گنجور

 
۵۷۲۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

... موج ها هر یک به رنگی کام می گیرند از او

کشتی خود را سبیل راه دریا کرده ایم

خوشه بندی های کام از کشت زار ما مجو ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

... داد ما را خضر کی از چشمة خود می دهد

ما که از لب تشنگی در قعر دریا سوختیم

از آتش کس سوختن آزادگان را ننگ بود ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

... جوهر شرعیم و در صندوق دیو رهزنیم

گوهر عقلیم و در دریای نفس کافریم

شعله از خود می کشیم و موج در خود می زنیم

آتش یاقوت شادابیم و آب گوهریم

هفت دریا گر بجوشد ما چو گوهر در تهیم

نه فلک گر آب گردد ما چو روغن بر سریم ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۴

 

ای که عاشق نیستی پا در حریم ما منه

آب از جو می خور و لب بر لب دریا منه

گر دل سنگین نداری در درون مجنون مشو ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

... نترسد چشمم ار سیلاب غم عالم فرو گیرد

که طوفان دیده با دریای پهناور کند بازی

باین بی طاقتی کارم سپرداریست در رزمی

که دل در سینة شیران جنگاور کند بازی

نمک پروردة دریا نمی اندیشد از دریا

فلک در آب چشمم همچو نیلوفر کند بازی ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم(ص) و وصف معراج

 

... به تر زبانی سوسن به رنگ نیلوفر

به چین ابروی دریا و تیره روزی ابر

به سرکشی شهاب و به طلعت اختر ...

... به آب گوهر عصمت که دامن شرفش

ز نسبتت شده دریای یازده گوهر

به آن دو قطب سپهر امامت از پی هم ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در نعت حضرت رسول (ص) و وصف مرقد ایشان

 

... رخ خورشید جان در گرد ظلمت ها نهان بینی

چو دریای غضب گیرد تلاطم, کشتی دل را

به گرداب تحیر چون دل دزوخ تپان بینی ...

... ز ظاهر پی به باطن می توان بردن اگر مردی

که برهان را چو دریابی ز قرآن ترجمان بینی

اگر خواهی ازین یک پله هم برتر توانی شد ...

... ز رنگ آمیزی حسن گلستان طبیعت دان

که رنگی بر عذار زاده دریا و کان بینی

جمال ذاتی نفس نباتی بین و حیوانی ...

... چو اتش در سرا پنهان بود دودش عیان بینی

ترا خود نیست آن حالت که جز محسوس دریابی

وگرنه دایم این خون از بن هر مو روان بینی ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در منقبت رسول اکرم(ص)

 

... پرتو رایش کند چون میل دامن گستری

در خزد درتنگنای قطره دریا زانفعال

بحر دستش چون زند موج سخاوت پروری ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۲۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در منقبت امیر مومنان علی(ع)

 

... ز دست جود ز بس کار تنگ شد ترسم

به کار دریا افتد حباب وار گره

نه گوهر است که از رشک بیشمار کفش

فتاده در دل دریاست بیشمار گره

ستاره نیست فلک را که رشک رفعت او ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در منقبت امیرمومنان علی(ع)

 

... گلبرگ ترت را ز عرق ژاله به بربر

دریاست که پیچیده به هم قطره اشکم

طوفان که نهفته است به این دیده تر بر ...

... شاها تویی آن سرور عالم که دو عالم

در عرصه جاهت چو به دریاست شمر بر

گر عقل به پیمودن جاه تو برآید ...

... مهر تو در او هست چو نقشی به حجر بر

چشمم ز فراق درت افتد چو به دریا

گویی که مگر بحر فتادست به بربر ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در منقبت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

... ز بس که عیش فزا گشته موج های نسیم

کند به کشتی غم کار موجه بر دریا

صبا کند دهن غنچه پر زر از تحسین ...

... ولیک غافل ازین در طریق عقل و قیاس

که در حساب چه مقدار گنجد از دریا

مقرنس فلکش پایه ای ز قصر جلال ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در منقبت سیدالشهداء امام حسین(ع)

 

... چو زخم تازه شکن بر شکن ز خون لبریز

ز حرف حرف چو دریای موج زن از خون

به طنز گفت به خط کسی نمی ماند ...

... فضایلش که ز قید شمار جسته برون

جهات ست همه دریا و ذات او گوهر

نه آسمان همه طومار و ذات او مضمون ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در منقبت امام محمدباقر (ع)

 

... اگرنه بهر عطای کفش بود هرگز

گهر نبندد دریا و زر نسازد کان

ولی چه منت کان است و بحر, دستی را ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در منقبت امام موسی کاظم(ع)

 

... ز تاب مهر نفس گیر گشته شخص جهان

ز تاب گرما آن موجه نیست دریا را

که پوست شد به تنش خشک و چین فتاد برآن ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - مطلع پنجم

 

... به عشق او که خرد ذره را به خورشیدی

به وصل او که برد قطره را به دریا بار

به پله پله تجرید و سلم توحید ...

... بود قلم به کف وی غلامکی غواص

که از میانه دریا در آورد به کنار

بنازمش که غزالان دشت معنی را ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت امام علی‌النقی(ع)

 

... به تدبیر گرداب فکر شناور

چو کشتی فرو شد کسی را به دریا

تو خواهیش مختار گو خواه مضطر ...

... به بحر یقینش گمان شناور

ز طوفان دریای شبهت ندارد

جز از فکر او کشتی علم لنگر ...

... به فطرت مقدس به طینت مطهر

سپهر یقین را و دریای دین را

درخشنده اختر فروزنده گوهر ...

... من و خاطری از مدیحت لبالب

چو دامان دریای عمان ز گوهر

به رغبت فروریخت تیغ زبانم ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در منقبت حضرت صاحب‌الامر(عج)

 

... ز برق شعشعه ماهتاب خنده گل

به عهد گریه دریا کشم چه می راند

چمن سفینه خود در سراب خنده گل ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در عبرت و تخلص به نام نامی ولی‌عصر(عج)

 

... هر که از هستی ندارد غیر دنیا در نظر

آنچنان باشد که از دریا نبیند جز کنار

طمطراق نه فلک در جنب شهرستان عقل ...

... مطلب از خود چون مبین گشت با برهان چه کار

هر دمم دریای زهری در گلو سر می دهد

جنبش این آسمان و گردش این روزگار ...

... آفتاب دولتش چون پرده شب بردرد

تیرگی برخیزد از عالم چو از دریا بخار

ذوالفقار شاه مردان برکشد چون از نیام ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۳۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - شاید در مدح میرداماد باشد

 

... این چه مستی بود کزیک جرعه در جانم فتاد

ساقی امشب گوییا در قطره دریا ریخته

تا ابد رنگ گل رعنایی یوسف ازوست ...

... تا ابد آثار بخشش پهن در عالم ازوست

رشحه جودی که دست او به دریا ریخته

گرنه سعی فطرتش شیرازه بستی فضل را ...

... گرچه من این دانه را از خون دل پرورده ام

لیکن الطاف توام این در به دریا ریخته

من کیم کز سجده آن آستان لافم که هست ...

... رو به درگاه تو دارد آبرویم عاقبت

قطره هرجا می فتد باشد به دریا ریخته

تا بود اهل هنر را آبروی علم و فضل ...

فیاض لاهیجی
 
۵۷۴۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مطلع سوم

 

... صفدر خورشد مغفر فارس گردون رکاب

شاه دریادل صفی شاهنشه گردون که هست

آفتاب از تیغ عالمگیر او در اضطراب ...

... آسمان درگاه او را می تواند شد محیط

گر تواند بر سر دریا زدن خرگه حباب

چون شکار انداز دل گردد به شاهین نگاه ...

... نه فلک در کشتی اقبال او یک بادبان

وز کف دریا نهادش هفت دریا یک حباب

یک شرر از شعله قهرش جحیم هفت در ...

... گوشه گیر چشم خوبان فتنه ها مانند خواب

تیغ در دست جهانگیرش چودر دریاست موج

جلوه بر بالای رهوارش چو بر چرخ آفتاب ...

... کاکل افشان موپریشان کم درنگ و پرشتاب

چرخ پیکر مهرمنظر ماهرو دریاخروش

آسمان جنبش ستاره گردش آتش اضطراب

آب را ماند که از آتش نمی یابد نهیب

باد را ماند که از دریا نمی گیرد حساب

زلف یال از دلفریبی گیسوی پرتاب حور ...

... در سرش افتاده پنداری هوای دست تو

لاجرم خاطر تهی کردست از دریا حباب

بدر گردون تا مقابل دیده ماه پرچمت ...

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲۸۵
۲۸۶
۲۸۷
۲۸۸
۲۸۹
۳۷۳