گنجور

 
کلیم

در دور ما زمانه گلستان بی درست

عیش رسا چو رزق مقرر مقدرست

چون غنچه انبساط جلبیست خلق را

شیرینی طرب شکر شیر مادرست

تنها همین نه از لب ساغر موظفیم

انعام ما هم از لب ساقی مقررست

مست می نشاط بود، روزگار ما

از مست هر مراد که خواهی میسرست

آواز پای و کف زدن مطربان یکیست

از بس زمین بسان زمان عیش پرورست

چسبان شد اختلاط مرادات با حصول

عشرت بدل زیاده بجام آشناترست

دامان دل بدست کدورت نمی رسد

مابین رنگ و آینه سد سکندرست

عالم تمام همچو سرمست پرنشاط

دوران همه فرح چو دل کیمیاگرست

دریاکشان محفل عیش و نشاط را

از شش جهت گشایش درهای ششدرست

این خوان عشرتی که بعالم کشیده اند

از عید وزن پادشه هفت کشورست

صاحبقران ثانی شاه جهان پناه

شاهی که آفتابش یک لعل افسرست

میزان وزن تا صدف آفتاب شد

از قدر یکسرش بدو دنیا برابرست

پابوس پادشه که شهانرا نداده دست

سالی دو نوبتش ز سعادت میسرست

در آسمان زخاک در او نشان دهند

جائیکه آفتاب کرم ذره پرورست

گردون اگرچه بر ره او پیر گشته است

سرگرم تر بخدمتش از تازه چاکرست

دریا چو در متاع گهر آب می کند

لرزان ز بیم پادشه عدل پرورست

چون مرغ خانه بال و پرش دست دیگریست

گردون ز یمن اختر بختش توانگرست

رسم حساب بهر شمار مه است و سال

در عهد همتش که سپر کیله زرست

شهباز قدس را پر پرواز فطرتش

چون استخوان سینه قفس جزو پیکرست

از یمن ایمنی زمانش سفینه را

در بحر سنگ راهی اگر هست لنگرست

هرگز باوج مدحت او ره نبرده است

با آنکه مرغ دفتر من جمله تن پرست

دانی که چیست در کفت این تیغ شعله بار

برقی که در کمین سیاهی لشگرست

افتد شراره غضبت گر بجوی تیغ

بیم کباب گشتن ماهی جوهرست

یک چین بود ولایت خاقان ز آستینش

آن جامه ای که بر قد ملکت مقررست

بهر شکار ماهی فتح و ظفر بود

جوهر در آب تیغ تو گر دامگسترست

دریاست مومیائی کشتی چو بشکند

باد مراد همتت آنجا که یاورست

از صفحه مدیح تو طوطی خامه را

آئینه نشاط ابد در برابرست

دلخواه طبع فوج معانی همی رسد

جائیکه عرض مدح تورای سخنورست

هر لحظه کوچه قلمم بسته می شود

تنگست شارعی که گذرگاه لشگرست

لب تشنگان عفوت سیرآب از آن شوند

در جنت طبیعت تو حلم کوثرست

پیوسته تا که از پی تحریر جزو عیش

نی شکل خامه دارد و قانون چو مستطرست

پر نغمه نشاط بود بزم عشرتت

تا مهر و مه جلاجل این کهنه چنبرست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

شاه جهان که خسرو فرخنده اخترست

بر شرق و غرب‌ پادشه عدل‌ گسترست

عزمش فرو برندهٔ ملک مخالف است

رأیش برآورندهٔ دین پیمبرست

سَهمَش به خاورست و نهیبش به باختر

[...]

وطواط

ای آنکه روزگار بطبعت مسخرست

عزم تو باقضای سمایی برابرست

جاوید باد ، تاکه در ایام ملک تو

از خبث کافری همه عالم مطهرست

کشته ترا صمیم بیابان قرار گاه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
کمال‌الدین اسماعیل

در شعر من بعیب نگیرند اهل فضل

گر جای جای قافیه بعضی مکرّرست

معنی سر سخن بود و قافیه تنش

بر یک تر ازو او دوسر، آن چون دو پیکرست

گر قافیه دو باشد و معنی یکی بدست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
مولانا

امروز روز نوبت دیدار دلبرست

امروز روز طالع خورشید اکبرست

دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک

امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست

از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

این بوی روح‌پرور از آن خوی دلبر است

وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است

ای باد بوستان مگرت نافه در میان؟

وی مرغ آشنا مگرت نامه در پَر است؟

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه