گیرد کرا زور بیش

رباید ز اسب افگند خوار پیش

ز نیروی گردان دوال رکیب

گسست اندر آوردگاه از نهیب

همیدون نگشتند ز اسبان جدا

نبودند بر یکدگر پادشا

پس از اسب هر دو فرود آمدند

ز پیکار یکبار دم برزدند ...

... چو چشمش به روی گرامی رسید

ز اسب اندر آمد چنان چون سزید

بغلتید و بنهاد بر خاک سر ...

... چو دیدند مر پهلوان را ز دور

نبیره فرود آمد از اسب تور

پر از خون سلیح و پر از خاک سر ...

... همی یاد کرد آن کجا رفته بود

سلیح و سر و اسب هومان گرد

به پیش سپهدار گودرز برد ...

... درفشان چو خورشید تاج و کمر

ده اسب آوریدند زرین لگام

پری روی زرین کمر ده غلام ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۱

 

... ز ترکان دو بهره فتاده نگون

به زیر پی اسب غرقه به خون

یکی تیر بر اسب نستیهنا

رسید از گشاد و بر بیژنا ...

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۲

 

... و دیگر که از رستم دیو بند

ز لهراسب وز اشکش هوشمند

ز کردار ایشان به کهتر خبر ...

... ز لشکر دو تن را بر خویش خواند

سبکشان به اسب تگاور نشاند

برون شد ز پرده سرای پدر ...

... بفرمود تا پرده برداشتند

به اسبش ز درگاه بگذاشتند

هجیر اندر آمد چو خسرو بدوی ...

... همیدون ببردند پیش هجیر

ابا زین زرین ده اسب هژیر

به یارانش بر خلعت افگند نیز ...

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۳

 

... به مهر گوان دل بیاراستی

چو لهراسب و چون اشکش تیزچنگ

چو رستم سپهبد دمنده نهنگ ...

... سوی شهر گرگان نهادست روی

وز آن سو که لهراسب شد با سپاه

همه مهتران برگشادند راه ...

... سپاه و سپهبد برفتن گرفت

زمین سم اسبان نهفتن گرفت

تو گفتی که خورشید تابان به جای ...

... بدیوان دینار دادن نشاند

ز اسبان گله هرچ بودش به کوه

به لشکرگه آورد یکسر گروه ...

... نیاراست کس رزمگاهی چنین

به اسب و سلیح و به سیم و به زر

به پیلان جنگی و شیران نر ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۸

 

دو رویه ز لشکر برآمد خروش

زمین آمد از نعل اسبان به جوش

سپاه اندر آمد ز هر سو گروه ...

... چو ابری که باران او تیر و تیغ

زمین آهنین کرده اسبان به نعل

بر او دست گردان به خون گشته لعل ...

... بر آوردگه جای گشتن نماند

پی اسب را برگذشتن نماند

زمین لاله گون شد هوا نیلگون ...

... از آن مهتران پیش پیران چهار

به نیزه ز اسب اندر افگند خوار

به زه کرد پیران ویسه کمان ...

... که جوید به آورد با او نبرد

فروماند اسبش همیدون به جای

از آنجا که بد پیش ننهاد پای ...

... نبد کارگر تیر بر کوه سنگ

همیدون سه چوبه بر اسب سوار

بزد گیو پیکان آهن گذار

نشد اسب خسته نه پیران نیو

بدانجا رسیدند یاران گیو ...

... همی خواست کو را رباید ز زین

نگونسار از اسب افگند بر زمین

به نیزه زره بردرید از نهیب

نیامد برون پای گیو از رکیب

بزد نیزه پس گیو بر اسب اوی

ز درد اندر آمد تگاور به روی ...

... همی کرد بر بارگی دست راست

به اسب اندر آمد نبود آنچ خواست

پس بیژن اندر دمان گستهم ...

... همی خاک با خون برآمیختند

از اسبان و مردان همه رفته هوش

دهن خشک و رفته ز تن زور و توش ...

... همه نامداران به بازو کمان

که از نعل اسبان تو گفتی زمین

بپوشد همی چادر آهنین ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۰

 

... ز لشکر گزید آن زمان ده سوار

ابا اسب و ساز و سلیح تمام

همه شیرمرد و همه نیک نام ...

... که بسیار بیداد خون ریختند

فرومانده اسبان جنگی به جای

تو گفتی که با دست بستست پای ...

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۱

 

... به دو نیم شد تا کمرگه تنش

فرود آمد از اسب و بگشاد بند

ز فتراک خویش آن کیانی کمند ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۲

 

... همی زنده بایست مر گیو را

کز اسب اندر آرد گو نیو را

چنان بسته در پیش خسرو برد ...

... که بر پشت زین مرد بی توش گشت

ز اسب اندر افتاد و بیهوش گشت

فرود آمد از باره جنگی پلنگ ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۳

 

... شکست و برآمد ز تن نیز جانش

گرازه هم آنگه ببستش به اسب

نشست از بر زین چو آذرگشسب

گرفت آنگه اسب سیامک به دست

به بالا برآمد بکردار مست ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۴

 

... خدنگی به رانش برآمد چو باد

که بگذشت بر مرد و بر اسب شاد

به روی اندر آمد تگاور ز درد ...

... سرش را به فتراک زین برببست

بیامد گرفت اسب او را به دست

به بالا برآمد به سان پلنگ ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۵

 

... یکی نیزه انداخت بر ران اوی

کز اسب اندر آمد به فرمان اوی

جدا شد ز باره هم آنگاه ترک

ز اسب اندر افتاد ترک سترگ

به پشت اندرش نیزه ای زد دگر ...

... سر آویخته پایها زیر تنگ

نشست از بر زین و اسبش کشان

بیامد دوان تا به جای نشان ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۶

 

... همه تن پر آهن دهن پر ز خون

ز اسب اندر آمد سبک بیژنا

مر او را به کردار آهرمنا ...

... هنوز از جوانیش نابوده شاد

بر اسبش به کردار پیلی ببست

گرفت آنگهی پالهنگش به دست ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۷

 

... که آمد هم اندر زمان مرگ اوی

درافتاد ز اسبش هم آنگه نگون

به زاری و خواری دهن پر ز خون ...

... مر او را ببست از بر زین چو شیر

نشست از بر اسب و آن اسب اوی

گرفته عنان و درآورده روی ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۸

 

... ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ

فروماند اسبان جنگی ز تگ

که گفتی به تنشان نجنبید رگ ...

... پس آنگه سوی جنگ بازآمدن

برفتند و اسبان جنگی به جای

فراز آوریدند و بستند پای ...

... یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی

کز اسبش نگون کرد و برزد به روی

چو رعد خروشان یکی ویله کرد ...

... نگون اندر افگند بر پشت زین

نشست از بر اسب و بالا گرفت

به ترکان چه آمد ز بخت ای شگفت ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۰

 

... ز دشمن دل برته بی بیم گشت

فرود آمد از اسب و او را ببست

بر آن زین توزی و خود برنشست ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱۶
sunny dark_mode