سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
... خویش را چون موج بی باکانه بر دریا زدیم
می توان تا چند همچون گرد بر ساحل نشست
چون تذروی کآشیان تبدیل سازد می شود ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
... در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس
غرقه ی دریا چه می داند چه بر ساحل گذشت
رهرو عشق ترا مقصد نمی دانم کجاست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
... بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید
داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت
عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
... چشم همراهی مدار از کی که موج از جوش بحر
کی تواند کشتی خود را سوی ساحل برد
خضر را هم آگهی از کعبه ی توفیق نیست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲
... دلنشین باشد حدیث عشق در وارستگی
موج دریا چند ای یاران ز ساحل خوش کنید
هر ادایی در حقیقت ره به جایی می برد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
... دیوانگان که خانه به سیلاب داده اند
ساحل غبار بود ز خاطر سلیم رفت
تا راه ما به حلقه ی گرداب داده اند
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴
قدم هرکس به راه او نهد منزل نمی خواهد
به این بحر آنکه گردد آشنا ساحل نمی خواهد
ازان چون مرغ بسمل می تپم در خاک و خون دایم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵
... تمام سر شو و چون غنچه در گریبان باش
نکرد فایده ای از تلاش ساحل موج
مقیم حلقه ی گرداب همچو طوفان باش ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴
... ما درین بحر نه موج و نه حبابیم سلیم
چشم بر ورطه همیشه نه به ساحل داریم
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح حضرت امام رضا (ع)
... ناله ام چون برق زد سرتاسر او را طناب
ساحل این بحر بی پایان کسی هرگز ندید
موج را باد صبا بیهوده می راند به آب ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - ایضا در مدح خان مزبور
... ز عدل او که بر آفاق باد ارزانی
سفینه را سوی ساحل به پشت خویش برد
نهنگ چون کشف از ورطه های طوفانی ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - جنگ ها جو
... یتیم من کجا بیرون برد سر
به ساحل کردی از بیم سپاهی
زر خود را نهان در خاک ماهی ...
... نهنگان از قفای فوج ماهی
به ساحل بیشه ای پر خار و خس بود
که باد از شاخسارش در قفس بود ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - قضا و قدر
... به عمر خود چو موج از خواهش دل
قدم ننهاده از دریا به ساحل
به طفلی دایه ی گردون در آن آب ...
... چو بیت انتخابم در سفینه
چو آن کشتی ز ساحل بادبان شد
به روی آب همچون بط روان شد ...
... لباسش را برون می آرد از تن
وداع خویشتن کردم به ساحل
در آن دریا شدم چون قطره داخل ...
... چو عکس ماه افتادم به دریا
به ساحل آن غلام و من به گرداب
نمی باشد کسی را سایه در آب ...
... به اندک ساعتی طی شد مسافت
نمایان شد ازان ساحل علامت
تواند آن که مرگش سر به پی کرد ...
... درختانش سراسر نخل ماتم
به نزدیکی ساحل چون رسیدیم
ز دریا رخت بر صحرا کشیدیم
در آن ساحل کهن ویرانه ای بود
که غم های جهان را خانه ای بود ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۵۴
دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی
دیگر کدام سیل گسسته است بند را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۶
بر خاطر موج است گران دیدن ساحل
یارب تو نگه دار ز منزل سفرم را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۶۱
هر که می بیند چو کشتی بر لب ساحل مرا
می نهد از دوش خود بار گران بر دل مرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۶۴۹
عشق اول ناتوانان را به منزل می برد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۶۹۲
دل را به هم شکن که ازین بحر پر خطر
تا نشکند سفینه به ساحل نمی ورد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۷۹۷
ای بحر از حباب نظر باز کن ببین
کاین موج بیقرار به ساحل چه می کند
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۲۰
یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود