کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - اضآ له
بخدایی که قمۀ گردون
زیر بار جلال او پستست
عیسیی مضمرست در هر باد ...
... که شفای دل شکستۀ من
در لقای مبارکت بستست
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۷ - ایضاًله
... زبند رمح تو بس کارها که بگشودست
هزار بار ببازی سنان نیزۀ تو
هلال را زفلک همچو حلقه بر بودست ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۵۲ - ایضا له
... از ین سبب مژه ام بر زر در مکنونست
بسی معالجت شوق کرده ام هر بار
و لیک هرگز از این سان نبود کاکنونست ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۶۸ - ایضا له
... از حد برفت و مدت هجران دراز گشت
آمد به درگه تو و چون بار تنگ بود
بوسید آستان و دعا گفت و بازگشت
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۷۰ - وله ایضا
شب من روز در کنار گرفت
مشک کافور را ببار گرفت
شام را صبحدم هزمت کرد
لشکر روم زنگبار گرفت
عارضم از سیه گری بگریخت ...
... گر ضرورت بود شب آبستن
پس شب من بروز بار گرفت
چون نبد روزگار یکرنگی ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹۵ - ایضا له
... خاک پای تو تاج سر گردد
ای که هر دم ز بار همت تو
تارک چرخ پی سپر گردد ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - وله ایضا
... دست سرو ارغوان شکوفه کند
یاسمین بار لاله چون آورد
شفق از افتاب طالع شد ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - جواب نامهٔ صدر صفی الدّین یزدی
... به آستانۀ او باز بست برخیزد
تن ضعیف من از زیر بار منت او
اگر تواند برخاست پست برخیزد ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - وله ایضا
... مرا گفتا توقف کن زمانی
که وقت بار خود دیدار باشد
مرا آن بار خاطر گشت گفتم
گدایی را خود این مقدار باشد
گدایان محتشم گردند اما
حدیث بار بس بسیار باشد
خرد چون حیرت من دید گفتا
ندانستی که خر را بار باشد
پس آنگه بیتکی تلقین من کرد ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۴۴ - وله ایضا
... گر خیالست ترا کین که تو داری نیکست
بد خیالیست که بستی تو دگر بار مبند
کمربندگی ار زان که نخواهی در بست
دست شهوت مگشا باری و زنار مبند
فکرت خود همه در مکر و حیل صرف مکن ...
... خرقۀ مخرقه بیرون کن و دستار مبند
طاقت بار کشیدن چو نداری باری
مردمی کن ز گنه بار بخروار مبند
در قیامت سربار همه کس بگشایند
هر چه باید که نبینند در آن بار مبند
چون خود از دایره آید همه سر گردانی ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۹۱ - ایضا له
... وین عجز و پریشانی امروز ببینید
از دود دل خلق درین ماتم خون بار
یک شهر پر از آتش دلسوز ببینید ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۹۷ - وله ایضا
... چشم سر من تویی بتحقیق
ورنه ز چه یی چنین گهر بار
با لطف توام عتابکی هست ...
... نگرفت کسش بهیچ بر کار
بازش به قلم دوباره کردی
زان هم نگشود نیم دینار ...
... گر دادنیست زر بفرمای
ور نیست دوپاره کن بیکبار
بر هیچکسم مکن حوالت ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۹۹ - وله ایضا
منم ان چرب دست شیرین کار
کاب طبع مراست آتش بار
صورتم آشیانۀ معنی ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۰۰ - وله ایضا
... همه کس داند این که قدرت وجود
بهتر از بخل و عاجزی صد بار
به غنیمت شمار این منصب ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۰۶ - وله ایضا
... ز زانو بر نمی دارد هنر سر
قضا با اسمان صد بار گفتست
که از فرمان او بیرون مبر سر ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۱۸ - وله ایضا
بزرگوارا خط و عبارتت ماند
به شاهدی که به رخ بر کشد نقابی خوش
کسی که چاشنیی یافت از عبارت تو
به ذوق او نبود در جهان شرابی خوش
دو دست گوهر بار و شکوه طلعت تو
چو نو بهاران باران و آفتابی خوش
چو خلق فایح تو بر ضمیر من گذرد ...
... ز بیم حسبت تو بر زدن زبانی خوش
به بارگاه تو تا من حدیث خویش کنم
شب دراز ببایست و ماهتابی خوش ...
... شدست بر دل تنگم همه عذابی خوش
هزار بار مرا عفو کرده یی و هنوز
نگشت طبع تو با من به هیچ با بی خوش ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۲۰ - ایضا له
... که ببرم ز تو تمام طمع
بار ممدوح چون کشد مادح
خواجه چون دارد از غلام طمع ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۵۴ - ایضا له
من بی برگ از تو این یک بار
شاخ بی برگ و بار می خواهم
خرد و در هم شکسته بی سببی ...
... زان درختی که در زمستانها
میوه آرد ببار می خواهم
میوۀ آن درخت نار بود ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۷۲ - وله ایضا
... مایه از طبع تو اندوزد همی
چشم دریا طبع گوهر بار من
مدح تو همچون شهادت می رود ...
... گر زمین گردد ترا رخسار من
بارها بستست نوک کلک تو
عقد مروارید اندر بار من
با کمال قوت نظم سخن ...
... با خیالت دوش تا وقت سحر
گفت صد بار این دل افکار من
ای شفای دردمندان یاد تو ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۷۹ - و له ایضاً
... دشمن ار جنگ تو جوید زخری
بر منه بر دل خود بار چنین
خود کفایت کند آن کار ترا
آنکه کرد دست و صدبار چنین
نیک دانی که فرو دستانرا ...
... شعر بی قدر و هنر بی قیمت
وانگهم کیسه و انبار چنین
تو زمن فارغ و من بی ترتیب ...