عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴
... فکندم خویشتن را در خطر باز
دواسبه راه رندان برگرفتم
به کار خود درافتادم ز خر باز ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵
... کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز
چون در تو نمی توان رسیدن ...
... از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز
عطار از آن وطن فتاده است ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷
... همه گشتند بر گمانی باز
هر که را این جهان ز راه ببرد
نبود راه آن جهانی باز
تو اگر عاشقی به هر دو جهان ...
... گر ز عطار بشنوی تو سخن
راه یابد به خوش بیانی باز
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸
... برهی هم ز زنار و هم ز نیاز
هست این راه بی نهایت دور
توی بر توی بر مثال پیاز ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
... با تو او نیست اینت کار دراز
گر درین راه مرد کل طلبی
هرچه داری همه بکل درباز ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳
عمر رفت و تو منی داری هنوز
راه بر ناایمنی داری هنوز
زخم کاید بر منی آید همه ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
... بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پر عسس
چون تو ای عطار حرمت یافتی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
... گنج عشقش گر ندیدی کور شو
زانکه کوری راه بین می بایدش
سر گنج او همه عالم پر است ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶
... از تواجد چرا شدی مدهوش
راه غیر خدا مده در دل
بار نفس و هوا منه بر دوش ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
ای عشق تو با وجود هم تنگ
در راه تو کفر و دین به یک رنگ
بی روی تو کعبه ها خرابات ...
... وانگه به کلیسیا کن آهنگ
مردانه درآی کاندرین راه
نه بوی همی خرند و نه رنگ
راهی است دراز و عمر کوتاه
باری است گران و مرکبی لنگ ...
... می دان به یقین که در دو عالم
در راه تو نیست جز تو خرسنگ
برخیز ز راه خود چو عطار
تا بازرهی ز صلح و از جنگ
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
... چند گویی آخر از خود والسلام
تو چنان انگار کاندر راه عشق
یک نفس بود این شد آمد والسلام ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸
... یا مده در دیر ابرام ای غلام
چون تو اندر راه باشی ناتمام
کی رسد کارت به اتمام ای غلام ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹
... جمله جهان نیم درم ای غلام
عاقبت الامر چو مرگ است راه
عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶
... آوازه لب تو ز خلقی شنیده ام
زان تشنه راه چشمه حیوان گرفته ام
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست
یارب رهی چه دور و پریشان گرفته ام ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
... در هوای خویش منزل کرده ام
راه خون آلوده می بینم همه
کین سفر چون مرغ بسمل کرده ام ...
... کز سرشکم خاک ره گل کرده ام
راه بر من هر زمان مشکلتر است
زانکه عزم راه مشکل کرده ام
عیش شیرینم برای لذتی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
... تقدیر چنین بود و قضا نیست به دستم
عطار درین راه قدم زن چه زنی دم
تا چند زنی لاف که من مست الستم
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴
... خواستم تا ره برم بر روی آن دریای خون
راه گم کردم که ره سرد صر صر یافتم
دل که دارد تا بگردد گرد این دریا که من ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
... یک گام چو بیشتر نهادم
گفتی سفری بکن که در راه
از بهر تو صد خطر نهادم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵
... کز فروغ تو نظر می سوزدم
چند دارم دیده بر راه امید
کز نظر کردن بصر می سوزدم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹
... پر زدم بسیار تا بی جان شدم
چون به جان فانی شدم در راه او
در فتا شایسته جانان شدم ...