گنجور

 
اسیر شهرستانی

زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما

صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما

بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم

اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما

توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب

زهره یک ساقی است از میخانه می نوش ما

با وجود آنکه باج مشرب از عالم گرفت

برنیاید با دل ما سعی کاهل کوش ما

گوشها کر بود،یاران مست و مطلب بیزبان

غنچه ها داریم فریاد از لب خاموش ما

عمر ما را دفتر خواب پریشان کرده است

خون هشیاری نگیرد هوش ما از هوش ما

انتخابی از دیار اختراع آورده ایم

بیخودی ها هوش از ما افسردگی ها جوش ما

در محبت همعنان و در قیامت همرکاب

سینه صافی سینه صافی ترک جوشن پوش ما

بار دهشت بسته ایم از کوی غفلت می رسیم

دست ما و دامن شرم فراغت کوش ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode