گنجور

 
امیر معزی

شدست باغ پر از رشته‌های در خوشاب

شدست راغ پر از توده‌های عنبر ناب

به باغ و راغ مگر ابر و باد داشته‌اند

به توده عنبر ناب و به رشته درِّ خوشاب

چمن شدست چو محراب و عندلیبب همی

زَبور خواند داود وار در محراب

هوا ز ابر جو پوشید جوشن و خُفتان

ز عکس خویش کمان کرده مهر روشن تاب

سرشک ابر گلاب و شکوفه کافور است

جو صَندل است به جوی و به فَرغَر اندر آب

هنوز ناشده طبع جهان به‌ غایت گرم

معالج است به کافور و صندل است و گلاب

ز غنچهٔ‌ گل و از شاخ بید باد صبا

زُمّردین پیکان کرد و بُسَّدین نشّاب

میان سبزه نگر برگ لالهٔ نُعمان

میان لالهٔ نُعمان نگر سرشک سحاب

یکی چنانکه به زنگار برزنی شنگرف

یکی چنانکه به شنگرف برزنی سیماب

همی شود مَطَر اندر تُراب مروارید

به فعل و طبع نگر چون صدف شدست تراب

همی ز سیل بهاری شود سراب چو بحر

چنانکه بحر شود پیش جود خواجه سراب

غیاث دولت سلطان قوام دین رسول

نظامِ مُلک جهان سَیِّدِ اولوالالباب

وزیر شاه زمن سید زمانه که هست

به داد و دانش و دین چون پیمبر و اصحاب

بزرگوار وزیری که دست همت او

ز روی دولت و اقبال برگرفت -‌اب

حساب ملک جهان‌ گرچه زیر حلقهٔ اوست

برون شدست هنرهای او ز حد حساب

شهاب هست به لون و به شکل چون قلمش

فلک به قوّت آن دیو را زند به شهاب

حوادث فلکی در برابر نظرش

چنان بود که قصب‌ در برابر مهتاب

وزارت از قدم او فزود قیمت و قَدر

کفایت از قلم او گرفت رونق و آب

شتاب چرخ کجا عزم اوست هست درنگ

درنگ خاک کجا عزم اوست هست شتاب

اگرچه پست‌ کند کوه پیل مست به یشک

وگرچه ریزه کند سنگ شیر شرزه به‌ ناب

ایا گزیده چو طاعت به‌ روزگار مُشیب

آیا ستوده چو نعمت به‌ روزگار شباب

ز توست تا گه آدم جلالتِ اَسلاف

ز توست تا گه محشر سعادت اعقاب

دو دست بُخل ز جود تو بر شدست بلند

دو چشم جور ز عدل تو ‌در شدست به خواب

همیشه اسب نشاط تو هست در ناورد

همیشه تیر بقای تو هست در پرتاب

شود به امن تو آهو به ره ندیم هژبر

شود به فر تو تیهو به چَه‌ْ قرین عقاب

نه کوه حلم تو را دیده هیچکس پایان

نه بحر جود تو را دید هیچ کس پاباب

مگر که مهر تو ایمان شدست و کین تو کفر

که مهر و کین تو بر خلق رحمت‌ است و عذاب

بر آب دیده سر دشمنت همی‌ گردد

بلی چو دیده بود رود سر بود دولاب

ز رای توست صلاح و صواب عالم را

چو رای تو نبود کی بود صلاح و صواب

تویی مجیب و همه خلق سائلان تواند

مباد منقطع از عالم این سوال و جواب

سرای پردهٔ فرمان و ملک خسرو را

به شرق و غرب کشیدست همت تو طناب

به سوی غرب سبک کرده بود پار عنان

همی‌ گران کند امسال سوی شرق رکاب

همی ز جیحون امسال بگذرد بر فتح

چنانکه پار گذشت از فرات و دجله ز آب

چو ژرف درنگریم از ضمیر و فکرت توست

فتوح او به جهان اندرون شگفت و عجاب

مگر جهان فلک است و فتوح شاه نجوم

ضمیر و فکرت توست آفتاب و اصطرلاب

سخن دراز چه باید که دین و دنیا را

دو بیت کرد قضای مسبب‌الاسباب

یکی است بیت که از همت تو دارد وزن

یکی است بیت که از دولت تو دارد باب

ز اهل شعر و ادب هرکجا نکو سخن است

تویی مصنف شعر و مولف آداب

همی کنند ثنای تو افتتاح کلام

همی کنند مدیح تو ابتدای کتاب

مرا مدیح تو تفسیر آیت دین است

چه آیت! آیت طوبی لهم و حسن مآب

ز آفرین تو آراسته است دیوانم

درین جهان به ثناء و در آن جهان به ثواب

همیشه تا که حدیث معاشران جهان

همی ز چنگ و رباب‌ است و از شراب و کباب

دل و سرشک و قد و ناله ی حسود تو باد

همیشه همچو کباب و شراب و چنگ و رباب

ز کردگار به توفیق باد بر تو سلام

ز روزگار به اقبال باد بر تو خطاب

خراب کردهٔ هر کس تو کرده‌ای آباد

مباد تا ابد آباد کردهٔ تو خراب

خجسته بادت و فرخنده جشن نوروزی

موافقانت مصیب و مخالفانت مصاب