گنجور

 
۴۳۰۱

کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح صاحبقران ثانی ابوالمظفر شاه جهان

 

... دوران همه فرح چو دل کیمیاگرست

دریاکشان محفل عیش و نشاط را

از شش جهت گشایش درهای ششدرست ...

... سرگرم تر بخدمتش از تازه چاکرست

دریا چو در متاع گهر آب می کند

لرزان ز بیم پادشه عدل پرورست ...

... جوهر در آب تیغ تو گر دامگسترست

دریاست مومیایی کشتی چو بشکند

باد مراد همتت آنجا که یاورست ...

کلیم
 
۴۳۰۲

کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - بث الشکوی و موعظه، مختوم بستایش سخن

 

... عزت هر نخل در بستان بمقدار برست

کان و دریا را بسی دیدم بچشم اعتبار

سیر چشمان قناعت را شکوه دیگرست ...

... زاهد از خشکی سراب وادی بیحاصلیست

طعنه ها دارد بدریا هر که دامانش ترست

واعظ ما را نگهدارد خدا از چشم زخم ...

کلیم
 
۴۳۰۳

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - از بزرگی طلب ادای قروض خود را کرده است

 

... می کند اکنون هما پهلو تهی از استخوان

نقطه شک بر سر دریا نهد ابر از حباب

بحر دستت را اگر روزی سپند در فشان ...

کلیم
 
۴۳۰۴

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹ - هنگامی که در بیجابور مورد سوئظن قرار گرفته و به حبس افتاده است

 

... برای ضبط ما پر بسته مرغان

همه هم پشت همچون موج دریا

عجب دارم که با آن منع جاده ...

کلیم
 
۴۳۰۵

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - در وصف اورنگ پرجلال شاه جهان

 

... آب آنهم باعث تردستی صنعتگرست

زاده دریا و کان را دارد اندر بند خویش

هر کجا آزاده ای دیدیم در بند زرست ...

... هیچ کانراسنگ چندان نیست کانرا گوهرست

حاصل دریا و کان گردیده صرف زینتش

زانکه تخت دولت شاهنشه بحر و برست ...

کلیم
 
۴۳۰۶

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰ - در بلندنظری و همت خود در سخن سرائی گفته

 

... به صید بسته کس پنجه آشنا نکنم

زفیض دریا پهلو تهی کنم چو حباب

زرشح قطره بیمایه خود چرا نکنم ...

کلیم
 
۴۳۰۷

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت

یک بنده تو آب رخ دریا ریخت

جمعیتشان سبحه تزویری بود ...

کلیم
 
۴۳۰۸

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

... این کیف دو بالا چه نشاط افزا بود

از رفتن دریا سر بیرا هم رفت

گویا سر او حباب این دریا بود

کلیم
 
۴۳۰۹

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - کتابه قصر «دل افروز» و تاریخ بنای آن

 

... گهر گیرد از خاتمش راه اوج

بدست وی انگشت دریا نوال

چو پنجاب دارد ببحر اتصال ...

کلیم
 
۴۳۱۰

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا

 

... درو گردیده گم خلق دو دنیا

چو بارانی که می بارد بدریا

در آنجا گر خبرگیری زیاری ...

... نمی گردد تنک خلقش ز بردن

که دریا کمی نمی گردد ز خوردن

چنین شهری بعالم کس ندیدست ...

... فتاده در دکان یک مهاجن

همه سرمایه دریا و معدن

برون آید اگر باشد خریدار ...

... خراج کشوری خرج سراییست

عماراتش که باشد رو بدریا

قوی گردیده ز آنها پشت دلها ...

... باین معنی که می گویم گواهست

بود بر فلس ماهی هم بدریا

همین نام مبارک سکه آرا ...

... زسنگ مرمرش ابر آب گیرد

چو دریا جمله درهایش گشاده

تماشایی درو چشم آبداده ...

... به پیش قصر شاهنشاه والا

که بستست شهر از پیچ دریا

براه بندگی باید چنین بود ...

... دو عالم بر کنارش از دو جانب

دو جانب شهر و دریا در میانه

کنار بحر بحر بیکرانه ...

... زکشتیها که هر جانب روانست

بدریا بیشتر از شهر خانه است

درین اندیشه حیرانست ادراک ...

... گرفته دلگشایی در میانش

سه جانب گلشن و در پیش دریاست

که هر موجش خم زلفی فرح ساست ...

کلیم
 
۴۳۱۱

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - تعریف قحط دکن

 

... اگر قهرش بکین بحر خیزد

در آغوش صدف دریا گریزد

کسی کز آستانش سرگران کرد ...

... سفر کردند همچون کاروانی

حباب آسا درین دریای پرشور

شد از سرها هوای زندگی دور ...

کلیم
 
۴۳۱۲

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - برای نقش کردن بر دور سپر پادشاهی

 

... کاهکشان دست سپر ساختست

در کف دریا کش مالک رقاب

تیغ و سپر آمده موج و حباب ...

کلیم
 
۴۳۱۳

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - کتابه عمارت شاهنواز خان (از امرای شاه جهان)

 

... محیط حوض را تا ابر دیده

بسان موج از دریا رمیده

گهی کز آب پاکش مایه دارد ...

کلیم
 
۴۳۱۴

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - در وصف قصر پادشاهی

 

... طمع را همت او روی داده است

بلی دریا بسقا رو گشاده است

لبش در پاش و دستش گوهر افشان

نه با دریاست این همت نه با کان

همیشه باد درگاهش ز تعظیم ...

کلیم
 
۴۳۱۵

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶ - درتعریف کشمیر

 

... بود زینگونه در آفاق کم شهر

که هم باغست و هم دریا و هم شهر

زخانه تا بکشتی پا نهادی

میان سبزه و گل اوفتادی

دو دریا دارد این شهر دل افروز

دو عالم زین دو باشد عشرت اندوز ...

... بنوعی گل بگل تا کوه پیوست

که بر دریا پل از گل میتوان بست

نظر تا کرده ام بر صفحه دل ...

... بزیر سبزه آبش نیست پیدا

تو گویی سبزه میدانیست دریا

ندادی سبزه اش گر راه کشتی ...

... میان سبزه کشتی ره گشاده

کسی دیده است این دریا و جاده

خیابانها در آب از راه کشتی ...

... همین نیلوفرست آن نیز کمتر

درین دریا گل افزون از حبابست

زرنگ هر گلی نقشی بر آبست ...

... که شاخ موج آبش گل دهد بار

جز این دریا نبینی جای دیگر

گلستان ارم در بحر اخضر ...

... حنا بر دست بندد چیدن آن

بود آمیزش دریا و این گل

بسان آب داخل کرده در مل ...

... بمستان کاسه داده رو گشاده

گل زردش که دریا را نقابست

بساطش پهن تر از آفتابست

بدریا سر بسر پیرایه گستر

گرفته آب را آیینه در زر ...

... ز ایزد خواسته این زرد رویی

بزور نامیه از قعر دریا

دمیده سبزه اش یک نیزه بالا ...

... کس از شادابی گلها چه گوید

زباغستان این دریا چگویم

هزاران خلد و من تنها چگویم ...

... شکوفه چونکه گردد گلشن آرا

شود این باغ ابر روی دریا

زبحر آرا روان شد با دل شاد ...

... که کف بر هم زند بی جنبش باد

چو دریا منتهی گردد بکهسار

فرح را ابتدا آید پدیدار ...

... اگر از شاه نهرش حرف گویم

دهن باید بصد دریا بشویم

چه نهری زیب دریا زیور باغ

غلط گفتم روان پیکر باغ ...

... خروشان نهر چون در حوض ریزد

نهنگی دان که با دریا ستیزد

چنان آیینه حوضست روشن ...

... عماراتش همه همدوش کهسار

بدریا روی دارد پشت در کوه

چه کوهی تیغ آن خونریز اندوه ...

... سر گردن کشان و پای تیغش

ظفر یک گوهر از دریای تیغش

برید از وصف تیغش رشته حرف ...

کلیم
 
۴۳۱۶

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱ - کتابه دولتخانه پادشاهی

 

... حباب مربع اگر دیده کس

بدریای هستی تو باشی و بس

ز طومار ابری دهد نهر یاد ...

... کند مجلس بزم را جلوه گاه

محاذی آن دست دریا شیم

از آن روی دیوار سر کرده نم ...

کلیم
 
۴۳۱۷

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - داستان سرکوبی و قتل ججهار سنکهه بندئله به سرداری اورنگ زیب پسر شاه جهان که بعد از وی بسلطنت نشست

 

... حباب از بحر اگر پهلو تهی کرد

بسوی خویش دریا بازش آورد

هر آنکس را که باشد بخت یاور ...

... که از اقبال کشورها گشاده

یگانه گوهر دریای شاهی

سراپا جوهر از فیض الهی ...

... بخود از بیم همچون موج لرزید

بدریا جنگ کردن حد خس نیست

مصاف باز در شأن مگس نیست ...

... ز عفو پادشاه آگاه می بود

بدریا قطره گر کرد التجایی

ببحر مملکت می یافت جایی ...

... بسازد دیده روشن چون حبابش

درین دریا اگر ریزند اخگر

بدارد روشنش چون چشم اختر ...

... قیاسی کن از اینجا شأن دولت

از آن دریا که خس اندوخت گوهر

نهنگان را چه خواهد بودبنگر ...

کلیم
 
۴۳۱۸

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در رثاء حاج محمد جان قدسی و تاریخ فوت او

 

... خود چرا بحر معانی بسرایی تن داد

او که صد دیده توانست زغم دریا کرد

غمگسار همه کس بود چو از طینت پاک ...

کلیم
 
۴۳۱۹

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در تهنیت نوروز و مدح شاه جهان

 

... گشته گلهای زمینش سربسر نیلوفری

تحفه دریا و کان مخزون جیب غنچه است

در بغل دارد دکان خویشتن را جوهری ...

... آینه رویین تنست و عاجز روشنگرست

ساحل دریای جودت از وفور تشنگان

پایمال آرزو چون آبگاه لشکرست ...

کلیم
 
۴۳۲۰

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... هرگز کسی مبیناد این روز را به خواب

از آب دیده بر سر دریا نشسته ام

با آن که آب در بدنم نیست چون حباب ...

... کاوید آن چنان که رسیدن آن زمین به آب

ماهی ز وصل دریا آسوده خاطر است

اما ز دوری او دایم در اضطراب ...

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲۱۴
۲۱۵
۲۱۶
۲۱۷
۲۱۸
۳۷۳