گنجور

 
۴۴۱

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸۹ - جنگ زوراه با ارهنگ دیو گوید

 

... کشید و نگون شد زواره شگفت

چه از زیرش آن اسب بیرون کشید

بزد چنگ بر یکدگر بردردید ...

... زواره ببردند در زیر بند

شب تیره نزدیک ارجاسب شاه

که در بلخ بنشسته بد با سپاه

وزین رو سپهدار فیروز چنگ

همه شهرآراست اسباب جنگ

سپردند مر برجها را حصار ...

عثمان مختاری
 
۴۴۲

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۵ - برون آمدن گودرز با چهار صد مرد جنگ آور به پای دار گوید

 

... جهان شد ز شمشیر دریای خون

یکی اسب گودرزا زد به تیر

فتاد از بر باره گودرز پیر ...

عثمان مختاری
 
۴۴۳

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۷ - درخیانت بسرم و گشوده شدن شهر بلخ گوید

 

... ببردند نزدیک ارجاسپ تیر

که از قلعه افکند لهراسب شیر

چه آن نامه بر خواند ارجاسپ شاه ...

... ستم کاره بسرم سری پر ز باد

بدانست ارجاسب کان دیو اوست

که دشمن به شاه است و با اوست دوست ...

... برآمد غونای روشن بلند

بریدند سر آنکه بد پاسبان

بدان برج دروازه سیستان

شکستند قفل و گشادند بند

چو بیوزد آن دید اسب نوند

برانگیخت با لشکر سی هزار ...

... یکی تیغ هندیش در چنگ بود

نشست از بر باره لهراسب زود

رسانید خود را به ارجاسپ رود ...

... سمندش سوی کابل آورد راه

بفرمود ارجاسپ طهماسب را

که خواهم ز تو شاه لهراسپ را ...

... دلیران و با شاه کن کارزار

به بند از قفا دست لهراسب را

بکن شاد ازین جان ارجاسپ را

چه بشنید از ارجاسپ طهماسب زود

برفت از پس شاه لهراسپ زود ...

عثمان مختاری
 
۴۴۴

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۰ - رسیدن طهماسپ برادر ارجاسپ و رزم او با لهراسپ گوید

 

... به گفت این تیری بزه برنهاد

بزد بر بر اسب او همچو باد

چه بگشاد از تیر لهراسپ شست

ز مرکب در افتاد طهماسب پست

گریزان از آن تیر لهراسپ شد

میان سوارانش طهماسب شد

به لشکر بفرمود که اندر نهید ...

... برآورد تیغ و بشه رخ نهاد

شه از بانگ اسبش در آمد به هوش

برآشفت چون شیر و آمد به جوش ...

عثمان مختاری
 
۴۴۵

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۶ - رزم گشتاسپ با ارهنگ دیو گوید

 

... شد از گرد دشت صفاهان سیاه

چه ارهنگ گشتاسب دید آن سپاه

بفرمود فیروز را در زمان ...

... شدند آگه آن هر دو فیروزبخت

کشیدند آن هر دو بر اسب تنگ

گرفتند ره بر سپهدار تنگ ...

عثمان مختاری
 
۴۴۶

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۱ - زخم زدن ارهنگ بانو گشسپ را گوید

 

... به پیچید رخ رفت ز آوردگاه

چه دید آن چنان تند گشتاسپ اسب

برانگیخت آمد چه آذرگشسپ ...

... ولیکن از ایران بدی خفته بخت

سم اسب گشتاسپ بر شد به چاه

در افتاد یل از فراز سیاه ...

عثمان مختاری
 
۴۴۷

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۲ - رسیدن شهریار به دربند چین و رزم او با منقاش چین گوید

 

... ز شیران تهی کن به شمشیر راه

سپهبد چه بشنید برکرد اسب

خروشید برسان آذر گشسب ...

عثمان مختاری
 
۴۴۸

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۳ - کشته شدن شیر در نخجیر گاه بدست شهریار گوید

 

سپهبد چو آن دید بر کرد اسب

برشیر آمد چو آذر گشسپ ...

عثمان مختاری
 
۴۴۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

... از کف او کشتی و از حلم او لنگر مرا

اسب اوگویدکه تا بر من سوارست آفتاب

گاه جولان هست دور گنبد اخضر مرا ...

... من مقیمی چون توانم بود در خدمت که نیست

خیمه و خرگاه و اسب و اشتر و استر مرا

در هر آن دولت که من بودم به اقبال کمال ...

امیر معزی
 
۴۵۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

... دو چشم جور ز عدل تو در شدست به خواب

همیشه اسب نشاط تو هست در ناورد

همیشه تیر بقای تو هست در پرتاب ...

... سخن دراز چه باید که دین و دنیا را

دو بیت کرد قضای مسبب الاسباب

یکی است بیت که از همت تو دارد وزن ...

امیر معزی
 
۴۵۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

... آور ه اند هر دو به هم ابر و آفتاب

تو همچو آفتابی و اسب تو همچو ابر

دلها سپرده زیر قدم ابر و آفتاب ...

امیر معزی
 
۴۵۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... و ز لشکر او تا به حد روم غبار است

بر اسب گه رزم همه مردی و زورست

بر تخت گه بار همه حلم و وقارست

بحری است گهربخش که بر تخت نشسته است

شیری است عدو سوز که بر اسب سوار است

در خدمت او شخص ادب راست مزاج است ...

امیر معزی
 
۴۵۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

... کوه بینی زیر دریا هرکجا باشد سوار

زانکه او دریا دل است و اسب او که پیکرست

آب بینی جفت آذر چون زند د ر رزم تیغ ...

امیر معزی
 
۴۵۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

... راست گویی پیش مرغان دانه های ارزن است

اسب او را باد خوان وکوه دان از بهر آنک

کوه شکلی بادپای و بادپایی که کن است ...

امیر معزی
 
۴۵۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... شد جهان برچشم من همچون دلم تاریک و تنگ

چون کشید او تنگ اسب و تنگم اندر برگرفت

بر امید آنکه بازم صحبت اوکی بود ...

... بندی اش برپا نهد کش کس نیارد برگرفت

از نهیب نعل اسب و مخلب شاهین او

مه به ماهی رفت و ماهی ماه را پیکر گرفت ...

امیر معزی
 
۴۵۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۳

 

... بر گردون خدمتگر چتر تو شده ماه

بر هامون فرمان بر اسب تو شده باد

از بخت مساعد خبر آمد به نشابور ...

... نسرین و سمن بر دمد از آزر خراد

ور اسب تو بر خاره و بر خار نهد سم

از خاره و از خار بروید گل و شمشاد ...

امیر معزی
 
۴۵۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰

 

... تا همی پوید صبا بر هفت کشور سال و ماه

اسب تو در هفت کشور چون صبا پوینده باد

تا ز بخت و ملک و عمر اندر جهان باشد اثر ...

امیر معزی
 
۴۵۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵

 

... روز اول کاو سواری کرد در میدان علم

روزگار از بهر او بر اسب دولت زین نهاد

کرد در خلد برین روح الامین او را دعا ...

... اختران با بخت او شطرنج رفعت باختند

بخت او هر هفت را اسب و رخ و فرزین نهاد

کرد دولت آستان دولتش بالین خویش ...

امیر معزی
 
۴۵۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰

 

... قدم ز مرتبه بر چرخ هفتمین دارد

فلک ندارد کاری جز آنکه اسب ظفر

همیشه پیش وثا قش به زیر زین دارد ...

امیر معزی
 
۴۶۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴

 

... نسرین و یاسمین و گل و مجمر آورد

فخر آورم همی ز سم اسب تو چنانک

عیسی پرست فخر ز سم خر آورد ...

امیر معزی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۱۱۷