سپهر قدرا! شوق رهی بخدمت تو
چو لطف شامل تو از قیاس بیرو نست
ز دست هجر تو هر شب فغان سینة من
چو پای همّت تو بر فراز گردونست
گذشت در نظرم عکس نوک خامة تو
از ین سبب مژه ام بر زر درّ مکنونست
بسی معالجت شوق کرده ام هر بار
و لیک هرگز از این سان نبود کاکنونست
برین صفت که من از فرقت تو رنجورم
شفای جان من از طلعت همایونست
ز روی صورت اگر چه ز حضرتت دورم
ضمیر پاک تو داند که حال من چونست
بدان خدای که از فیض ابر قدرت او
سر بهاران سبزست و چهره گلگونست
که شوق خادم داعی همی به خدمت تو
از آنچه بود یکی صد هزار افزونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به شوق و اشتیاق خود برای خدمت به محبوب اشاره میکند. او بیان میکند که عشق و لطف محبوبش فراتر از تصور است و غم دوری از او هر شب قلبش را میفشارد. شاعر از زیباییهای محبوب میگوید و تأکید میکند که با تمام درمانهایی که برای فراموشی او کرده، هیچگاه به حالتی که اکنون دارد، نرسیده است. او درد جدایی را در کلمات خود احساس میکند و به محبوبش میگوید که اگرچه از او دور است، اما دل پاک او از حال او آگاه است. در نهایت، او تأکید میکند که شوق و خدمت به محبوبش از هر چیزی در دنیا بیشتر است.
هوش مصنوعی: ای آسمان بزرگ! شوق من برای خدمت به تو از لطف و رحمت تو که قابل مقایسه با چیز دیگری نیست، فراتر میرود.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دوری تو، سینهام در فراق تو به شدت درد میکند، مانند اینکه تلاش و کوشش تو در اوج آسمان قرار دارد.
هوش مصنوعی: در ذهن من تصویری از نوک قلم تو نقش بسته است و به همین خاطر، مژهام بر روی زری که در دل دارد، میلرزد.
هوش مصنوعی: بسیار تلاش کردهام تا شوق و عشق تو را درمان کنم، اما هرگز اینگونه نبوده است که اکنون احساس میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگیای که دارم، از دوری تو در عذابم و تنها دارویی که میتواند جانم را شفا بخشد، زیبایی توست.
هوش مصنوعی: اگرچه از چهرهات دور هستم، اما دل پاک تو میداند که حال و احوال من چگونه است.
هوش مصنوعی: به قدرت خدای بزرگ آگاه باش که نعمتهای او باعث سبزی بهار و زیبایی گلها میشود.
هوش مصنوعی: خوشحالی و اشتیاقی که خادم برای خدمت به تو دارد، از هر آنچه که در گذشته بوده، هزاران برابر بیشتر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کرم پناه جهان عز دین تویی که ز تو
بها و عزت دین هر زمان برافزونست
خدای داند و او عالم الخفیاتست
که بر کمال بزرگیش عقل مفتونست
که دوستداری و اخلاص من به حضرت تو
[...]
سه روز شد که نگارین من دگرگونست
شکر ترش نبود آن شکر ترش چونست
به چشمهای که در او آب زندگانی بود
سبو ببردم و دیدم که چشمه پرخونست
به روضهای که در او صد هزار گل میرست
[...]
مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست
شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
زدست نشتر غمهای او که نوشش باد
دل شکسته من همچو رگ پر از خونست
اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم
[...]
بیا که دیده ی ما بی رخ تو پرخونست
ز خون دیده، تو گویی کنار جیحونست
اگرچه نیست تو را مهر و دوستی با من
به جان دوست که ما را ارادت افزونست
مثل زنند که دل را به دل بود راهی
[...]
بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست
توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست
منم، که درد من از هیچ بیدلی کم نیست
تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست
مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.