قومی که در فنا به دل یکدگر زیند
روزی هزار بار بمیرند و بر زیند
هر لحظهشان ز هجر به دردی دگر کشند
تا هر نفس ز وصل به جانی دگر زیند
در راه نه به بال و پر خویشتن پرند
در عشق نه به جان و دل مختصر زیند
مانند گوی در خم چوگان حکم او
در خاک راه مانده و بی پا و سر زیند
از زندگی خویش بمیرند همچو شمع
پس همچو شمع زندهٔ بی خواب و خور زیند
عود و شکر چگونه بسوزند وقت سوز
ایشان درین طریق چو عود و شکر زیند
چون ذرهٔ هوا سر و پا جمله گم کنند
گر در هوای او نفسی بی خطر زیند
فانی شوند و باقی مطلق شوند باز
وانگه ازین دو پرده برون پردهدر زیند
چون زندگی ز مردگی خویش یافتند
چون مردهتر شوند بسی زندهتر زیند
خورشید وحدتند ولی در مقام فقر
در پیش ذرهای همه دریوزهگر زیند
چون آفتاب اگرچه بلندند در صفت
چون سایهٔ فتادهٔ از در بدر زیند
چون با خبر شوند ز یک موی زلف دوست
چون موی از وجود و عدم بی خبر زیند
ذرات جملهشان همه چشم است و گوش هم
ویشان بر آستان ادب کور و کر زیند
عطار چون ز سایهٔ ایشان برد حیات
ایشان ز لطف بر سر او سایهور زیند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.