گنجور

 
۴۰۸۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - و قال ایضاً یمدحه و یلتمس الفروه «در این قصیده التزام موکند»

 

... بر سر هر مهی از رشک رخ تو تن ماه

همچو موی تو ز باریکی انگشت نماست

عکس هر موی از آن زلف سیه پنداری ...

... مگر آن موی که با قامت تو هم بالاست

هیچ باریک نظر فرق میانشان نکند

موی فرق توکه با موی میانت همتاست ...

... دل عشاق بخروار چه بندی در زلف

این همه بار ببستن بیکی موی خطاست

گر چو موی تو برآیم زسرای جان چه عجب ...

... بر سر نیزه کند دست ظفر جایش راست

زان غباری که زخیل تو بگردون بر شد

آسمان چهرۀ خود را چو سر از موی آراست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - وله ایضآ یمدحه

 

... بر جه یکی ز چاه ز نخدانش مرد وار

در زن بدان دو تا رسن مشکبار دست

ایدست رنگ کرده چه دستت این که باز ...

... چون در در آب جویند این مهرۀ گلین

گر باز دارم از مژۀ اشکبار دست

پای از میان کار غمت آورم برون

گر گیردم عنایت صدر کبار دست

سلطان شرع صاعد کانگام حل و عقد ...

... گشتست پنج شاخ سر دست بهر آنک

ز اسیب بار بخشش او شد فکار دست

در زان سبب یتیم نهادست نام خود ...

... برداریش ز خاک و رسانیش بر فلک

هر کو بدامن تو زند چون غبار دست

گر جان آدمی نه بدست قضا درست ...

... چون آستین زیمن تو صاحب علم شود

هر کس که بوسه داد ترا یک دوبار دست

زور آزمای خشم تو چون پای بفشرد ...

... آنجا که هست دست تو در صدر چرخ را

دربان بسینه باز نهد روزبار دست

گر هیبت تو باطشه را بانگ برزند ...

... حالی بسر درآید انگشتها ز عجز

از بار بخشش تو چو گیرد شمار دست

کان کیست باسخای تو تا هست دست تو ...

... بر خاطرم نهادی دستی ز مکر مت

ورنه بشسته بودم از این کار و بار دست

سر دستی است شعر من ایراکه می نداد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - و قال ایضآ فیه ویصف الازار و الخشبه الموضوعه فی داره

 

... ترتیبش از غرایب اشکال فصیلست

در بقعۀ مبارکه هست آن درخت انس

کز اختصتص حضرت قدسی مسجلست ...

... تا جود او رعایت آمال می کند

یکبارگی جوانب اموال مهملست

زیبد که در محامد او منتظم شود ...

... ای سروری که گردون سر سبک

همچون زمین ز بار ایادیت مثقلست

همچون ارم سرای تو ذات العماد شد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - و قال ایضآ یمدح الصّدر المعظّم فخر الدّین

 

مپرس کز تو چگونه شکسته دل برگشت

مه چهارده چون بارخت برابر گشت

ز شرم روی تو سر در جهان نهاد چنان ...

... ز قامت تو که چون سرو یاسمن برگشت

بتیغ غمزه نگارا کنون که یکباره

همه ممالک دلها ترا مسخر گشت ...

... ز عکس چهره او زان جهان منور گشت

حیات او نکشد نیز بار منت جان

تنی که لطف تو در قالبش مصور گشت ...

... چو نقطه گیر که خصم تو جمله تن سر گشت

چو بار داد جناب تو اهل معنی را

حرام باشد ازین پس بگرد هر در گشت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - و قال ایضآ یمدحه

 

... از آن سپس که دو تا گشت دستوار گرفت

دم مبارک باد صبا بدو پیوست

جوان و تازه شد و دست در نگار گرفت

به کلۀ چمن اندر بقرب یک هفته

عروس گشت و بشوهر رسید و بار گرفت

چو رعد طبل بشارت بزد بیامد ابر ...

... یکی بخاک فروشد یکی بباد برفت

خنک کسی که ازین حال اعتبار گرفت

جهان بریشم ساعات روز و شب باهم ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - و له ذوالرّدفین من الماضی الی المستقبل فی مدحه

 

... رخش بسان درخت بهشت ازو هرگل

که می بچیدم دیگر ببار می آمد

زحلقۀ سر زلفش بگوش من از دور ...

... بقدر حاجت پاسخ گزار می آمد

هرآن فریب که از عشوه بست دربارم

مرا زساده دلی استوار می آمد

مرا غرور که تشریف می دهد و او خود

برای خدمت صدر کبار می آمد

خدایگان شریعت که خاک او بوسد ...

... بهره زجان چه کنم از برای نظمی کان

بهر دوگیتی بی اعتبار می آید

رسیده ایم بدوری که پادشاهان را ...

... خود این دقیقه ندانسته اند کزاشعار

بقای اهل ستایش دو بار می آید

درم نماند و نام نکو بزرگان را ...

... زعمر برخور و دل را نوید شادی ده

که بوی دولت این کاروبار می آید

همه بضاعت اقبال و کامرانی تست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - و قال ایضاً یمدحه

 

... نشر اخلاق خوشت عطر مجامع می شود

قطره های نوک کلکت همچو باران ربیع

در ریاض ملک و دین محض منافع می شود ...

... بر سه پایه منبر انگشت کلکت زان نشست

کز عبارت شارح احکام شارع می شود

نیست در وسع اصابع جود کلکت را حساب ...

... وقت را نام خوشش جای مسامع می شود

بارها گفتم بگویم نکته یی از حال خویش

چین ابروی توام هر بار وازع می شود

خدمت دهلیزی و رسم سلامی برگذر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - و قال ایضاً

 

... برآفتابی کز بهر دامن سایل

دو ابر گوهر بار اندر آستین دارد

کسی که این همه دارد و راوان بستود ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۸۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وله ایضآ یمدحه

 

... بهر نثار موکب صدر جهان نهاد

بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار

تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد ...

... بیرون فکند جرم ترازو زبان ز کام

از بس که بار جود برو بی کران نهاد

گامی که برگرفت سمندش ز روی خاک ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - وقال ایضایمدح الصّاحب السّعیدشرف الدّین معین الاسلام علی بن الفضل حین بناء المدرسة باصفهان

 

... درآن دیارکه اوخون دشمنان ریزد

چناروسرو همه بار ارغوان آرد

چونیزه هرکه کندسرکشیسبک اورا ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید عمادالاسلام الخجندی

 

... از اشک من بضاعت یا قوت و لعل برد

هر صبح دم که قافلۀ شام بار کرد

چشمم چو زنده دید مرا در فراق تو ...

... گرچه دهان تنگ تو چون صفر هیچ نیست

باری شمار حسن ترا صد هزار کرد

آرامش و قرار همه خلق در شبست ...

... روید بجای نرگس از او چشم حورعین

از هر زمین که سم سمندت غبار کرد

آنرا که روزگار نه در طاعت تو یافت ...

... جز در ثنای ابر نکوشید آنکه او

حود ترا ز قطرۀ باران شمار کرد

بخشی تو نیز قطره باران چو ابر لیک

زان بس که بحر نیز برو دستکار کرد ...

... با تو فلک دماغ ترفع چو در گرفت

منت خدایرا که ترا برد بار کرد

آری فلک بپایه بلندست شک مکن ...

... صدرا فرود پایۀ قدر رفیع تست

هر منصبی که خلق بدو اعتبار کرد

چو گشت معتضد بمکان تو دست شرع ...

... در حضرتت چو کرد نثار زر و گهر

هر کس که او نگاه درین کارو بار کرد

جز جان خشک و شعر ترش دسترس نبود ...

... مپسند کش بعهد تو بر من ظفر بود

گردون که قصد نکبت من اندر بار کرد

دندان نایبات برو کند می شود ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - و قال ایضاً بمدحه

 

... که در چمن بسر لاله مهرگان آورد

بچین زلف تو چشمم زطراه دریابار

ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد ...

... ز خامۀ دو زبان تو ترجمان آورد

هزار بار بمنقاش کلک دست سخاوت

ز چشم فضل برون خار امتحان آورد ...

... دو قرص دارد و ز بس که خرمست بدان

هزار بار فرو برد و پس بخوان آورد

محاسبان جهان را برد تختۀ خاک ...

... لطافت تو از آنجا که دلنوازی اوست

بار مغانی ما جان شادمان آورد

همای دولت تو از برای کاری بود ...

... و لیک عشق ثنای توام بدان آورد

بتیر باران تا رسم ابر نوروزست

ز حلق شاخ برون خون ارغوان آورد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - ایضاً له

 

... که اوج قبۀ چرخش چو صحن هامون شد

هزار بار فزون دیده ام که همت تو

بنردبان معالی بر اوج گردون شد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... بجان تو که مرا سخت رایگان آمد

زبان ز کام برون کرد تیغ گوهر بار

بزینهار از آن دست در فشان آمد ...

... چو نیک نیک ازین حال می براندیشم

تبارک الله خصم تو همچنان آمد

سپهر قدرا بی حضرت تو خادم را ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - فی مرثیة ابنه لمّا هلک بالغرق

 

... همچو غواصان ز دریا پر گهر باز آمدند

نازنین خویش را با بار و خر کردم براه

باز نامد نازنینم بار و خر باز آمدند

خاک غربت آتشی از آب حسرت بر فروخت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - وقال ایضآ یمدحه ویصف القصر

 

... که دست همت این صدر کامران افکند

نخست بار که اقبال باز کرد درش

سعادت آمد و خود را در آستان افکند ...

... که دولتش بچنین جای دلستان افکند

بخود فروشد صد بار وهم دور اندیش

که تا کمند نظر چون برو توان افکند ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - الهزلیّات والاهاجی و الشّکایة وله فی هجو ضیاءالّدین المزدقانی

 

... تیزی که گر خر نرش آواز بشنود

شرم آیدش که بار دگر عان عان کند

تیزی که خاص از جهت مغز احمقان ...

... تیزی که چون گذشت ز خلوت سرای خاص

میدان بار عام ز ریش فلان کند

تیزی که ز اصفهان چو کند عزم مزدقان ...

... در سینه ها نیابت نوک سنان کند

پرپشت و گردن از چه کشد باروزرخلق

آن کوشکم زخوان کسان پر زنان کند ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - و قال ایضاً

 

... اگر چه سر سبکم همت تو هر ساعت

ز بار منت خود گردنم گران خواهد

چو ناتوان شدم از حمل بار انعامت

مکارمت چه ازین شخص ناتوان خواهد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۹۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - و له ایضاً و یهنئه بولادة ابنه جلال الاسلام

 

... دبیر چرخ بدان تا نویسدش تعویذ

صبا که منهی اخبار روح پرور اوست

برای انها این حال سوی باغ دوید ...

... زاطلس شفق چرخ جامه ها ببرید

برای ساعد دست مبارکش گردون

زخط ابیض واسود کلاوه یی بتنید ...

... که دست بوس تو چون خاتم تو اندر یافت

که نه ز بار زر و لعل قامتش بخمید

گشاده گردد بند طلسم اسکندر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - و قال ایضاً یمدحه

 

... وجود خویشتن از دیدگان بپالاید

بنوش داروی لطف تو بار یابد جان

کسی که او را افعی فقر بگزاید ...

... چو خاصگان اگرش تربیت نفرمایم

زعامیانش باری تمیز می باید

خود آن مگیر که بعد از سوابق خدمت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۲۰۷
۶۵۵