گنجور

 
۴۶۱

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دوازدهم

 

زان باده صوفی بود از جام مجرد

کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد

در حالت مستی چو دل و هوش نگنجید ...

مولانا
 
۴۶۲

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و هشتم

 

... گفت او اگر موسی بدی چوب اژدهایی کی شدی

ماه از کفش کی تابدی تو سر ز رحمان می کشی

موسی ما طاغی نشد وز واسطه ننگش نبد ...

مولانا
 
۴۶۳

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن

 

... جفت باید بر مثال همدگر

در دو جفت کفش و موزه در نگر

گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا

هر دو جفتش کار ناید مر ترا ...

مولانا
 
۴۶۴

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو

 

... اصل صاف آن فرع را آراسته ست

آن کفش را صافی و محقوق دان

همچو دشنام لب معشوق دان ...

مولانا
 
۴۶۵

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست

 

... حال چون دست و عبارت آلتیست

آلت زرگر به دست کفشگر

همچو دانه کشت کرده ریگ در ...

... وان فسون دیو در دلهای کژ

می رود چون کفش کژ در پای کژ

گرچه حکمت را به تکرار آوری ...

مولانا
 
۴۶۶

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت

 

... هان مشو هم زشت رو هم زشت خو

ور برد کفشت مرو در سنگلاخ

ور دو شاخه ستت مشو تو چار شاخ ...

... اینک گفتم هم نبد جز بی خودی

پای کژ را کفش کژ بهتر بود

مر گدا را دستگه بر در بود

مولانا
 
۴۶۷

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۰ - امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را

 

... گوید ای بنده تو رو بر صدر شین

من بگیرم کفش چون بنده کهین

تو درشتی کن مرا دشنام ده ...

مولانا
 
۴۶۸

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را

 

... هست اینجا گرگ را او پاسبان

در کفش تیر و کمان از بهر گرگ

تا زند گر آید آن گرگ سترگ ...

مولانا
 
۴۶۹

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۰ - تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی

 

... پس چه سود آمد فراخی منزلت

یا که کفش تنگ پوشی ای غوی

در بیابان فراخی می روی ...

... از برون در گلشنی جان در فغان

خواب تو آن کفش بیرون کردنست

که زمانی جانت آزاد از تنست ...

مولانا
 
۴۷۰

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز

 

... در دعا و شکر کفها بر فراشت

در لب و کفش خدا شکر تو دید

فضل کرد و لطف فرمود و مزید ...

مولانا
 
۴۷۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت

 

صوفیی آمد به سوی خانه روز

خانه یک در بود و زن با کفش دوز

جفت گشته با رهی خویش زن ...

مولانا
 
۴۷۹

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات

 

... چونک بره و میش وقت صبحگاه

پای کفش خود شناسد در ظلم

چون نداند جان تن خود ای صنم ...

... نامه پرد تا یسار و تا یمین

در کفش بنهند نامه بخل و جود

فسق و تقوی آنچ دی خو کرده بود ...

مولانا
 
۴۸۰

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۶ - حکایت در تقریر این سخن کی چندین گاه گفت ذکر را آزمودیم مدتی صبر و خاموشی را بیازماییم

 

... دست چپ را شاید آن یا در یمین

موزه چپ کفش چپ هم در دکان

آن چپ دانیش پیش از امتحان ...

مولانا
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۵۶