گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰

 

... کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت

به بار آمد آن خسروانی درخت

زتاج بزرگی گریزان مشو

فریدونت گاهی بیاراست نو

درختی که پروردی آمد به بار

بیابی هم اکنون برش در کنار

اگر بار خارست خود کشته ای

و گر پرنیانست خود رشته ای ...

... سپاه منوچهر صف بر کشید

پیاده شد از باره سالار نو

درخت نوآیین پر از بار نو

زمین را ببوسید و کرد آفرین ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

... که خورشید چهر و برومند بود

ز سام نریمان هم او بار داشت

ز بار گران تنش آزار داشت

ز مادر جدا شد بر آن چند روز ...

... بر آن دشت هامون فرود آمدند

بخفتند و یکبار دم بر زدند

چو بر چرخ گردان درفشنده شید ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

... یکی نو جهان پهلوان را بدید

فرود آمد از باره سام سوار

گرفتند مر یک دگر را کنار ...

... درفش منوچهر چون دید سام

پیاده شد از باره بگذارد گام

منوچهر فرمود تا برنشست ...

... به زرین عمود و به رزین کلاه

گرازان بیاورد سالار بار

شگفتی بماند اندر او شهریار ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴

 

... چو یاقوت شد روی گیتی سپید

در بار بگشاد دستان سام

برفتند گردان به زرین نیام ...

... سوی خیمه زال زابل خدای

چو آمد به نزدیکی بارگاه

خروش آمد از در که بگشای راه

بر پهلوان اندرون رفت گو

به سان درختی پر از بار نو

دل زال شد شاد و بنواختش ...

... ز بایستگی هم ز شایستگی

دل زال یکباره دیوانه گشت

خرد دور شد عشق فرزانه گشت ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶

 

... درختی برومند کاری بلند

که هر روز یاقوت بار آورد

برش تازیان بر کنار آورد

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

... گشاده دل و شادکام آمدند

فرود آمد از باره سام سوار

هم اندر زمان زال را داد بار

چو زال اندر آمد به پیش پدر ...

... که گر کینه جویی نیازارمت

درختی که کشتی به بار آرمت

ز مازندران هدیه این ساختی ...

... زدم بر سرش گرزه گاو چهر

برو کوه بارید گفتی سپهر

شکستم سرش چون تن ژنده پیل ...

... برهنه شد از نامور جوشنم

فرو ریخت از باره بر گستوان

وزین هست هر چند رانم زیان ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۶

 

... صد اشتر همه ماده سرخ موی

صد استر همه بارکش راه جوی

یکی تاج پرگوهر شاهوار ...

... وزان ژنده پیلان هندی چهار

همه جامه و فرش کردند بار

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷

 

... یکی ترگ رومی به سر بر نهاد

یکی باره زیراندرش همچو باد

بیامد گرازان به درگاه سام ...

... بیامد بر سام یل پرده دار

بگفت و بفرمود تا داد بار

فرود آمد از اسپ سیندخت و رفت ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵

 

بسی برنیامد برین روزگار

که آزاده سرو اندر آمد به بار

بهار دل افروز پژمرده شد ...

... همانا زمان آمدستم فراز

وزین بار بردن نیابم جواز

تو گویی به سنگستم آگنده پوست ...

... پدید آمد آن مرغ فرمان روا

چو ابری که بارانش مرجان بود

چه مرجان که آرایش جان بود ...

... بدین کار دل هیچ غمگین مدار

که شاخ برومندت آمد به بار

بگفت و یکی پر ز بازو بکند ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸

 

منوچهر را سال شد بر دو شست

ز گیتی همی بار رفتن ببست

ستاره شناسان بر او شدند ...

... جهان ویژه کردم ز پتیاره ها

بسی شهر کردم بسی باره ها

چنانم که گویی ندیدم جهان ...

... نیرزد همی زندگانیش مرگ

درختی که زهر آورد بار و برگ

ازان پس که بردم بسی درد و رنج ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱

 

... ز کیوان کلاه کیی برفراشت

به تخت منوچهر بر بار داد

بخواند انجمن را و دینار داد ...

... ابر سام یل باد چندان درود

که آید همی ز ابر باران فرود

مران پهلوان جهاندیده را ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۳

 

... سپه را که دانست کردن شمار

برو چارصد بار بشمر هزار

بجوشید گفتی همه ریگ و شخ ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۱

 

... چنین تا برآمد برین روزگار

درخت بلا کینه آورد بار

به ترکان خبر شد که زو درگذشت ...

... که گفتی زمین شد سپهر روان

همی بارد از تیغ هندی روان

یکایک به ایران رسید آگهی ...

... کزین تازی اسپان نشاید همی

بجویم یکی باره پیلتن

بخواهم ز هر سو که هست انجمن ...

... یکی ابر دارم به چنگ اندرون

که همرنگ آبست و بارانش خون

همی آتش افروزد از گوهرش

همی مغز پیلان بساید سرش

یکی باره باید چو کوه بلند

چنان چون من آرم به خم کمند ...

... که روی زمین را کنم بی سپاه

که خون بارد ابر اندر آوردگاه

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱

 

... چو رامشگری دیو زی پرده دار

بیامد که خواهد بر شاه بار

چنین گفت کز شهر مازندران ...

... گشاید بر تخت او راه را

برفت از بر پرده سالار بار

خرامان بیامد بر شهریار ...

... همیشه پر از لاله بینی زمین

همه ساله خندان لب جویبار

به هر جای باز شکاری به کار ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۲

 

... ز بهر فزونی درختی مکار

که بار و بلندیش نفرین بود

نه آیین شاهان پیشین بود ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۷

 

... ازان کاو سرخفته بیدار کرد

دگر باره چون شد به خواب اندرون

ز تاریکی آن اژدها شد برون ...

... همی کند خاک و همی کرد پخش

دگرباره بیدار شد خفته مرد

برآشفت و رخسارگان کرد زرد ...

... به بیداری من گرفتت شتاب

گر این بار سازی چنین رستخیز

سرت را ببرم به شمشیر تیز ...

... چو بیدار شد رستم از خواب خوش

برآشفت با باره دستکش

چنان ساخت روشن جهان آفرین ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹

 

... اگر ابر باشد به زور هژبر

همه نیزه و تیغ بار آورد

سران را سر اندر کنار آورد ...

... بدو گفت اولاد دل را ز خشم

بپرداز و بگشای یکباره چشم

تن من مپرداز خیره ز جان ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰

 

... برآهیخت شمشیر کین پیلتن

بپردخت یکباره زان انجمن

چو برگشت پیروز گیتی فروز ...

... همان بوم و بر باز یابید و تخت

به بار آید آن خسروانی درخت

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۴

 

... کمندی به فتراک بر شست خم

به زیر اندرون باره ای گامزن

یکی ژنده پیلست گویی به تن ...

... پیام جهانجوی خودکامه را

بگفت آنک شمشیر بار آورد

سر سرکشان در کنار آورد ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۲

 

... هزار استر و اسپ و اشتر هزار

ز دیبا و دینار کردند بار

عماری به ماه نو آراسته ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶۴۸
sunny dark_mode