گنجور

 
۴۴۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷

 

... آگاه نیستی که چگونه کجا شدند

بگذشت بر تو چرخ و زمانه به مبهمی

هر کس رهی دگرت نمودند نو به نو ...

ناصرخسرو
 
۴۴۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۹

 

... شنود قول الهی و کار کرد بران

جهان به جمله ز چرخ بروج تا به ثری

ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک ...

ناصرخسرو
 
۴۴۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۰

 

... به چشم دل نمی بینم یکی بیدار دانایی

ندیدم تا ندیدم دوش چرخ پر کواکب را

به چشم سر در این عالم یکی پر حور خضرایی ...

... درو زهره بمانده زرد و حیران چون زلیخایی

کنیسه مریمستی چرخ گفتی پر ز گوهرها

نجوم ایدون چو رهبانان و دبران چون چلیبایی ...

ناصرخسرو
 
۴۴۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱

 

آسایشت نبینم ای چرخ آسیایی

خود سوده می نگردی ما را همی بسایی ...

ناصرخسرو
 
۴۴۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۱

 

... ای مانده به قعر چاه صد بازی

رازی است بزرگ زیر چرخ اندر

بی دین تو نه اهل آن چنان رازی ...

ناصرخسرو
 
۴۴۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴

 

... نهالی که چون از دلت سر برآرد

سر تو برآید به چرخ کیانی

نهالی که باغش دل توست و ز ایزد ...

ناصرخسرو
 
۴۴۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶

 

... برون نیارد از بیم دختریش سری

به گرد خویش در آرد کنون ز بیم تو چرخ

ز سند و زنگ و حبش بی قیاس و مرحشری ...

ناصرخسرو
 
۴۴۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۷

 

... گر نه از این جوهر باقیستی

مایه اگر چرخ و طبایع بدی

هیچ نه زادی کس و نه زیستی ...

ناصرخسرو
 
۴۴۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۸

 

... ز خیل خواب و آرامش خیالی

همی تابد ز چرخ سبز عیوق

چو ز آتش بر صحیفه آب خالی ...

ناصرخسرو
 
۴۵۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰

 

... بر سر دریا اشتر به قطارستی

اشترانند بر این چرخ روان ور نی

دشت همواره نه چون پیسه مهارستی ...

ناصرخسرو
 
۴۵۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۲

 

... نزدیک خردمند زراندود برنجی

رخسار تو را ناخن این چرخ شکنجید

تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی ...

ناصرخسرو
 
۴۵۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

... بهمن کنون زرگر شود برگ رزان چون زر شود

صحرا ز بیم اصفر شود چون چرخ در چادر شود

چون پردگی دختر شود خورشید رخشان بر سما ...

... بنیاد عز و سروری آن سید انس و پری

قصرش ز روی برتری برتر ز چرخ چنبری

وانگشتریش از مشتری عالیتر از روی علا

گردون دلیل گاه او خورشید بنده جاه او

تاج زمین درگاه او چرخ و نجوم و ماه او

هستند نیکوخواه او دارند ازو خوف و رجا ...

... باقی است آنکو پرورد باداش جاویدان بقا

ای چرخ امت را قمر بحر زبانت را گهر

تیغ جهالت را سپر ابری کزو بر جان مطر ...

ناصرخسرو
 
۴۵۳

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۵۹ - صفت زمین عرب و یمن

 

صفت زمین عرب و یمن چون از مکه به جانب جنوب روند به یک نزل به ولایت یمن رسند و تالب دریا همه ولایت یمن است و زمین یمن و حجاز به هم پیوسته است

هر دو ولایت تازی زبانند و در اصطلاح زمین یمن را حمیر گویند و زمین حجاز را عرب وسه جانب این هر دو زمین دریاست و این زمین چون جزیره ای است اول جانب شرقی آن دریای بصره است و غربی دریای قلزم که ذکر آن در مقدمه رفت که خلیجی است و جانب جنوبی دریای محیط است و طول این جزیره که یمن و حجاز است از کوفه باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال به جنوب و عرض آن که از مشرق به مغرب است از عمان است تا به جار مقدار چهار صد فرسنگ باشد و زمین عرب از کوفه تا مکه است و زمین حمیر از مکه تا عدن و در زمین عرب آبادانی اندک است و مردمانش بیابانی و صحرا نشینند و خداوند ستور چهارپا و خیمه و زمین حمیر سه قسم است یک قسم را از آن تهامه گویند و این ساحل دریای قلزم است بر جانب مغرب و شهرها و آبادانی بسیار است چون صعده و زیبد و صنعا و غیره و این شهرها بر صحراست و پادشاه آن بنده حبشی بود از آن پسر شاددل و دیگر قسم از حمیر کوهی است که آن را نجد گویند و اندر او دیولاخ ها و سردسیر ها باشد و جاهای تنگ و حصارهای محکم وسیوم قسم از سوی مشرق است و اندر آن شهر های بسیار است چون نجران و عثر و بیشه و غیر آن و اندر این قسم نواحی بسیار است و هر ناحیتی ملکی و رییسی دارد و آن جا سلطانی و حاکمی مطلق نیست قومی مردم باشند به خود سر و بیش تر دزد و خونی و حرامی و این قسم مقدار دویست فرسنگ در صد و پنجاه برآید و خلقی بسیار باشد و همه نوع و قصر غمدان به یمن است به شهری که آن را صنعا گویند و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده است در میان شهر و آن جا گویند که خداوند این قصر پادشاه همه جهان بوده است و گویند که در آن تل گنج ها و دفینه ها بسیار است و هیچ کس دست بر آن نیارد بردن نه سلطان و نه رعیت و عقیق بدین شهر صنعا کنند و آن سنگی است که از کوه ببرند و در میان ریگ بر تابه به آتش بریان کنند و در میان ریگ به آفتابش پرورند و به چرخ بپیرایند و من به مصر دیدم که شمشیری به سوی سلطان آورده بودند از یمن که دسته و برچک او از یک پاره عقیق سرخ بود مانند یاقوت

ناصرخسرو
 
۴۵۴

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۰۰ - پایان سفر

 

... با بد و با نیک بی گمان به سرآید

چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز

هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید ...

ناصرخسرو
 
۴۵۵

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۲۵ - اندر پدید آمدن انواع از شخص

 

... و مثالی نماییم مر پدید آمدن انواع را از یکی شخص چنانک این شبهت از دل ضعفا برخیزد گوییم شکی نیست اندر آنک جنس علویان از علی سلام الله علیه بودو او یک شخص بود و فرزندان او که علویان اند امروز انواع اند یکی نوع حسنی اندو یکی نوع حسینی اندو نوعی عقیلیان اندو یکی نوع زیدیان اند و نوعی بکریان و جز آن و ما دانیم که نوع حسنی از شخص حسن اند کو یک شخص بود و نوع حسینی از شخص حسین اند کو نیز یک شخص بود و دیگر انواع هر یکی نیز از یک شخص پدیدآمده اند پس از قیاس این مغالطه که ابوالهیثم یاد کرده است ایدون بایستی که نخست هزاران علوی حسنی بودی که ایشان نوع اند آنگاه حسن بودی که او شخص بود و این سخن خردمندان نباشد

پس ظاهر کردیم که انواع از شخص پدیدآید نه شخص از نوع و اگر کسی چنان اندیشد که چگونه روا باشد که خدای مردمی تمام را خورنده و رونده و گوینده از طبایع بی جان موجود کند بی زایش این اندیشه ازو بی مشاورت عقل ممیز قیاس پدید آمده باشد از بهر آنک عقل بضرورت مقرست کاین عالم مصنوع است و این صنع برین جوهر متجزی متکثر که جسم است بفرمان کسی افتاده تا بدین هی‍‍‍‍ات شده است تا چندین صورتها و طبایعها و حرکتهاء مختلف که بهری را از آن پیش ازین یاد کردیم و عقل مقرست بدانک این زمین بدین گرانی و عظیمی با کوهها و دریاهاء عظیم و نبات و حیوان بی شمار اندر میان هواء سبک منحل بی هیچ امتناعی استاده است واثیر که آن چرخ آتش است گرد هوا گرفته است و افلاک بترتیب یکدیگر اندر آمده است و همی گردند بر یک نهاد و کواکب بر افلاک بخلاف حرکت افلاک حرکت همی کنند از مغرب سوی مشرق و این طاعت ازین جسم مشکل عظیم مر فرمان آنکس راست کاین را او ساخته است و عقل مقرست که چنین است و البته همی نداند کاین چرا شاید بودن از بهر آنک آنکس که این او کردست از عقل برترست و عقل ازو اثرست و این مؤثر خویش مطلع نتواند شدن چنانک دبیری از دبیر اثرست و دبیری نداند که مر او را دبیر چگونه پدید آرد و نداند که دبیر چگونه است

پس هر که بعقل خویش بازگردد و بداند که این عالم عظیم بفرمان صانعی چنین است که هست چه بایدش عجب داشتن از آنک همان کس که این صنع بزرگ کرد بی هیچ آلتی آن شخص اولی را کوعالم صغیر بود هم او کرد بفرمان و اگر اینک همی بینیم انسان کبیر اعنی عالم واجب است که بوده است انسان نیز واجب است چنانک خدای گفت لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لایعلمون همی گوید بوجه تاکید که آفریدن آسمانها و زمین بزرگترست از آفریدن مردمان و لکن بیشتر از مردمان همی ندانند یعنی همی تفکر نکنند که چو آفرینش عالم پیداست که بفرمان است آفرینش مردم هم ازوست ...

ناصرخسرو
 
۴۵۶

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۱ - اندر زحل و‌اندر تخم بهار

 

... بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار

غرض این مرد ازین سؤال آنست که همی پرسد که چرا چو کواکب را نام برند نخست زحل را گویند آنگاه دیگران را باز همی پرسد که چرا مر آن ستاره را که نخست او را نام بردند زحل نام نهادند اگر همی پرسد که چرا از ستارگان نخست زحل را نام بردند جوابش دادن آنست که گوییم از بهر آنک زحل برترین ستاره ایست ازین هفت ستاره که مدبران عالم اند بتقدیر مقدر حکیم علیم سبحانه و تعالی و بر چرخ هفتم است از بهر این نخست مر او را نام بردند با آنک اهل صناعت تنجیم نخست آفتاب را ثابت کنند آنگاه ماه را اندر تقاویم از بهر آنک سلطانان افلاک این دو کوکب اند و سلطانیت آفتاب ببزرگی جرم و قوت و تاثیر اوست و سلطانیت ماه بدانست که او بزمین نزدیکترست که او کوکبی است از کواکب آنگاه از پنج ستاره باقی نخست زحل را نویسند آنگاه مشتری را و دیگر کواکب را بترتیب مکانی از بهر آنک زحل را برترین مکانی است از مکانهاء ستارگان و نیز جرم او بزرگترست از دیگر اجرام این چهار ستاره که نام آنها فرود ازوست

و اگر ازین سؤال مرادش آنست که چرا مرآن ستاره را نام زحل نهاده اند جوابش آنست که گوییم این سؤال از طریق لغت است و نام زحل فعل است از زحل یزحل چنانک نام عمر فعل است از عمر یعمر و زحل یزحل چنان باشد که گوییم بگریخت بگریزد و عرب مثل زنندو گویند لیس من الموت من زحل یعنی از مرگ جای گریز نیست و بسبب آنک این ستاره که زحل است از جملگی افلاک بیرون شده است چنانک از همه عالم بیرون است پس بدین سبب نام او زحل گفتند یعنی گریخته ...

ناصرخسرو
 
۴۵۷

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۸ - فصل اندر تمامی کتاب

 

این قصیده آنچه بما رسید هشتادودو بیتست و اندرو نودو یک سؤال است چه فلسفی و چه منطقی و چه طبیعی وچه نحوی و چه دینی و چه تاویلی هر یکی را جوابی بحق داده شد و آنچه واجب آمد از بسط معانی و شرح اقاویل بی تفصیل فراز آورده شد و گزارده آمد هم از طریق حکمت فلسفه و هم از سبیل حکمت دین حق و بدین شرحهاء مفصل و بیانهاء مؤکد و فصلهاء معتمد و مؤکد مرین قصیده را که بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود مطرح کرده شد و پراگندهاء او را تالیف داده آمد و مختار و مشهورو مذکور گردانیدیمش بر مقتضاء التماس امیر بزرگوار نام دار بیدار حقایق جوی دقایق دان معانی طراز سخن شناس علم ورز عدل سیرت احسان گستر حکمت پرور هنرور اعنی امیر بدخشان عین الدوله زین المله فخرالامة شمس الاعالی ابوالمعالی علی بن الاسد بن الحارث مولی امیر المؤمنین خدای تعالی ولایت دینی و دنیاوی او را بسلامت عاجل و سعادت آجل پیونداد و توفیقش بر احیاء علم و حکمت و اثبات حق و حقیقت و اعزاز جد و بصیرت بیفزایاد که من بعمر دراز خویش اندر فراخ زمین خدای سبحانه جز او کسی ندیدم که با اقبال دنیا بوی آنکس طلب ذخایرعلمی و دفاین دینی و خزاین صدقی کند و فکر این زایل فانی نکند چه هرکس از امثال و اکفاء اویند از امرا و سلاطین بموجب دنیا کار کردست مگر او کز دینا و اقبال روزگار و مساعدت مساعد فلکی و بباطن ملکی و طاعت رعایا و ملک میراثی و ملک جلالی و انقیاد خیل وحشم و خدم باکتساب نام نیکو و اقتناء محامد بسنده کردست و اعتماد بر اعتقاد درست خویش دارد اندر دین والتجا بفضل خدای سبحانه کردست اندر استبداد بر دست گرفتن افسار روزگار و تخلیص مر اهل اظطرار را از نوایب چرخ دوار

و این بیتهاء مخلصانه که خود گفته است ازو مر عقلا را بر اعتقاد پاک او گواه است و این بیتها اینست ...

ناصرخسرو
 
۴۵۸

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... صدف کردار بر جوشد میان پر لؤلؤ لالا

زموج آسمان پهنا زچرخ چنبری گوهر

زچرخ چنبری گوهر زموج آسمان پهنا

بجای قطره باران هوا او را دهد لؤلؤ ...

... زمان با پایه تختش نخواهد خاک را ساکن

جهان با گوشه تاجش نداند چرخ را والا

طبایع داند این روشن که اندر گردش گیتی ...

ازرقی هروی
 
۴۵۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... زخاک سم ستور تو مشتری محراب

تو گر بهمت خود چرخ را پیام دهی

زبان سعد دهد مر ترا ز چرخ جواب

گزافه داند با دولت تو کوشیدن ...

ازرقی هروی
 
۴۶۰

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... هست چون قاروره ای عالم پس آنگه چون پری

از فسون چرخ اندر وی مسخر ماهتاب

یا نهچون حوریست از فردوس مه داده جمال ...

ازرقی هروی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۴۹۲