مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دوازدهم
زان باده صوفی بود از جام مجرد
کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد
در حالت مستی چو دل و هوش نگنجید ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و هشتم
... گفت او اگر موسی بدی چوب اژدهایی کی شدی
ماه از کفش کی تابدی تو سر ز رحمان می کشی
موسی ما طاغی نشد وز واسطه ننگش نبد ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن
... جفت باید بر مثال همدگر
در دو جفت کفش و موزه در نگر
گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا
هر دو جفتش کار ناید مر ترا ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
... اصل صاف آن فرع را آراسته ست
آن کفش را صافی و محقوق دان
همچو دشنام لب معشوق دان ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست
... حال چون دست و عبارت آلتیست
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانه کشت کرده ریگ در ...
... وان فسون دیو در دلهای کژ
می رود چون کفش کژ در پای کژ
گرچه حکمت را به تکرار آوری ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت
... هان مشو هم زشت رو هم زشت خو
ور برد کفشت مرو در سنگلاخ
ور دو شاخه ستت مشو تو چار شاخ ...
... اینک گفتم هم نبد جز بی خودی
پای کژ را کفش کژ بهتر بود
مر گدا را دستگه بر در بود
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۰ - امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را
... گوید ای بنده تو رو بر صدر شین
من بگیرم کفش چون بنده کهین
تو درشتی کن مرا دشنام ده ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
... هست اینجا گرگ را او پاسبان
در کفش تیر و کمان از بهر گرگ
تا زند گر آید آن گرگ سترگ ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۰ - تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی
... پس چه سود آمد فراخی منزلت
یا که کفش تنگ پوشی ای غوی
در بیابان فراخی می روی ...
... از برون در گلشنی جان در فغان
خواب تو آن کفش بیرون کردنست
که زمانی جانت آزاد از تنست ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز
... در دعا و شکر کفها بر فراشت
در لب و کفش خدا شکر تو دید
فضل کرد و لطف فرمود و مزید ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت
صوفیی آمد به سوی خانه روز
خانه یک در بود و زن با کفش دوز
جفت گشته با رهی خویش زن ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۸ - قصهٔ یاری خواستن حلیمه از بتان چون عقیب فطام مصطفی را علیهالسلام گم کرد و لرزیدن و سجدهٔ بتان و گواهی دادن ایشان بر عظمت کار مصطفی صلیالله علیه و سلم
... مصطفی را چون ز شیر او باز کرد
بر کفش برداشت چون ریحان و ورد
می گریزانیدش از هر نیک و بد ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۶ - حکایت آن مداح کی از جهت ناموس شکر ممدوح میکرد و بوی اندوه و غم اندرون او و خلاقت دلق ظاهر او مینمود کی آن شکرها لافست و دروغ
... در سخای آن شه و سلطان جود
مر ترا کفشی و شلواری نبود
گفت من ایثار کردم آنچ داد ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۶ - قصهٔ آن مرغ گرفته کی وصیت کرد کی بر گذشته پشیمانی مخور تدارک وقت اندیش و روزگار مبر در پشیمانی
... که محالی را ز کس باور مکن
بر کفش چون گفت اول پند زفت
گشت آزاد و بر آن دیوار رفت ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۰ - اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش
... تا به سالی بود شه زاده اسیر
بوسه جایش نعل کفش گنده پیر
صحبت کمپیر او را می درود ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید
... موهبت را بر کف دستش نهد
وز کفش آن را به مرحومان دهد
با کفش دریای کل را اتصال
هست بی چون و چگونه و بر کمال ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید
... که آن غله ش هم زان زمین حاصل شدست
کفشگر هم آنچ افزاید ز نان
می خرد چرم و ادیم و سختیان ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۳ - بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست همچون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادث عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوف حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشد
... اینک موسی را عصا ثعبان شود
هم چو خورشیدی کفش رخشان شود
صد هزاران معجزات انبیا ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات
... چونک بره و میش وقت صبحگاه
پای کفش خود شناسد در ظلم
چون نداند جان تن خود ای صنم ...
... نامه پرد تا یسار و تا یمین
در کفش بنهند نامه بخل و جود
فسق و تقوی آنچ دی خو کرده بود ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۶ - حکایت در تقریر این سخن کی چندین گاه گفت ذکر را آزمودیم مدتی صبر و خاموشی را بیازماییم
... دست چپ را شاید آن یا در یمین
موزه چپ کفش چپ هم در دکان
آن چپ دانیش پیش از امتحان ...