دل ز جان برگیر تا راهت دهند
ملک دو عالم به یک آهت دهند
چون تو برگیری دل از جان مردوار
آنچه میجویی هم آنگاهت دهند
گر بسوزی تا سحر هر شب چو شمع
تحفه از نقد سحرگاهت دهند
گر گدای آستان او شوی
هر زمانی ملک صد شاهت دهند
گر بود آگاه جانت را جز او
گوش مال جان به ناگاهت دهند
لذت دنیی اگر زهرت شود
شربت خاصان درگاهت دهند
تا نگردی بی نشان از هر دو کون
کی نشان آن حرم گاهت دهند
چون به تاریکی در است آب حیات
گنج وحدت در بن چاهت دهند
چون سپیدی تفرقه است اندر رهش
در سیاهی راه کوتاهت دهند
بیسواد فقر تاریک است راه
گر هزاران روی چون ماهت دهند
چون درون دل شد از فقرت سیاه
ره برون زین سبز خرگاهت دهند
در سواد اعظم فقر است آنک
نقطهٔ کلی به اکراهت دهند
ای فرید اینجا چو کوهی صبر کن
تا ازین خرمن یکی کاهت دهند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مرد همت باش تا راهت دهند
هر زمانی ملک صد شاهت دهند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.