گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۴

 

... که گوید که او را روان آرمید

اگر جنگ دریا کنی خون شود

از آوای تو کوه هامون شود ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰

 

... یکی نعره زد در میان گروه

تو گفتی بدرید دریا و کوه

برون آمد از خیمه ارژنگ دیو ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۳

 

چنین داد پاسخ به کاووس کی

که گر آب دریا بود نیز می

مرا بارگه زان تو برترست ...

... وگرنه به جنگ تو لشگر کشم

ز دریا به دریا سپه برکشم

روان بداندیش دیو سپید ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۵

 

... چو گرد سیاه از میان بردمید

نه دریا پدید و نه هامون و کوه

زمین آمد از پای اسپان ستوه ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱

 

... بجوشید شمشیرها در نیام

سپه را ز هامون به دریا کشید

بدان سو کجا دشمن آمد پدید ...

... به بربرستان در شدند انجمن

سپاهی که دریا و صحرا و کوه

شد از نعل اسپان ایشان ستوه ...

... ز چشم سنان آتش آمد برون

زمین شد به کردار دریای خون

سه لشکر چنان شد ز ایرانیان ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۴

 

... دلیران لشکر شدند انجمن

سوی راه دریا بیامد به جنگ

که بر خشک بر بود ره با درنگ ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۵

 

... گرفتار شد نامبردار شست

ز خون خاک دریا شد و دشت کوه

ز بس کشته افگنده از هر گروه ...

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۱

 

... برانگیخت اسپ و برآمد خروش

بران سان که دریا برآید بجوش

سپر بر سر و تیغ هندی به مشت ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۸

 

... چو شمشیر هندی به چنگ آیدش

ز دریا و از کوه تنگ آیدش

چو آواز او رعد غرنده نیست ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۹

 

... وگرنه چنین کار دشوار نیست

چو دریا به موج اندرآید ز جای

ندارد دم آتش تیزپای ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱

 

... هوا نیلگون گشت و کوه آبنوس

بجوشید دریا ز آواز کوس

همی رفت منزل به منزل جهان ...

... کنون من به بخت رد افراسیاب

کنم دشت را همچو دریای آب

به تنگی نداد ایچ سهراب دل ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳

 

... از آتش ترا بیم چندان بود

که دریا به آرام خندان بود

چو دریای سبز اندر آید ز جای

ندارد دم آتش تیزپای ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴

 

... اگر زنده مانی مترس از نهنگ

مرا دید در جنگ دریا و کوه

که با نامداران توران گروه ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵

 

... همی بچه را باز داند ستور

چه ماهی به دریا چه در دشت گور

نداند همی مردم از رنج و آز ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

... ز پوشیدنیها و از بیش و کم

وزین مرز تا پیش دریای چین

همی نام بردند شهر و زمین ...

... یکی خوب فرخنده بنیاد بود

به یک روی دریا و یک روی کوه

برو بر ز نخچیر گشته گروه ...

... بسی اندرو رنجها برده بود

به یک ماه زان روی دریای چین

که بی نام بود آن زمان و زمین

بیابان بیاید چو دریا گذشت

ببینی یکی پهن بی آب دشت ...

... به نزدیک سالار توران سپاه

کزانجا برو تا به دریای چین

ازان پس گذر کن به مکران زمین

همی رو چنین تا سر مرز هند

وزانجا گذر کن به دریای سند

همه باژ کشور سراسر بخواه ...

... که از داد شه گشت آباد بوم

ز دریای چین تا به دریای روم

وزانجا به کار سیاوش رسید ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

... به پا اندر آتش نشاید شدن

نه بر موج دریا بر ایمن بدن

همی خیره بر بد شتاب آوری ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

... کنون آشکارا ببینی همی

که بر موج دریا نشینی همی

از اندیشه خرد و شاه سترگ ...

... جهان پر شد از کین افراسیاب

به دریا تو گفتی به جوش آمد آب

نبد جای پوینده را بر زمین ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

... زمین شد ز نعل ستوران ستوه

همه کوه دریا شد و دشت کوه

ز بس نعره و ناله کره نای ...

... بکشتند چندان ز هردو گروه

که شد خاک دریا و هامون چو کوه

یکی باد برخاست از رزمگاه ...

... که امروز ازین رزم شد رنگ و بوی

همه رزمگه شد چو دریای خون

درفش سپهدار ایران نگون ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

... دل گیو خندان شد از زور خشم

که چون چشمه بودیش دریا به چشم

از آن پس گرفتندش اندر میان ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

... بر آن سان کجا بردمد روز جنگ

ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ

نخست اندر آمد به گرز گران ...

... سه جوشنور و اسپ و برگستوان

بدین ژرف دریا چنین بگذرد

خردمندش از مردمان نشمرد ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۷۱
sunny dark_mode