گنجور

 
۴۴۲۱

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

دل در گره زلف تو بستیم دگربار

در دام سر زلف تو شستیم دگربار ...

... هیهات که خورشید پرستیم دگربار

دل در گره زلف تو بستیم و برآنیم

جویای سر زلف چو شستیم دگربار ...

... از پیشگه وصل چو برخاست عراقی

با تو دمکی خوش بنشستیم دگربار

عراقی
 
۴۴۲۲

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

... ز رویش هرچه بگشایم نقاب روی او اولی

ز زلفش هر چه بر بندم مرا زنار اولی تر

کسی کاهل مناجات است او را کنج مسجد به

مرا کاهل خراباتم در خمار اولی تر

فریب غمزه ساقی چو بستاند مرا از من

لبش با جان من در کار و من بی کار اولی تر ...

عراقی
 
۴۴۲۳

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

... کین جا نخرند زرق مفروش

تسبیح بده پیاله بستان

خرقه بنه و پلاس درپوش

در صومعه بیهده چه باشی ...

عراقی
 
۴۴۲۴

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

اگر فرصت دهد جانا فراقت روزکی چندم

زمانی با تو بنشینم دمی در روی تو خندم

درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان ...

... نیابی نزد مهجوران نپرسی حال رنجوران

بیا زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم

بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم

میازار از من بی دل که سر در پایت افکندم

مرا خوش دار چون خود را به فتراک تو بر بستم

بیا کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم ...

... تماشاگاه جسم و جان به جز روی تو نپسندم

ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی

جمال خوب خود بنما گشادی ده ازین بندم

عراقی
 
۴۴۲۵

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

... چه می خواهی از این مسکین سرگردان نمی دانم

اگر مقصود تو جان است رخ بنما و جان بستان

و گر قصد دگر داری من این و آن نمی دانم ...

... ولیکن آفتابی یا مه تابان نمی دانم

به زندان فراقت در عراقی پایبندم شد

رها خواهم شدن یا نی از این زندان نمی دانم

عراقی
 
۴۴۲۶

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

... خرقه صوفیانه بدریدیم

کمر عاشقانه بر بستیم

در خرابات با می و معشوق

نفسی عاشقانه بنشستیم

از می لعل یار سرمستیم ...

عراقی
 
۴۴۲۷

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

... کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان نتوان

رسید از غم به لب جانم رخت بنما و جان بستان

که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان نتوان ...

عراقی
 
۴۴۲۸

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

... که از رخ پرده صبرم دریدی

نچیده یک گل از بستان شادی

ز غم صد خار در جانم خلیدی

مکن آزاد مفروشم اگر چه

به خوبی صد چو من بنده خریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری ...

عراقی
 
۴۴۲۹

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

آن جام طرب فزای ساقی

بنمود مرا لقای ساقی

در حال چو جام سجده بر دم ...

... کو صیقل غم زدای ساقی

تا بستاند مرا ز من باز

این است خود اقتضای ساقی ...

عراقی
 
۴۴۳۰

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

... کار من جان کندن است و ناله و زاری و درد

بنگرید آخر به کارم مرگ به زین زندگی

در چنین جان کندنی کافتاده ام شاید که من ...

... مرگ را من خواستارم مرگ به زین زندگی

از پی آن کز عراقی مرگ بستاند مرا

مرگ را من دوستدارم مرگ به زین زندگی

عراقی
 
۴۴۳۱

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

... به تماشای تو آید همه کس

لاله زاری چمنی بستانی

روی در روی تو آرند همه ...

... کهربایی گهری مرجانی

مهر هر روز دمی در بنده ات

سحری صبح دمی خندانی ...

عراقی
 
۴۴۳۲

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

... ندیده روی تو از عشق عالمی مرده

یکی نماند اگر خود جمال بنمایی

ز چهره پرده برانداز تا سر اندازی ...

... دل عراقی بیچاره آرزومند است

امید بسته که تا کی نقاب بگشایی

عراقی
 
۴۴۳۳

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

چه بود گر نقاب بگشایی

بی دلان را جمال بنمایی

مفلسان را نظاره ای بخشی ...

... منتظر گشته تا چه فرمایی

چون عراقی امید دربسته

تا در بسته بو که بگشایی

عراقی
 
۴۴۳۴

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

... بکاهد جان چو نبود جان فزایی

بنالم بلبل آسا چون نیابم

ز باغ دلبران بوی وفایی ...

... نمی بینم رهی را رهنمایی

نه دل را در تحیر پای بندی

نه جان را جز تمنی دلگشایی ...

... بیابد بهر چشمش توتیایی

روانم نیز در بسته است همت

که بگشاید در راحت سرایی ...

عراقی
 
۴۴۳۵

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

... چو خوش بود اگر ای عمر رفته بازآیی

زبان گشاده کمر بسته ایم تا چو قلم

به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی ...

... درآمده است به سر با وجود دانایی

درم گشای که امید بسته ام در تو

در امید که بگشاید ار تو نگشایی ...

... سعادت دو جهان است دیدن رویت

زهی سعادت اگر زان چه روی بنمایی

عراقی
 
۴۴۳۶

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شیخ حمیدالدین احمد واعظ

 

... ژاله از روی لاله دور مکن

تا نسوزد ز شعله بستان را

مفشان شبنم از سر سبزه

به خضر بخش آب حیوان را ...

... نرمکی طره از رخش وا کن

بنگر آن آفتاب تابان را

حسن رخسار یار را بنگر

گر به صورت ندیده ای جان را ...

عراقی
 
۴۴۳۷

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - ایضاله

 

... که گل از یار یادگار آمد

به تماشای باغ و بستان شو

که چمن خلد آشکار آمد ...

... صد هزاران گهر نثار آمد

غنچه از بند او نشد آزاد

زان گرفتار زخم خار آمد ...

... نیست آزاده ای مگر سوسن

که نه در بند کار و بار آمد

لاله را دل بسوخت بر نرگس ...

... زین جهان بر دلش غبار آمد

شد ز یاری جدا بنفشه مگر

که چنین وقت سوکوار آمد

جامه سوک بر بنفشه برید

زان مگر لاله دل فگار آمد ...

عراقی
 
۴۴۳۸

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

... وز فروغ شمع رویش آتش موسی زنند

هشت بستان بهشت از شبنم دستش خورند

نه حباب چرخ قبه هم در آن دریا زنند ...

... چاکران او بدون حق فرو نارند سر

بندگان او قدم بر اولی و اخری زنند

خاصگان او ندیم مجلس خاص قدم ...

عراقی
 
۴۴۳۹

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - ایضاله

 

... شکر کردم که پس از مدت سی و شش سال

یادش از بندگی بی سر و سامان آید

ای برادر چه دهم شرح که دور از تو مرا ...

... به عراق ار نرسد باز عراقی چه عجب

که نه هر خار و خسی لایق بستان آید

عراقی
 
۴۴۴۰

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - ایضاله

 

... نیم مستیم کو کرشمه یار

طره ای کو که دل درو بندیم

چهره ای کو که جان کنیم نثار ...

... نیم مستان عشق را ز خمار

در سر زلف یار دل بندیم

که به روز آید آخر این شب تار ...

... بر زبانش چنین رود گفتار

اگر عراقی زبان فرو بستی

آشکارا نگشتی این اسرار

عراقی
 
 
۱
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۳
۲۲۴
۵۵۱