نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۱۶ - ذکر منصور عباسی
و اکنون نکته ای چند از سخنان امیرالمومنین منصور ایراد کرده آمد هر چند که جای آن نیست اما ممکن است که خوانندگان را ازان فایده ای باشد روی با هم نشینان خود می گفت که ما احوجنی الی ان یکون علی بابی اربعة کما ارید قالوا و من هم قال من لایقوم ملکی الا بهم کما ان السریر لایقوم الا بقو ایمه الاربع اما احدهم فقاض لایاخذه فی الله لومة لایم و اما الثانی فصاحب شرطه ینصف الضعفاء من الاقویاء معنی چنین باشد که چگونه محتاجم بچهار مرد که بر درگاه من قایم گردند حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان چگونه است گفت کسانی که بی ایشان کار ملک راست نتواند بود چنانکه تخت بی چهارپایه راست نیستد یکی از ایشان حاکمی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد و نکوهش مردمان او را از راه حق باز ندارد و دوم خلیفتی که انصاف مظلومان ضعیف از ظالمان قوی بستاند و سوم کافی ناصح که خراجها و حقوق بیت المال بروجه استقصا طلب کند و بر رعیت حملی روا ندارد که من از ظلم او بیزارم وانگه انگشت بگزید و گفت آه آه گفتند چهارم کیست یا امیرالمومنین گفت صاحب بریدی که اخبار درست و راست انها کند و از حد صدق نگذرد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۲۲ - ذکر منصور عباسی
و مناقب این پادشاه را نهایت نیست و تواریخ متقدمان بذکر آن ناطق است علی الخصوص غرر سیر ثعالبی رحمه الله بر تفصیل آن مشتمل است و آنچه از جهت وی در تاسیس خلافت و تاکید ملک و دولت تقدیم افتاد ارکان و حدود را بثبات حزم و نفاذ عزم چنان استوار و مستحکم گردانید که چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهی نتوانست کرد و خللی به اوساط و اذناب آن راه نتوانست داد و هربنا که برقاعده عدل و احسان قرار گیرد و اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق و رعایت مناظم خلق موکد شود اگر تقلب احوال را در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید این قدر از فضایل این پادشاه رضی الله عنه تقریر افتاد واکنون روی بغرض نهاده آید
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۲۹ - عرضه داشتن ترجمهٔ نیمهکارهٔ کلیله و دمنه به پادشاه
و چون بعضی پرداخته گشت ذکر ان بسمع مبارک اعلی قاهری شاهنشاهی اسمعه الله المسار و المحاب رسید و جزوی چند بعز تامل عالی مشرف شد از آنجا که کمال سخن شناسی و تمییز پادشاهانه است آن را پسندیده داشت و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود و مثالی رسانیدند مبنی بر ابواب کرامت و تمنیت و مقصور بر انواع بنده پروری و عاطفت که هم بر این سیاقت بباید پرداخت و دیباجه را بالقاب مجلس ما مطرز گردانید و این بنده را بدان قوت دل و استظهار و سروری و افتخار حاصل آمد و با دهشت هرچه تمامتر در این خدمت خوض نموده شد که بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد و الا جهانیان را مقرر است که بدیهه رای و اول فکرت شاهنشاه دنیا اعلی الله شانه و خلد ملکه و سلطانه نمودار عقل کل و راه بر روح قدس است نه از تامل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت توان کرد و نه از مطالعت این عبارات الفاظ درفشان شاهنشاهی را مددی تواند بود
تحفه چگونه آرم نزدیک تو سخن ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع » بخش ۱۴ - شادمان شدن نوشروان از پیام برزویه
نوشروان شادمان گشت و خواست که زودتر به حضرت او رسد تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند و برفور بدو نامه فرمود و مثال داد که در آن مسارعت باید نمود و قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد و آن کتب را عزیز داشت که خاطر به وصول آن نگران است و تدبیر بیرون آوردن آن بر قضیت عقل بباید کرد که خدای عزوجل بندگان عاقل را دوست دارد و عقل به تجارب و صبر و حزم جمال گیرد و نامه را مهر کردند و به قاصد سپرد و تاکیدی رفت که از راه های شارع تحرز واجب بیند تا آن نامه به دست دشمنی نیفتد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان » بخش ۱- تمهید بزرگمهر بختگان
این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده علما و براهمه هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال و همیشه حکمای هر صنف از اهل عالم می کوشیدند و به دقایق حیلت گرد آن می گشتند که مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاش و معاد تا آنگاه که ایشان را این اتفاق خوب روی نمود و بر این جمله وضعی دست داد که سخن بلیغ به اتقان بسیار از زبان بهایم و مرغان و وحوش جمع کردند و چند فایده ایشان را در آن حاصل آمد اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند تا در هر باب که افتتاح کرده آید به نهایت اشباع برسانیدند دیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل و به هم پیوست تا حکما برای استفادت آن را مطالعت کنند و نادانان برای افسانه خوانند و احداث متعلمان به ظن علم و موعظت نگرند و حفظ آن بر ایشان سبک خیزد و چون در حد کهولت رسند و در آن محفوظ تاملی کنند صحیفه دل را پر فواید بینند و ناگاه بر ذخایر نفیس و گنج های شایگانی مظفر شوند و مثال این همچنان است که مردی در حال بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر برای او نهاده باشد فرحی بدو راه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان » بخش ۶
و عاقل باید که در فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصد معین گرداند و الا واسطه به حیرت کشد و خاتمت به هلاک و ندامت و به حال خردمند آن لایق تر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم شمرد چه هر که همت او از طلب دنیا قاصرتر حسرات او به وقت مفارقت آن اندک تر و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بیابد و حیات ابد او را به دست آید و آنکه سعی او به مصالح دنیا مصروف باشد زندگانی بر او وبال گردد و از ثواب آخرت بماند و کوشش اهل عالم در ادراک سه مراد ستوده ست ساختن توشه آخرت تمهید اسباب معیشت و راست داشتن میان خود و مردمان به کم آزاری و ترک اذیت
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان » بخش ۱۰
و هرگاه حوادث به عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود و بر خطا اصرار ننماید و آن را ثبات عزم و حسن عهد نام نکند چه هر که بی راهبر به عمدا در راه جهول رود و از راه راست و شارع عام دور افتد هر چند پیشتر رود به گمراهی نزدیک تر باشد و اگر خار در چشم متهور مستبد افتد در بیرون آوردن آن غفلت ورزد و آن را خوار دارد و بر سر چشم می مالد بی شبهت کور شود
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۲
و چون یک چندی بگذشت و طایفه ای را از امثال خود در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت و نزدیک آمد که پای از جای بشود با خود گفتم
ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع اندک و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی به سر آید و قوی تر سببی ترک دنیا را مشارکت این مشی دون عاجر است که بدان مغرور گشته اند از این اندیشه ناصواب درگذر و همت بر اکتساب ثواب مقصور گردان که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگام حرکت نامعلوم زینهار تا در ساختن توشه آخرت تقصیر نکنی که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد چهار نوع متضاد و زندگانی آن را به منزلت عمادی چنان که بت زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضای آن به هم پیوسته هرگاه میخ بیرون کشی در حال از هم باز شود و چندان که شایانی قبول حیات از جثه زایل گشت برفور متلاشی گردد و به صحبت دوستان و برادران هم مناز و بر وصال ایشان حریص مباش که سور آن از شیون قاصر است و اندوه بر شادی راجح و با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجر منتظر و نیز شاید بود که برای فراغ اهل و فرزندان تمهید اسباب معیشت ایشان به جمع مال حاجت افتد و ذات خویش را فدای آن داشته آید و راست آن را ماند که عطر بر آتش نهند فواید نسیم آن به دیگران رسد و جرم او سوخته شود به صواب آن لایق تر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات نکنی که مردمان قدر طبیب ندانند لکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک شخص را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید آمرزش بر اطلاق مستحکم شود آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند و به علت های مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد اندازه خیرات و مثوبات آن کی توان شناخت و اگر دون همتی چنین سعی به سبب حطام دنیا باطل گرداند همچنان باشد که
مردی یک خانه پر عود داشت بیندیشید که اگر برکشیده فروشم و در تعیین قیمت احتیاطی کنم دراز شود بر وجه گزاف به نیمه بها بفروخت
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۳
چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست باز آمد و به رغبت صادق و حسبت بی ریا به علاج بیماران پرداختم و روزگار در آن مستغرق گردانید تا به یمن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان به من متواتر شد و پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوستکامی و نعمت دیدم و به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم و آنگاه در آثار و نتایج علم طب تاملی کردم و ثمرات و فواید آن را بر صحیفه دل بنگاشتم هیچ علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و چون مزاج این باشد به چه تاویل خردمندان بدان واثق توانند شد و آن را سبب شفا شمرد و باز اعمال خیر و ساختن توشه آخرت از علت از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۴
و من به حکم این مقدمات از علم طب تبرمی نمودم و همت و نهمت به طلب دین مصروف گردانیدم و الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم سراسر مخاوف و مضایق آنگاه نه راه بر معین و نه سالار پیدا و در کتب طب اشارتی هم دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی و یا به قوت آن از بند حیرت خلاصی ممکن گشتی و خلاف میان اصحاب ملت ها هر چه ظاهرتر بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکن لرزان نهاده و جماعتی برای حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتیوان پوده بسته و تکیه بر استخوان های پوسیده کرده و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی نهایت ورای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی
و با این فکرت در بیابان تردد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم البته سوی مقصد پی بیرون نتوانستم برد و نه بر سمت راست و راه حق دلیلی نشان یافتم به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنچه علمای هر صنف را ببینم و از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم و بکشم تا به یقین صادق پای جای دل پذیر بدست آرم این اجتهاد هم به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن تقدیم نمودم
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۸
چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم که به عبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن به علم و عمل آراسته گردد چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصین است و در جذب خیر کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد یا بالایی تند پیش آید بدان ها تمسک توان نمود و یکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست و هرگاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند و همت بر کم آزاری و پیراستن راه عقبی مقصور شود , و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد و از سر شهوت برخیزد تا پاکیزگی ذات حاصل آید , و به ترک حسد بگوید تا در دل ها محبوب گردد و سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد و کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید و بر یاد آخرت الف گیرد تا قانع و متواضع گردد و عواقب عزیمت را پیش چشم دارد تا پای در سنگ نیاید و مردمان را نترساند تا ایمن زید هرچند در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن بیشتر گشت اما می ترسیدم که از پیش شهوات برخاستن و لذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است و شرع کردن در آن خطر بزرگ چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن سگ که بر لب جوی استخوانی یافت چندان که دردهان گرفت عکس آن در آب بدید پنداشت که دیگری است بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب گیرد آنچه در دهان بود باد داد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۱۲
و پس از بلوغ غم مال و فرزند و اندوه آز و شره و خطر کسب و طلب در میان آید و با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه بل هم خواب و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع و گرما و سرما و باد و باران و برف و هدم و فتک و زهر و سیل و صواعق در کمین و عذاب پیری و ضعف آن - اگر بدان منزلت بتواند رسید - با همه راجح و قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر وآنگاه خود که از این معانی هیچ نیستی و با او شرایط موکد و عهود مستحکم رفتستی که به سلامت خواهد زیست فکرت آن ساعت که میعاد اجل فراز آید و دوستان و اهل و فرزندان را بدرود باید کرد و شربت های تلخ که آن روز تجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد گرداند هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد چه بزرگ جنونی و عظیم غبنی را به فانی و دایمی را به زایلی فروختن و جان پاک را فدای تن نجس داشتن
خاصه در این روزگار تیره که خیرات براطلاق روی به تراجع آورده است و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یمن نقیبت و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رافت و افاضت جود و سخاوت و اشاعت حلم و رحمت و محبت علم و علما و اختیار حکمت و اصطناع حکما و مالیدن جباران و تربیت خدمتگزاران و قمع ظالمان و تقویت مظلومان حاصل است می بینییم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی و افعال ستوده و اخلاق پسندیده مردود گشته و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر و علم متروک و جهل مطلوب و لیم و دنایت مستولی و کرم و مروت منزوی و دوستی ها ضعیف و عداوت ها قوی و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم و مکر و خدیعت بیدار و مظفر و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حرص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تازه و خندان
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۱۳ - حکایت مرد غافل
چون فکرت من بر این جمله به کارهای دنیا محیط گشت و بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است و قدر ایام عمر خویش نمی داند و در نجات نفس نمی کوشد از مشاهدت این حال در شگفت عظیم افتادم و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند و آن لذات حواس است خوردن و بوییدن و دیدن و پسودن و شنودن و آنگاه خود این معانی بر قضیت حاجت و اندازه امنیت هرگز تیسیر نپذیرد و نیز از زوال و فنا در آن امن صورت نبندد و حاصل آن اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد و هر که همت در آن بست و مهمات آخرت را مهمل گذاشت همچو آن مرد است که از پیش اشتر مست بگریخت و به ضرورت خویشتن در چاهی آویخت و دست در دو شاخ زد که بر بالای آن روییده بود و پای هایش بر جایی قرار گرفت در این میان بهتر بنگریست هر دو پای بر سر چهار مار بود که سر از سوراخ بیرون گذاشته بودند نظر به قعر چاه افگند اژدهایی سهمناک دید دهان گشاده و افتادن او را انتظار می کرد به سر چاه التفات نمود موشان سیاه و سفید بیخ آن شاخ ها دایم بی فتور می بریدند و او در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید و خلاص خود را طریقی می جست پیش خویش زنبور خانه ای و قدری شهد یافت چیزی از آن به لب برد از نوعی در حلاوت آن مشغول گشت که از کار خود غافل ماند و نه اندیشید که پای او بر سر چهار مار است و نتوان دانست که کدام وقت در حرکت آیند و موشان در بریدن شاخ ها جد بلیغ می نمایند و البته فتوری بدان راه نمی یافت و چندان که شاخ بگسست در کام اژدها افتاد و آن لذت حقیر بدو چنین غفلتی راه داد و حجاب تاریک برابر نور عقل او بداشت تا موشان از بریدن شاخ ها بپرداختند و بیچاره حریص در دهان اژدها افتاد
پس من دنیا را بدان چاه پر آفت و مخافت مانند کردم و موشان سپید و سیاه و مداومت ایشان بر بریدن شاخ ها به شب و روز که تعاقب ایشان بر فانی گردانیدن جانوران و تقریب آجال ایشان مقصور است و آن چهار مار را به طبایع که عماد خلقت آدمی است و هرگاه که یکی از آن در حرکت آید زهر قاتل و مرگ حاضر باشد و چشیدن شهد و شیرینی آن را به لذات این جهانی که فایده آن اندک است و رنج و تبعت بسیار آدمی را بیهوده از کار آخرت باز می دارد و راه نجات بر وی بسته می گرداند و اژدها را به مرجعی که به هیچ تاویل از آن چاره نتواند بود و چندان که شربت مرگ تجرع افتد و ضربت بویحیی صلوات الله علیه پذیرفته آید هر آینه بدو باید پیوست و هول و خطر و خوف و فزع او مشاهدت کرد آن گاه ندامت سود ندارد و توبت و انابت مفید نباشد نه راه بازگشتن مهیا و نه عذر تقصیرات ممهد و بیان مناجات ایشان در قرآن عظیم بر این نسق وارد که یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ماوعد الرحمن و صدق المرسلون
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱ - باب شیر و گاو
... برهمن گفت هرگاه دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد و از نظایر و اخوات آن آنست که
بازرگانی بود بسیار مال و او را فرزندان در رسیدند و از کسب و حرفت اعراض نمودند و دست اسراف به مال او دراز کردند پدر موعظت و ملامت ایشان واجب دید و در اثنای آن گفت که ای فرزندان اهل دنیا جویان سه رتبت اند و بدان نرسند مگر به چهار خصلت اما آن سه که طالب آنند فراخی معیشت است و رفعت منزلت و رسیدن به ثواب آخرت و آن چهار که به وسیلت آن بدین اغراض توان رسید الفغدن مال است از وجه پسندیده و حسن قیام در نگاه داشت و انفاق در چه به صلاح معیشت و رضای اهل و توشه آخرت پیوندد و صیانت نفس از حوادث آفات آن قدر که در امکان آید و هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد برای آنچه هر که از کسب اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در عهد خویش تواند داشت و اگر مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد و اگر در حفظ و تثمیر آن جد ننماید و خرج بی وجه کند پشیمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده گردد و اگر مواضع حقوق را به امساک نامرعی گذراد به منزلت درویشی باشد از لذات نعمت محروم و با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد چون حوضی که پیوسته در وی آب می آید و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد لابد از جوانب راه جوید و بترابد یا رخنه ای بزرگ افتد و تمامی آن چیز ناچیز گردد
پسران بازرگان عظت پدر بشنودند و منافع آن نیکو بشناخت و برادر مهتر ایشان روی به تجارت آورد و سفر دور دست اختیار کرد و با وی دو گاو بود یکی را شنزبه نام و دیگر را نندبه و در راه خلابی پیش آمد شنزبه در آن بماند به حیلت او را بیرون آوردند حالی طاقت حرکت نداشت بازرگان مردی را برای تعهد او بگذاشت تا وی را تیمار می دارد چون قوت گیرد بر اثر وی ببرد مزدور یک روز ببود ملول گشت شنزبه را بر جای رها کرد و برفت و بازرگان را گفت سقط شد
شنزبه را بمدت انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخور می پویید تا به مرغزاری رسید آراسته به انواع نبات و اصناف ریاحین از رشک او رضوان انگشت غیرت گزیده و در نظاره او آسمان چشم حیرت گشاده ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲ - ترسیدن شیر از بانگ شنزبه
و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل چون یکچندی آنجا ببود و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مسی نعمت بدو راه یافت و به نشاط هرچه تمامتر بانگی بکرد بلند و در حوالی آن مرغزار شیری بود و با او وحوش و سباع بسیار همه در متابعت و فرمان او و او جوان و رعنا و مستبد به رای خویش هرگز گاو ندیده بود و آواز او ناشنوده چندانکه بانگ شنزبه به گوش او رسید هراسی بدو راه یافت و نخواست که سباع بدانند که او می بهراسد برجای ساکن می بود و به هیچ جانب حرکت نمی کرد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۶
... کلیله گفت چیست این رای که اندیشیده ای
گفت من می خواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرضه کنم که تردد و تحیر بدو راه یافته ست و او را به نصیحت من تفرجی حاصل آید و بدین وسیلت قربتی و جاهی یابم
کلیله گفتچه می دانی که شیر در مقام حیرتست ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۹
... کاندر این ملک چو طاووس به کار است مگس
و هیچ خدمتگار اگر چه فرومایه باشد از دفع مضرتی و جر منفعتی خالی نماند و آن چوب خشک که به راه افنگنده اند آخر به کار آید خلالی کنند تا گوش خارند حیوانی که درو نفع و ضر و ازو خیر و شر باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت که
گر دسته گل نیاید از ما ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۰
... گلها و لاله ها دهم ار تربیت کنی
و از حقوق رعیت بر ملک آنست که هریک را بر مقدار مروت و یک دلی و نصیحت به درجه ای رساند و به هوا در مراتب تقدیم و تاخیر نفرماید و کسانی را که در کارها غافل و از هنرها عاطل باشند بر کافیان هنرمند و داهطان خردمند ترجیح و تفضیل روا ندارد که دو کار از عزایم پادشاهان غریب نماید حلیت سر بر پای بستن و پیرایه پای بر سر آویختن و یاقوت و مروارید را در سرب و ارزیز نشاندن دران تحقیر جواهر نباشد لکن عقل فرماینده به نزدیک اهل خرد مطعون گردد و انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرت است و نفاذ کار با اهل بصیرت و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان و هرکه یاقوت با خویشتن دارد گران بار نگردد و بدان هر غرض حاصل آید وآنکه سنگ در کیسه کند رنجور گردد و روز حاجت بدان چیزی نیابد و مرد دانا حقیر نشمرد صاحب مروت را اگرچه خامل منزلت باشد چه پی از میان خاک برگیرند و ازو زینها سازند و مرکب ملوک شود و کمان ها راست کنند و به صحبت دست ملوک و اشراف عزیز گردد و نشاید که پادشاه خردمندان را به خمول اسلاف فروگذارد و بی هنران را به وسایل موروث بی هنر مکتسب اصطناع فرماید بل که تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاح ملک از هریک بیند چه اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل به کارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند و هیچ کس به مردم از ذات او نزدیک تر نیست چون بعضی ازان معلول شود به داروهایی علاج کنند که از راههای دور و شهرهای بیگانه آرند و موش مردمان را همسرایه و هم خانه است چون موذی می باشد او را از خانه بیرون می فرستند و در هلاک او سعی واجب می بینند و باز اگرچه وحشی و غریب است چون بدو حاجت و ازو منفعت است به اکرامی هرچه تمامتر او را به دست آرند و از دست ملوک برای او مرکبی سازند
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۴
شیر در این فکرت مضطرب گشت می خاست و می نشست و چشم به راه می داشت ناگاه دمنه از دور پدید آمد اندکی بیارامید و بر جای خویش قرار گرفت چون بدو پیوست پرسید که چه کردی گفت گاوی دیدم که آواز او به گوش ملک می رسید گفت مقدار قوت او چیست گفت ندیدم او را نخوتی و شکوهی که بر قوت او دلیل گرفتمی چندانکه به وی رسیدم بر وی سخن اکفا می گفتم و ننمود در طبع او زیادت طمع تواضعی و تعظیمی و در ضمیر خویش او را هم مهابتی نیافتم که احترام بیشتر لازم شمردی
شیر گفت آن را بر ضعیف حمل نتوان کرد و بدان فریفته نشاید گشت که بادی سخت گیاهی ضعیف را نیفگند و درختای قوی را دراندازد و گوشکهای محکم را بگرداند و مهتران و بزرگان قصد زیردستان و اذناب در مذهب سیادت محظور شناسند و تا خصم بزرگوار قدر و کریم نباشد اظهار قوت و شوکت روا ندارند و بر هریک مقاومت فراخور حال او فرمایند چه در معالی کفاءت نزدیک اهل مروت معتبر است ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۸
زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مایه دزدی آن در وی بدید دران طمع کرد و بوجه ارادت نزدیک او رفت و گفت می خواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طریقت درآموزم بدین طریق محرم شد بر وی زندگانی برفق می کرد تا فرصتی یافت و جامه تمام ببرد چون زاهد جامه ندید دانست که او برده ست در طلب او روی بشهر نهاده بود در راه برد و نخجیر گذشت که جنگ می کردند بس و یک دیگر را مجروح گردانیده وروباهی بیامده بود و خون ایشان می خورد ناگاه نخجیران سروی انداختند روباه کشته شد زاهد شبانگاه بشهر رسید جایی جست که پای افزار بگشاید حالی خانه زنی بدکاری مهیا شد و آن زن کنیزکان آنکاره داشت و یکی را از ان کنیزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود ماهتاب از بناگوش او نور دزدیدی و آفتاب پیش رخش سجده بردی دل آویزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه این ترانه دروصف او درست آید
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی جدا بتابد ماهی
ور لطف تو در زمین بیابد راهی
صد یوسف سر برآرد از هر چاهی ...