نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - افسانه گفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران
... ازین فکرت که با آن ماه می رفت
چو ماه آن آفتاب از راه می رفت
دگر ره دیو را دربند می داشت ...
... چو مستی خوان شرم از پیش برداشت
خرد راه وثاق خویش برداشت
ملک فرمود تا هر دل ستانی ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۰ - افسانهسرایی ده دختر
... روان گشته میان سبز گلشن
جوان شیری بر آمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه ...
... سرم از سایه او تاجور باد
ندیمش بخت و دولت راه بر باد
چو دور آمد به خسرو گفت باری ...
... که بود از بوسه لب ها را زبان بند
هم از راه اشارت های فرخ
حدیث خویشتن را یافت پاسخ ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او
... بنامیزد گلی بی زحمت خار
شه از راه شکیبایی گذر کرد
شکار آرزو را تنگ تر کرد ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۲ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین و رفتن به روم و پیوند او با مریم
... پس آنگه پای بر گیلی بیفشرد
ز راه گیلکان لشگر به در برد
دل از شیرین غبارانگیز کرده ...
... که راند از اختران با او بسی سیر
بر آن ره بان دیر افتاد راهش
که دانا خواند غیب آموز شاهش ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۴ - بر تخت نشستن خسرو به مدائن برای بار دوم
... چه خوش گفتند شیران با پلنگان
که خر کره کند یا راه زنگان
مرا با مملکت گر یار بودی ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۵ - نالیدن شیرین در جدایی خسرو
... دلش دادی که یابی کامرانی
گهی دیو هوس می بردش از راه
که می بایست رفتن بر پی شاه ...
... هم آخر زان میان کشتی به در برد
به صد زاری ز خاک راه برخاست
ز بس خواری شده با خاک ره راست ...
... که هر کس زودخور شد زود شد مست
نباید راه رو کو زود راند
که هر کو زود راند زود ماند ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهینبانو شیرین را
... بدین قالب که بادش در کلاه است
مشو غره که مشتی خاک راه است
ز بادی کاو کلاه از سر کند دور ...
... چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهایی را فراموش
جهان تلخ است خوی تلخ ناکش ...
... اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو بفکن تا منش بردارم از راه
و گر زاهد بود صد مرده کوشد ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهینبانو
... به پیغامی قناعت کرد از آن ماه
به بادی دل نهاد از خاک آن راه
نبودی یک زمان بی یاد دل دار ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۰ - (سی لحن باربد)
... سوم گنج سوخته
ز گنج سوخته چون ساختی راه
ز گرمی سوختی صد گنج را آه ...
... یازدهم آرایش خورشید
چو زد زآرایش خورشید راهی
در آرایش بدی خورشید ماهی ...
... بیست و سوم شبدیز
چو در شب بر گرفتی راه شبدیز
شدندی جمله آفاق شب خیز ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۱ - شفاعت کردن خسرو پیش مریم از شیرین
... به تاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
به گردن برنهم مشکین رسن را ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین
... نهفته دوستی ورزم پری وار
اگر چه سوخته پایم ز راهش
چو دست سوخته دارم نگاهش ...
... در آن جان گر ز من بودی یکی سوز
به گیسو رفتمی راهش شب و روز
خر از دکان پالان گر گریزد ...
... مگر نشنیدی از جادوی جوزن
که داند دود هر کس راه روزن
مرا این رنج و این تیمار دیدن ...
... دگر باره به صحرا کرده پرواز
مشو راهی که خر در گل بماند
ز کارت بی دلان را دل بماند ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد
... دلی دارد چو مرغ از دام رفته
هم از راه سخن شد چاره سازش
بدآن دانه به دام آورد بازش ...
... ز دستش بستد و در پایش افشاند
وز آن جا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحراریز برداشت ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین
... سهی سروش چو شاخ گل خمیده
چو گل صد جای پیراهن دریده
ز گریه بلبله وز ناله بلبل ...
... به جای سرمه در چشمش کشیدی
و گر در راه او دیدی گیایی
ببوسیدی و برخواندی ثنایی ...
... نخوردی و نیآشامیدی از درد
بدآن هنجار که اول راه رفتی
اگر ره یافتی یک ماه رفتی ...
... ز مدهوشی مژه بر هم نبستی
و گر پیش آمدی چاهیش در راه
ز بی پرهیزی افتادی در آن چاه
دل از جان برگرفته وز جهان سیر
بلا همراه در بالا و در زیر
شبی و صد دریغ و ناله تا روز ...
... به دیداری قناعت کردی از دور
دگر ره راه صحرا برگرفتی
غم آن دل ستان از سر گرفتی ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد
... بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه ...
... که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل می توان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید ...
... جوابش داد مرد آهنین چنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آن که خدمت کرده باشم ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او
... چو در خوبی غریب افتادی ای ماه
غریبان را فرو مگذار در راه
تو که امروز از غریبی بی نصیبی ...
... وز اقبال مخالف می هراسم
هم ادباری عجب در راه دارم
که مقبل تر کسی بدخواه دارم ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۹ - رفتن شیرین به کوه بیستون و مردن اسب وی
... نهادش بر بساط نوبتی گاه
به نوبت گاه خویش آمد دگر راه
همان آهن گری با خاره می کرد ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر
... اگر ماند بدین قوت یکی ماه
ز پشت کوه بیرون آورد راه
ملک بی سنگ شد زان سنگ سفتن ...
... که گر خواهی که آسان گردد این بند
فرو کن قاصدی را کز سر راه
بدو گوید که شیرین مرد ناگاه ...
... ز خاکش عنبر افشاندند بر ماه
به آب دیده شستندش همه راه
هم آخر با غمش دم ساز گشتند ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۲ - مردن مریم و تعزیتنامهٔ شیرین به خسرو از راه باد افراه
... زمین تا آسمان خورشید تا ماه
به ترکستان فضلش هندوی راه
دهد بی حق خدمت خلق را قوت ...
... به تنهایی قناعت کن چو خورشید
که هم سر شرک شد در راه جمشید
اگر با مرغ باید مرغ را خفت ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۳ - رسیدن نامهٔ شیرین به خسرو
... دگر باره شد از شیرین شکرخواه
که غوغای مگس برخاست از راه
ز کارآشوبی مریم برآسود ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)
... نشد واقف کسی بر حسب آن حال
پس از سالی رکاب افشاند بر راه
سوی ملک سپاهان راند بنگاه ...
... در آب خشک می کرد آتش تر
گلابی را به تلخی راه می داد
به شیرینی به دست شاه می داد ...
... شکر برخاست شمع از پیش برداشت
به عذری کآن قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوت خانه شاه ...
... چو بگرفت از شکر خوردن دل شاه
به نوش آباد شیرین شد دگر راه
شکر در تنگ شه تیمار می خورد ...
... چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی