گنجور

 
۵۷۸۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

... از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است

موجی از باد در کف دریا ماند

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۱ - در سوگ و تاریخ مرگ شاه عباس دوم

 

... مرجع خاک نهادان صدحیف

مضطرب حال تپیدی دریا

که از آن ابر در افشان صدحیف ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۶ - تاریخ بنای گنبذی

 

... شاهنشه گردون خیم لشکر کش انجم حشم

دریا دل احسان شیم آن مایه امن و امان

فرمانروای ماء وطین ظلمت زدای کفر و دین ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۸ - در بنای مسجد کیخسرو خان

 

... شهنشاهی که رای و همت و حلم وی آموزد

خرد را عقل و دریا را سخا و کوه را تمکین

جلال و عدل و احسان و جهانبانی و دینداری ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳

 

... که شاه ملک خیل انجم سپاه

جهانبخش دریا دل دین پناه

ندانم چه در مدح آن شه سزاست ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴

 

... چو مظلومی عاجزان کرد گوش

درآمد چو دریای رحمت بجوش

بدل عزم کین خواستن ساز کرد ...

... که خاقان شد از حیرتش نقش چین

ز بس همچو دریا سپه جوش کرد

گهر را صدف پنبه گوش کرد ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵

 

... روان گشت چو آن سپه فوج فوج

تو گفتی که دریا درآمد به موج

قطار شترها پی یکدگر ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷

 

... دگر باره از لشکر پر شکوه

سراسر چو دریا شد آن دشت و کوه

واعظ قزوینی
 
۵۷۸۹

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸

 

... به پا خاست زآن لشکر بی حساب

بسی خیمه ها چون ز دریا حباب

به هرسو طنابی ز خرگاه ها ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۹۰

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - مثنوی سفرنامه مازندران واعظ و تعریف شهر اشرف و مدح شاه عباس ثانی

 

... ز بس موج هوایش آبدار است

ز هرجا بگذری دریا کنار است

از آن باشد تلاش موج دریا

که شاید افگند خود را بآنجا

چه گوید خامه از دریا کنارش

که حیرت میبرد هر دم ز کارش ...

... بسان رشته از گلدسته پیدا

عیان از زیر تل دریاچه آن

چو چین غبغب از گوی زنخدان ...

... فتاده زلف چین چین تا به پایش

همایون تپه و دریاچه آن

یکی چون گوی و آن دیگر چو چوگان ...

... بر او افگنده روزی شاه مسند

چرا دریاچه بر گردش نگردد

بر او وقتی مگر شه پا نهاده

از آن دریاچه در پایش فتاده

شه صاحبقران عباس ثانی ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۹۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی

 

... عالم از سرو و صنوبر عالم بالا شده

سبزه از موج طراوات چهره با دریا شده

شاخ گل جاروب گرد خانه دل ها شده ...

... یاد گیرد مهر تابان عالم آرایی ازو

بحر همت ها فرا گیرند دریایی ازو

کوه رفعت ها همه یابند والایی ازو ...

... می جهد کهسار از جا چون پلنگ از تیغ او

می خزد در خویش دریا چون نهنگ از تیغ او

می رمد گیرایی شیران ز چنگ از تیغ او ...

واعظ قزوینی
 
۵۷۹۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۷

 

محض دنیا شده با سعی ز دنیا نگذشت

موج هرچند شنا کرد ز دریا نگذشت

واعظ قزوینی
 
۵۷۹۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۷

 

گر تویی لیلی ز حسنت کوهها دریا شود

ور منم مجنون ز شورم شهرها صحرا شود

واعظ قزوینی
 
۵۷۹۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۴

 

ز لطف حق شمر با خویشتن احساس مردم را

اگر ریزش کند ابر ای گلستان شکر دریا کن

واعظ قزوینی
 
۵۷۹۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... به هر رگ بسته دست نیشتر را

برآید گرد اگر دریا و ازکان

شکستی کی رسد آب گهر را ...

اسیر شهرستانی
 
۵۷۹۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... شرطه شوقم را دلیل راه ساحل می کند

گر در این دریا نباشد آرزو لنگر مرا

می کند خاکستر خاکسترم پروانگی ...

اسیر شهرستانی
 
۵۷۹۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... می دهد دل ترجمان آیینه را

قطره آشوب دریا کردن است

با دل ما امتحان آیینه را ...

اسیر شهرستانی
 
۵۷۹۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

... دل مستان در این میخانه جام و باده می نوشد

ز دریا دود برخیزد گر اندازی سفالی را

همای بیزبانی استخوان از مغز دل دارد ...

... بسوزد گفتگو گر بر زبان آرم ملالی را

به دست موج اگر دریا دهد دل را خطر دارد

کتابی می کند اندیشه هر فکر محالی را ...

اسیر شهرستانی
 
۵۷۹۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

... عالم تمام میکده انتعاش ما

خون می خوریم و منت دریا نمی کشیم

از پهلوی دل است چو ساغر معاش ما ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۰۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

... بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم

اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما

توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب ...

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲۸۸
۲۸۹
۲۹۰
۲۹۱
۲۹۲
۳۷۳