عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
... ای دل ار مرد رهی مردانه باش
زانکه اندر عاشقی اکراه نیست
عاشقان چون حلقه بر در مانده اند
زانکه نزدیک تو کس را راه نیست
گرد بر گرد دلم از درد تو ...
... عاشق اندر بند آب و جاه نیست
زاد راه مرد عاشق نیستی است
نیست شو در راه آن دلخواه نیست
در ده ای عطار تن در نیستی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
... چاره کارم بکن کز تو مرا چاره نیست
هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
... زیرا که اگر دل دهدت بی جگری نیست
عطار چو کس را خطری نیست درین راه
تو نیز فرو شو که تورا هم خطری نیست
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
... آن پشت ز عشق روی گردان
گر کرده تو را به راه روی است
کز عشق چو آفتاب گردد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
تا دل من راه جانان بازیافت
گوهری در پرده جان بازیافت ...
... یک شبی درتاخت دل مست و خراب
راه آن زلف پریشان بازیافت
چون به تاریکی زلفش راه برد
زنده گشت و آب حیوان بازیافت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
... تا خری رهوار بی پالان که یافت
صد هزاران چشم صدیقان راه
گشت خون باران همه باران که یافت
صد هزاران جان صدیقان راه
غرقه این راه شد جانان که یافت
ای فرید از فرش تا عرش مجید ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
خاک کویت هر دو عالم در نیافت
گرد راهت فرق آدم در نیافت
ای به بالا برشده چندان که عرش ...
... ملک تو جز ابن ادهم در نیافت
صد هزاران راهزن در ره فتاد
جز فضیل ابن عهد محکم در نیافت ...
... تا ابد بویی ز مرهم در نیافت
بیش و کم درباخت دل در راه تو
لیک از تو بیش یا کم در نیافت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
... از هستی خویش پاک بگریز
کین راه به نیستی توان رفت
تا تو نکنی ز خود کرانه ...
... کین بادیه از میان جان رفت
راهی که به عمرها توان رفت
مرد ره او به یک زمان رفت ...
... برخیز که جان شد و جهان رفت
از جمله نیستان این راه
آن برد سبق که بی نشان رفت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت
دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
... عطار شد چو مویی بی روی همچو روزت
تا بو که راه یابد در زلف شب مثالت
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
... چشمه خورشید گردد جان فشانت
آنچه بر مریم ز راه آستین زد
می توان یافت از هوای آستانت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵
... چون این ره عجایب بس بی نهایت افتاد
آخر که یابد آخر این راه را نهایت
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷
... چند گویی توبه ای دارم نصوح
مطربا قولی بگو از راهوی
راه راه راهوی است اندر صبوح
دل ز مستی قول کس می نشنود ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸
... این زمان کار با خمار افتاد
چون به مقصد رسم که بر سر راه
خر نگونسار گشت و بار افتاد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
... تا ابد در دست رضوان اوفتاد
وانکه را رنگی و بویی راه زد
در حجاب سخت خذلان اوفتاد ...
... مرغ دل در دام هجران اوفتاد
بی سر و بن دید عاشق راه او
بی سر و بن در بیابان اوفتاد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
... گفت آری زده ام روی سوی دار نهاد
دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت
از پی پیر قدم در پی عطار نهاد
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
... سر مویی میانشان درنگنجد
رهی کان راه عطار است امروز
در آن ره جز دلی رهبر نگنجد
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
... هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳
... ببین تا مرد صاحب دل درین دریا چسان جنبد
که بر راه همه عمری به یک ساعت گذر دارد
تو آن گوهر که در دریا همه اصل اوست کی یابی ...
... سلامت از چه می جویی ملامت به درین دریا
که آن وقت است مرد ایمن که راهی پرخطر دارد
چو از تر دامنی عطار در کنجی است متواری ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
... هر که بویی بیافت از ره تو
خاک راه تو تاج سر دارد
عاشق از خویشتن نیندیشد
گرچه راهت بسی خطر دارد
خویش را مست وار درفکند ...