گنجور

 
۴۱۴۱

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - در نعت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و ثنای مولای متقیان علی ابن ابی طالب علیه السلام

 

... راهی مرو که باژ ستاند در او کمان

زان در کف الست کمر بسته یی چو چرخ

تا پنبه وار باز نشینی بدو کدان ...

... پیلی مکن شکار بیک تار ریسمان

بر یک سرشک دیده اعمی مبند بحر

وز یک قراضه کف سفله مساز کان ...

... تا معجز شفاعت او نا شده ضمان

دست از قلم کشید بنان مبارکش

وانگه میان ماه قلم کرده از بنان

هرگز نداده دیده همت بعلو و سفل ...

... جبریل در رکاب و سرافیل در عنان

در غار کرده پاشنه بندی برای راه

از پهلوی ادیم به از کام افعوان ...

... از پیش جلوه داده و پس کرده جانفشان

بی هیچ تهمتی به شبستان مصحفش

چون کلک سر بریده بشمیر سیل ران ...

... با زخم ذوالفقار در آغوش کرده است

اندر بنان او عمل خامه توان

اخسیکتی ز دامن حیدر مدار دست ...

... دیوان مدح اوست حمایت سرای من

بستان مهر اوست تماشا گه امان

رمحش پیاده خواه بیک حمله روستم ...

... باری فراخ سال سخن بیند آنکه گفت

قحط وفاست در بنه ی آخرالزمان

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - مدح عمادالدین عبدالرحیم احمد قاید

 

در بند آن مشو که چرا پیر شد جهان

آن بخت خواجه نیست که دایم بود جوان ...

... مایوس شد ز شمع زمن باد دم فروش

در بست لب ز نطق نما شاخ صد زبان

هر شام و چاشت زیبق کم عقد حل کنند ...

... هر روز بهر پنبه زدن بردواج کوه

صبح از عمود بسته کند بر افق کمان

ایوب خسته خاک جراحت به بسته آب

ابر از هواست زان ملخ سیمگون فشان ...

... از بهر امتحان ز اناری فروخت نار

تا بنگرد عیار یواقیت بارکان

رشک جبین خواجه دل ماه کرد خون ...

... آن بحر و غرقه احسانش برو بحر

آن انس جان و بسته پیمانش انس و جان

زان پشت روزگار قوی گشت و این سخن ...

... هر ابلهی که سر ننهد بر خط ولاش

لاشک بنام او قلم اندر کشد جهان

بازی است همت تو که از ننگ آب و خاک ...

... وی عمر ملک را ببقا کلک تو ضمان

وی از قدیم بابار چه ابنای فضل را

حصن حمایت آمده و قلعه امان ...

... کلکت نهال نیشکر آمد مگر باصل

کز وی حلاوتی است تو را در خط و بنان

ای آنکه سیبویه دویم خوانیش بفضل ...

... اول بخوان دو سطر ز ابداع فکر او

او را دگر بنام غلامان او مخوان

دانا دلان بصد یک از این فضل قاصرند ...

... تیغ بلا قلم کند آن دست را که او

بنهاد یکزمان قلم مدحش از بیان

تا چون درید تیغ خزان درقهای گل ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - مدح اقضی القضات خواجه رکن الدین حافظ همدانی

 

... دهر از سخط تو پشت پایی خورد

بنهاد ز دست حیلت و دستان

کلک تو بهار گلشن دولت ...

... زان پس که هوای خاک درگاهت

بستاند مرا ز حضرت سلطان

نام تو نگاشت نظم من بر دل

داغ تو نهاد شعر من بر ران

اینجا بتو پای بسته ام ورنه

من کیستم و اقامت زنگان ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - مدح خواجه رکن الدین حسن

 

... غنچه را ره گرد همچون ساغر اندر وقت نوش

زلف مشکین بنفشه روی می فام سمن

خوشه پروین ببرد از حقه سیماب گون ...

... چون غراب اندر پگه خیزی علم بیرون زنیم

سوی طاووسان بستانی هزار آوا و من

او چو سحبان در اداء حمد رب العالمین ...

... صد هزاران پیر کنعان است در بیت الحزن

گرزه صبح جلالش بفکند تخت بنات

دشنه خورشید رایش بگسلد عقد پرن ...

... و آن عدو در خط قهرش چون قلم زرین بدن

چون کمین وابسته ی شب شیر شمشیر دلیل

چوی کمانکش بوده بدعت مرد ناورد وثن

بار گاهش اولین محمل ز بنگاه وجود

آستانش آخرین منزل ز بیداد و محن

خار زرع شرع یعنی مبتدع بر کند پاک

اینهمه طوبی نشانان بنده این خار کن

هرکه فتان خواندش بر حق بود زیرا که او ...

... کام را پی کن بدین طوطی لب شکرفشان

تا حسود از رشک بکدازد چو شکر در لبن

ابرو بحرو مصرو هند از کلک و خنجر با شما ...

... باد عالم را مبادا پیش صیتت کام زن

روزگار از طبع در حکم تو بسته کوش و هوش

آسمان بر عهد رکن الدین نهاده جان و تن ...

... فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن

من نگویم من که آید بر بناگوش خرد

بی خلاف از دست یک من ناگهانی سنگی دومن ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - مدح اتابک ایلد گز (شمس الدین)

 

... ناهید خرامید بخلوتگه خورشید

بلقیس درآمد به شبستان سلیمان

کردند بهم روی فرا روی دل و چشم ...

... وز بیشه بغداد بر او تا در گرگان

معمار ایادیش بهر بنده که پیوست

حالی سر ایوانش بسایند بکیوان ...

... ابر کف او قطره زر افشاند به نیسان

بیرق بظفر بست بر آن نیزه براق

گوهر ز اجل ریخت بر آن خنجر بران ...

... هرگز نزدی باد ز رخ آب به سوهان

ور مایده جود تو بنهند بر افلاک

در خاک برآیند خور از قرص و مه از نان

شاخ آن همه زیور ز چه بربست بنوروز

پیرایه احسان تو گر نیست بر ارکان ...

... با سنگ دلان در کف زید از سرطغیان

موسی به عصار مار نمود و تو بناورد

از رمح عصا شکل کنی صورت ثعبان ...

... سر بر خط فرمان همایون شه او

گردون چو رعایای دگر از بن دندان

این شادی و آبادی و آزادی و رادی ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان

 

... گه گاه بعقد زلف جان را

بگشای ز تخته بند ارکان

ما را نگشاد نیم غمزه

از دستخوش وجود بستان

آسایش خلق را به عیدی ...

... به نشین بوثاق و عالمی را

بر آتش انتظار بنشان

تا مهر پیاده گردد از چرخ ...

... وز سیل خلاف تو عدو را

تا گور بنای لهو ویران

بر شاخ لطافت تو یک سیب ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مدح قزل ارسلان

 

... شکوفه ریخت ز حضن سحاب بر هامون

به بست کوش به سیماب برف خاک نژند

به شست روی بزر آب نور چرخ نکون

بعکس قاعده چهره کشادگان فلک

ز باد صبح به بستند همچو غنچه جفون

ز نسج ابر برآمد بدشت یکرنگی ...

... زدی چو زیبق جامد کره گرفته میاه

ز یخ چو دیده اعمی سبل به بسته عیون

همی دمید گشاده ز فر هوای عقور ...

... لطیفه هاش ز پیمانه قیاس افزون

ز نقش بند ضمیرش بهار دیبا باف

ز رنگریز حسامش سپهر مینا گون ...

... زهی سراج سخن را سخای تو روغن

خهی خراج سخا را بنان تو قانون

جهان فروز رخ توست و نام بر خورشید ...

... گر از ممالک تو در جهان قیاس کنند

ز هشت جنت یا بند چار حد مامون

هر آنکه او ستد و داد شعر با تو نکرد ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - تاسف از درگذشت عمادالدین مردانشاه بن فخرالدین عربشاه

 

... صدر درگاه بدیدم نه بدان فرو براه

باغ می نالد کای مطرب گل زخمه بنه

صبح می زارد کای دست افق جاه مخواه

پیش خورشید بنالید که کو ماه تمام

وز عربشاه بپرسید که کو مردانشاه ...

... کز بد چرخ سبکپای چه دید آن برناه

بسته زنار اجل چند به عیسی نگرد

ماتم آل رسول آمد- الله الله

صبر دستار رها کرد و سر خویش گرفت

شاه در تعزیت میر چو بنهاد کلاه

فخر دین مفتخر دود علاءالدوله ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۴۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - مدح خواجه اثیرالدین تورانشاه وزیر

 

... روز در عربده آمد ز شب زلف بکاه

باد را سایس زلف تو درآورد به بند

سایه را چاوش حسن تو برانگیخت زره

سرو در خدمت بالای تو بربست قبا

لاله در حضرت رخسار تو بنهاد کلاه

سکه عهد بکردان که بامید تو چرخ ...

... کان مرصع کمری یافت ز کنج خورشید

زانکه در موکب لعل تو میان بست چوراه

خرقه درد تو دارد دل عالم که بشب ...

... مه فرود آید با روی تو از مرکب جاه

تا نمازی نشود دیده من بنده باشک

عشق دستور نباشد که کنم در تو نکاه ...

... شاد باش ای بمهارت نظر شافی تو

بسته در بینی ایام مهار اکراه

هر که خورشید قبول تو نتابد بر وی

بسته ی حبس ابد ماند چو سایه در چاه

در تو هرگز نرسد دست به تلبیس وحیل ...

... طفل پستان فرح گشته نکارنده ی می

مرغ بستان طرب گشته نوازنده ی راه

کیمیا گر شده در قالب من باد سماع ...

... رفته بر کنگره قصر عروشان بهشت

بنظاره که همی صدر جهان کرده نشاه

گاه رضوان زنم گوثر می پاشد آب ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - مدح اثیرالدین تورانشاه

 

... خزانه خانه مهر و اثیر یافته مهر

گشاده نامه ابر و نسیم بسته سحی

بجای نرگس خوش چشم خار چون غمزه ...

... شعاع باصره یابد شکوفه ی عمی

کنون وقایه شب را بنور خود زربفت

چو برگشاید خورشید دیده ی اعشی ...

... سر اکابر ایران خجسته تورانشاه

که باد بندگی اوست در سر دینی

از او سهی کند اسلام قامت رفعت ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۱

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - مدح خواجه اثیرالدین نورانشاه

 

... بخت را گر تو پیوندی است استحقاق توست

طوق گوهر هم ز خود بربندد آب گوهری

خدمتش را از بن دندان کمر بندد جهان

هرکه دولت را مرصع کرد تاج سروری ...

... دامن همت چنان در سطح هفتم چرخ کش

کز غبار هر نحوست روی کیوان بستری

ز آفتاب همت و ابر بنان روی امل

بشکفان چون لاله ی سیراب و گلبرگ طری

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - تهنیت میلاد یکی از وزراء

 

... بی داغ انتماش دلی نیست در بری

عقلی که بسته است ز تایید صورتی

روحی که یافته است ز اقبال پیکری ...

... وان را که می شناسم در جلوه گاه بزم

بربسته عکس می به بناگوش زیوری

دوشش بوقت رقص بدندانه جان کشی ...

... با تو چو از فتوت و دانش سخن رود

در منصب معارضه بنشسته همبری

بخت ار چه خفته نیست پگه خیز تر زصبح ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - مدح خواجه امام صفی الدین اصفهانی

 

... و اندم که یغلغ غرمات تو پر گشاد

در جعبه شهر بند شود تیر آرشی

صفو لطافت تو مبراست از کدر ...

... کلکت بیک وجب قد کوته گه نفاذ

بر بست راه حمله رمح چهل رشی

از غیرت تو گر متکیف شود هوا ...

... گلگون آسمان هوس خال ابرشی

تا خصم باد سار تو بنمود روی شوم

در خاک جسته چشم قمر عیب اعمشی ...

... گرچه ز نور حامله ی مار ارقشی

تا اشتلم نکرد بنام تو مرغ صبح

تیغ سحر جهان نگشاید بشب کشی ...

... بینا دلی که پیش نهد شمع آفتاب

چشم ستاره را بنکوهد به اخفشی

خلوتگه نشاط تو روشن لمن یشاء ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - مدح فخرالدین عربشاه

 

... دل راز شست محنت جانرا ز دست انده

بی زلف بسته ی تو نبود همی رهایی

جانا بخاک پایت کو دستی تمام دارد ...

... شهباز آستانه عشرت عربشه آن کاو

بر بال بوم بندد خاصیت همایی

آن کافتاب تربیت او بیک غیاث ...

... در عهد ما اگر نشدی شاعری گدایی

بر صدق دعویی که زمن بنده گشت ظاهر

گر نیستی معارضه با خلقت خدایی ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... چشم من از صورت او بت پرست

گفت که بر دست و لب من بنقد

بوسه شش داری و باده سه شست

با زر ساقی بستد جام می

تا دل من سوخته برهم نشست ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

... این نام بدین لب و دهان ارزد

جان بندگی تو را کمر در بست

انصاف بده که رایگان ارزد ...

... دل گفت اثیر اگر بصر داری

نیکو بنگر که بیش از آن ارزد

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

مه را وجود گفتن با روی او نیارم

تشبیه شام بستن بر موی او نیارم

گفتم که خوانمش جان دل گفت آن تودانی ...

... خواهم که گوی باشم چو گان حکم اورا

چون بنگرم به بینم بازوی او نیارم

چون اوست کعبه دل من جمله روی کردم ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

... گاه جام طرب به پیمودم

گره هجر و بند گیسوی یار

هر دو با هم بلطف بگشودم ...

... خواجه گیها زمانه در سر داشت

لیک من بندگیش فرمودم

چار بوسم زیار را تب بود ...

... ده به بخشید بعد از آنم لیک

بستدم بر لبش به بخشودم

با چنین عیش ظلم باشد اگر ...

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۵۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

... بیمار بقات تا قیامت

بر ملک در فنا به بست است

در حصن حمایت تو عالم

ز آسیب زوال باز و بست است

زانسوی خط عنایت تو ...

... بر عالم روح و جسم دست است

بر چرخ نشانده بنده را زانک

زیر قدم زمانه پست است

ای حضرت شهریار عالم

نوش همه عالمش کبست است

این وقعه که رفت جرم او نیست ...

... من کیستم از دعای خسرو

خورشید به رای این به بست است

اثیر اخسیکتی
 
۴۱۶۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

... بصر بطلعت میمون او بیاساید

خرد چسان کمر عشق برمیان بندد

عروس فکرت او چون نقاب بگشاید ...

... هزار کوکب معنی ز چرخ خاطر او

بنفس ناطقه هر لحظه روی بنماید

بلطف طبع ز روی کرم مرا بستود

از آنکه طبع کرم از کرم بیاساید

چو بنگریدم دروی زنکته های بدیع

مرا چه گفت خرد نظم ازاین نمط باید ...

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۲۰۶
۲۰۷
۲۰۸
۲۰۹
۲۱۰
۵۵۱