گنجور

 
۵۰۴۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

... چو تو نفسی ز سر تا پای کی دانی کمال دل

کمال دل کسی داند که مردی راه بین باشد

تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور ...

عطار
 
۵۰۴۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

... گر تو بی تو شوی تو را بخشد

گر تو را چشم راه بین است بران

راه چشم تو را ضیا بخشد

وگرت چشم تیرگی دارد

راهت از گرد توتیا بخشد

همچو نی شو تهی ز دعوی و لاف ...

عطار
 
۵۰۴۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹

 

... زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمی کشد

راه تو چون به سرکشم زانکه ز دوری رهت

راه تو از روندگان کس به کران نمی کشد

در ره تو به قرن ها چرخ دوید و دم نزد ...

عطار
 
۵۰۴۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰

 

... هفت آتش گه سقر نکشد

از درازی و دوری راهت

هیچ کس راه تو به سر نکشد

که رهت جز به قدر و قوت ما ...

عطار
 
۵۰۴۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

... کانجام نگیرد ره گر ز انجمن اندیشد

جانا چو دلم خستی راه سخنم بستی

عطار به صد مستی تا کی سخن اندیشد

عطار
 
۵۰۴۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

... گر خواهم وگر نخواهم آمد

پر سوخته بادم ار درین راه

چون مرغ به پر نخواهم آمد

عطار مرا حجاب راه است

با او به سفر نخواهم آمد

عطار
 
۵۰۴۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

... هزارن قرن گامی می توان رفت

چه راه است این که در پیش من آمد

شود اینجا کم از طفل دو روزه ...

... سپهری خوشه چین خرمن آمد

نهان باید که داری سر این راه

که خصمت با تو در پیراهن آمد

کسی را گر شود گویی بیانش ...

عطار
 
۵۰۴۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲

 

... چو زلفش دید دل بگریخت ناگه

نهان از راه دزدیده درآمد

میان دربست از زنار زلفش ...

عطار
 
۵۰۴۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

... در ره عشق ناتمام تو اند

رهنمایان راه بین شب و روز

در تماشای احترام تو اند ...

عطار
 
۵۰۵۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

... تا ابد با قدسیان هم خانه اند

راه جسم و جان به یک تک می برند

در طریقت این چنین مردانه اند ...

عطار
 
۵۰۵۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

... بازگشتن را چو پایان بسته اند

پس نه از پس راه داری نه ز پیش

کز دو سو ره بر تو حیران بسته اند

پس تو را حیران میان این دو راه

عالمی زنجیر در جان بسته اند ...

... کان همه زنجیر از اینسان بسته اند

تو به یک یک راه می بر سوی دوست

لیک دشوار است و آسان بسته اند

چون به پیشان راه بردی برگشاد

بر تو هر در کان ز پیشان بسته اند ...

عطار
 
۵۰۵۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

... دل را محلی بیند جان را خطری داند

گمراه کسی باشد کاندر همه عمر خود

از خاک سر کویت خود را گذری داند ...

... برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل

در راه تو کس هرگز به زین سفری داند

عطار
 
۵۰۵۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

... اگر صد گنج دارد در دل و جان

ز راه چشم گریان برفشاند

نه این عالم نه آن عالم گذارد ...

عطار
 
۵۰۵۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

... فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب

واله راهی شگرف و غرق بحری منکرند

هر که در عالم دویی می بیند آن از احولی است ...

... از ره صورت ز عالم ذره ای باشند و بس

لیکن از راه صفت عالم به چیزی نشمرند

فوق ایشان است در صورت دو عالم در نظر ...

... عالم صغری به صورت عالم کبری به اصل

اصغرند از صورت و از راه معنی اکبرند

جمله غواصند در دریای وحدت لاجرم

گرچه بسیارند لیکن در صفت یک گوهرند

روز و شب عطار را از بهر شرح راه عشق

هم به همت دل دهند و هم به دل جان پرورند

عطار
 
۵۰۵۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

... رونق خود همچو سلیمان کند

مرد ره آن است که در راه عشق

هرچه کند جمله به فرمان کند ...

عطار
 
۵۰۵۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

دل ز جان برگیر تا راهت دهند

ملک دو عالم به یک آهت دهند ...

... چون سپیدی تفرقه است اندر رهش

در سیاهی راه کوتاهت دهند

بی سواد فقر تاریک است راه

گر هزاران روی چون ماهت دهند ...

... در سواد اعظم فقر است آنک

نقطه کلی به اکراهت دهند

ای فرید اینجا چو کوهی صبر کن ...

عطار
 
۵۰۵۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

... تا هر نفس ز وصل به جانی دگر زیند

در راه نه به بال و پر خویشتن پرند

در عشق نه به جان و دل مختصر زیند

مانند گوی در خم چوگان حکم او

در خاک راه مانده و بی پا و سر زیند

از زندگی خویش بمیرند همچو شمع ...

عطار
 
۵۰۵۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

... چو حدیث مرد نابینا بود

کی تواند بود مرد راهبر

هر که او همچون زنان رعنا بود

راهبر تا درگه حق گام گام

هم بره بینا و هم دانا بود ...

... در صف مستان سر غوغا بود

گوی آنکس می برد در راه عشق

کو چو گویی بی سر و بی پا بود ...

عطار
 
۵۰۵۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

... مگر اینجایگه جای ادب بود

خیال نار و نور افتاده در راه

حجاب و کشف جان ها زین سبب بود ...

عطار
 
۵۰۶۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

... می دان به یقین که بی خبر بود

زین راه چو یک قدم نشان نیست

چه لایق هر قدم شمر بود

راهی است که هر که یک قدم زد

شد محو اگر چه نامور بود

چندان که به غور ره نگه کرد

نه راهرو و نه راهبر بود

القصه کسی که پیشتر رفت

سرگشته راه بیشتر بود

بر گام نخست بود مانده

آنکو همه عمر در سفر بود

وانکس که بیافت سر این راه

شد کور اگرچه دیده ور بود ...

... کز دیده و گوش کور و کر بود

مانند فرید اندرین راه

پر دل شد اگرچه بی جگر بود

عطار که بود مرد این راه

زان جمله عمر نوحه گر بود

عطار
 
 
۱
۲۵۱
۲۵۲
۲۵۳
۲۵۴
۲۵۵
۱۰۲۲