گنجور

 
۳۸۸۱

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... از آن هر دم هزاران راز دیدی

بنور او بدیدی نور او را

که نور اوست مر بین نور او را ...

... که جان با تست جانان تو مجویی

حقیقت نور جانت از ذات بنگر

که درد تست او درمانت بنگر

حقیقت نور او بنگردمادم

که از کل میدمد در عین این دم ...

... یکی وصلست اینجا رخ نموده

نمییابند کلی درگشوده

یکی وصلست اگر داری تو دیده ...

... طبایع مر ترا عین صفاتست

طبایع پرده گرد تو بسته

که ایشانند شاگرد تو بسته

حقیقت هر چهارت هست شاگرد

ببسته پرده بنگر گرد برگرد

ز شاگردان خود آگاه میباش ...

... که ایشانند نور هفت گردون

ز شاگردان نظر کن خویش بنگر

ترا بنهاده سر در پیش بنگر

ز شاگردان نظر کن تا بدانی

که از ایشان حقیقت بازدانی

ز شاگردان نظر کن راز بنگر

همی انجام وهم آغاز بنگر

ز شاگردان نظر کن هفت گردون ...

... که هفت افلاک نزد عرش شد گم

ز شاگردان نظر کن فرش بنگر

تو فرش اینجا بزیر عرش بنگر

ز شاگردان نظر کن بعد از آن لوح ...

... ز شاگردان نظر کن سر یزدان

ز میکاییل وجه رزق بستان

ز شاگردان نظر کن سر آن نور ...

... نیم جان باتو میگویم کنون راز

که بستم در تو مر این پرده را باز

منت این پرده بستم تا بدانی

که آخر مر مرا اینجا بدانی ...

... که من دیدارم و همراز مشکل

از این پرده که در گرد تو بستست

بسی ذرات اینجا از تو مستست

زهستی گرد تو یک پرده بستم

ابا تو اندر این خلوت نشستم ...

... نظر کن دل که تو بود منی پاک

ولیکن پرده بستم تا کنم خاک

تویی آیینه بیچون اسرار ...

... ز اصلکل تویی آیینه ذات

بگردت بسته نزد جمله ذرات

ز اصل کل تو موجودی همیشه ...

... زده بر گردت اینجا پرده ایشان

بگردت پرده عزت ببسته

بنزد تو ابا عزت نشسته

از آن عزت سوی تو آمده باز ...

... در این پرده بسی کردم تماشا

که بنمودم عیان اینجایگه لا

در این پرده که میبینی مبین پیش ...

... کنونت آمدم اینجا پدیدار

درون پردهام من با تو بنگر

ز دید من دلا اینجا تو برخور

درون پردهام من سر جانان

ترا بنمودهام بنگر کنون هان

درون پرده در تو بی نشانم ...

... بجز من در دو عالم می ندان تو

منم جان جوهری بندم در اسرار

عجایب جوهریام ناپدیدار ...

... شده از هر دو عالم حاصل من

دو عالم در تو بنهاد است دریاب

یقین ای دل دمادم هم خبر یاب ...

... دو عالم شد طفیلت درحقیقت

از آن بنمودهام دیدار دیدت

دوعالم در تو موجودست تحقیق ...

... درون پرده دیدی در طبیعت

ترا این چار طبع اینجا بناچار

در اینجا کرده بودندت گرفتار ...

... من از آن حضرت بیچون الله

چو آدم یافتم اینجا بناگاه

همی فرمان از آن حضرت درآمد ...

... مقام تست این خاک اندر اینجا

درون رو زود و روح پاک بنما

مقام تست اینجاگه جمالت ...

... درون پرده در عین یقین شو

درون پرده بنگر راز ما را

همی دون در یقین آغاز ما را ...

... تویی سالک بمن بین سربیچون

که بنمایم ترا کل بیچه و چون

تویی سالک بگویم با تو آخر ...

... همه جان و دلست اندر حقیقت

یکی پرده است بسته این طبیعت

همه جان و دل است ار می بدانی ...

... ابا جان دل ز جان می راز جوید

همه جانست و جانان آفتابست

حقیقت جان برش چون ماهتابست

همه جانست و جانان رخ نموده ...

... طلب کردند اول دل در اینجا

که تا یابند راز مشکل اینجا

طلب کردند دل تا باز جویند ...

... قل الروح ار بدانی زنده گردی

درون جزوو کل تابنده گردی

قل الروح ار بدانی دید یارست

که بنموده رخ اینجا پنج و چارست

قل الروح از بیابی در درونت ...

... دل و جان آشنای کردگارست

بنزد عاشقان دیدار یارست

کنون تن دل کن و دل کن یقین جان ...

... که اندر شوق صاحب راز ماندست

یقین در چار طبع خود تو بنگر

که چارم آسمانست ودو منگر ...

... حقیقت جمله او رادید و او بد

در آن منزل چو روح الله بنشست

حقیقت روح شد الله پیوست

در آن منزل وصالش روی بنمود

تو پنداری حجابش سوزنی بود ...

... نظر کن باز تا منزل ببینی

ز جان بنگر یقین تا دل ببینی

نظر کن باز اندر منزل جان ...

... حقیقت عیسی جانت در آنجاست

نظر کن در دل و عیسی تو بنگر

ز عیسی جوی ذات و زو تو مگذر ...

... ولی عیسی در اینجاگاه میتاز

نمییابند از آن غافل بماندند

چنین اینجای بیحاصل بماندند ...

... مرا بیدار کردی از دم خویش

مرا بنهاده کل مرهم خویش

در اینجاگه یقین افتاده بودم ...

... چنان در غم بدم در دست این چار

فرومانده اسیر اینجا بناچار

چنان در غم بدم از دست ایشان ...

... نهان دیدم خود اندر قالبی من

بنور من شده اینجای روشن

بنور خویش اینجا یافتم خویش

ولیکن چون حجابی یافتم بیش ...

عطار
 
۳۸۸۲

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... حجاب از پیش بردارد بیکبار

دلا این نور بنماید یقین ذات

کند روشن چو خود مر عین ذرات ...

... دگر ای دل ره دور و درازست

گهی شیبست و گه گاهی فرازست

بسی رفتند و در ره باز ماندند ...

... جمال یار پیدا هست اینجا

بنقد اینجا مده از دست او را

بنقد اینجا وصال دوست دریاب

حقیقت مغز خود در پوست دریاب

بنقد اینجا مده دلدار از دست

چو وصلت بیشکی اینجایگه هست

بنقد او را غنیمت دان تو جانان

درون پرده او را بین تو پنهان

بنقد او را مده ازدست زنهار

درون پرده میبین روی دلدار

بنقد اینجا غنیمت دان تو امروز

که دیدی در درون دیدار پیروز

بنقد او را غنیمت دان تو اکنون

مرو از خویشتن یک لحظه بیرون ...

... کسانی در پی فردا نشسته

در اینجاگه دل اندر وصل بسته

بامیدی که فردا یار یابند

حقیقت بیشکی دلدار یابند

کجا فردا که امروز است حاصل

جز امروزش نبیند مرد واصل

دل اندر بند فردا چند داری

چوامروزت یقین دلدار داری

دل اندر بند فردابسته تو

از آن نادان همیشه خسته تو

دل اندر بند فردا میندانی

که فردا بیشکی حیران بمانی ...

... که جانان سر بسر کلی هویداست

ز فردا بگذر و امروز بنگر

ز وصل دوست تو امروز برخور ...

... منه دل سوی فردا زانکه اینجا

نه بندد دل حقیقت سوی فردا

کسی کو واصل هر دو جهان است ...

... اگر امروز وصلت میدهد دست

نباید دل سوی فردا ترا بست

اگر امروز وصل یار یابی ...

... مرا امروز چون جانان هویداست

بنقدم شاد چون فردا نه پیداست

مرا امروز چون جان رخ نمودست ...

... به نقد امروز دارم دلستانم

بنقد اکون مراد دل ستانم

بنقد امروز با جانان برآیم

چه از آن بیشکی کز جان برآیم ...

... همان بیشک یقین فردا بیابد

بنقد امروز دستی برفشانیم

که نقد امروز در روی جهانیم

بنقد امروز کام اینجاست پیدا

جمال جان جان در دل هویدا

بنقد امروز از او آسوده گردیم

چه از آن کاندر این کل سوده گردیم

بنقد امروز میبینیم دلدار

بحمدالله ز وصل او خبردار

بنقد امروز کامی زو ستانیم

ز وصلش دمبدم کامی برانیم ...

... حقیقت عقل و عشق آمیزش آمد

حقیقت عشق آخر داد بستد

حقیقت عشق آخر جان جان یافت ...

... بسوی بت پرست خود شتابی

بت خود بین و بنگر بت پرستت

چرادر دیر دل غافل شدستت ...

... بتی داری و بت را سجده میکن

که پیدا نیست این بت را سر و بن

چنان این سر بیان گفته خوانیم ...

... بت تو صورتست و عین معنی

که بنمودست رخ در جمله دنیی

بت ما سر عشق لایزالست ...

... بت ما این زمان در لا هویداست

بنزد عاشقان پنهان و پیداست

بت ما در یقین جانست و جانان ...

... بآخر در عیان معبود گردد

حقیقت جملگی در تک و تابند

که تا این سر بآخر باز یابند

حقیقت جملگی در گفت وگویند ...

... نمیگویم بت خود دوست میدار

ولیکن اندر او بنگر تودلدار

سخن بسیار گفتم از عیانت ...

... حقیقت من ز زهد خویش بیزار

شدستم بسته همچو پیر زنار

حقیقت پیر ما ترساست آخر ...

... حقیقت پیر ما ترسا شد از جان

در او بت روی بنمودست پنهان

حقیقت عین جانان بت پرستست ...

... حقیقت دوست میدار بت از جان

در او بت روی بنمودست اعیان

حقیقت دوست میدارد بت از دوست ...

... از آن بت جملگی اسرار او دید

از این بت روشنست آفاق بنگر

درون او حقیقت طاق بنگر

از آن بت روشن آمد آفرینش ...

عطار
 
۳۸۸۳

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۷ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... تویی بت سجده کن او را دمادم

که بنمودست رخ در عین عالم

سجود او کن از راه شریعت

که بنمودست اینجاگاه دیدت

سجود او کن اویت ره نماید ...

... چه به باشد ترا دیدن از این راز

که بنماید دراو اینجا نظر باز

اگر بنمایدت ناگه جمالش

تو خود یابی حقیقت اتصالش ...

... اگرچه جمله در وی ناپدیدند

در این صورت چو بنماید جمالت

حقیقت در جهان نور جلالست ...

... در اینجاگاه باید آشنایی

در اینجاگاه سر کار بنگر

نظر کن دید دید یار بنگر

مگو با هیچکس تو راز پنهان ...

... دم سر اناالحق را زدم من

از او مر کام جانم بستدم من

مرا گفتست رازم فاش کردی ...

... کنندش لعنت اینجاگه دمادم

یکی بیند نه بنید هیچ محرم

چو بشناسد حقیقت سر این راه ...

عطار
 
۳۸۸۴

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را

 

... خطایم باید اینجاگاه پیوست

مرا چه غم از این رنج و عذابست

که در جانم نمودار خطابست

مرا چه غم اگر آید عذابم ...

... قضای رفته دیگر مینیاید

گره کو بسته اینجاگه گشاید

قضا رفتست و من تسلیم اویم ...

... چو بر من نیز بد فرزند آدم

قلم رفتست و بنوشتست هر راز

مرا بنموده اینجاگاه او راز

چو من اینجایگه اعیان بدیدم ...

... فتاده همچو من سوی بلایند

همه ذرات عالم راز بنوشت

پس آنگه خاک آدم باز بسرشت ...

... بخود لعنت کنند و میندانند

اگر یابند جز حیران بمانند

بخود لعنت کنند اینجا نه بر من ...

... وزایشانم در اینجا خیر وشر کرد

حقیقت شر ز من بنموده دادار

که سری کآید از ایشان بدیدار ...

... همه ملک من است اکنون سراسر

حقیقت جمله دنیا تو بنگر

همه ملک من است دنیای غدار

بنزد همت من ناپدیدار

بنزد همتم دنیا چو کاهی است

که دنیا در بر عقبی چو راهی است

همه دنیا بنزد من خرابی است

همی نزدیک عقل همچو خوابی است ...

... وجود جملگی آشفته بینم

همه اینجایگه درخورد و خوابند

حقیقت خفته در عین سرابند

مرا دنیا مسلم شد بیکبار ...

... حقیقت هرچه در دنیا خوشی است

بنزد راه بینان ناخوشی است

حقیقت کفر و فسق ودزدی و خون ...

... حقیقت هم تو مطلق میشناسم

بنزد خلق ابلیس لعینم

تو میدانی که من جز جان نبینم ...

... خدای تو یقین دانم حقیقت

که بنمودی رخ از بهر شریعت

خدای من ترا کل دانم اینجا ...

... مرا یک مشکل است این رازبگشای

مرا آن راز اینجاگاه بنمای

بمعنی و بصورت تو خدایی ...

... خبرداری خبرداری خبردار

ترا بستود اینجا گاه عطار

زهی عاشق که عشق یار داری ...

عطار
 
۳۸۸۵

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۰ - سؤال نمودن ازمنصور که ابلیس در عین تلبیس است و جواب دادن منصور آن شخص را

 

... حقیقت اوست اینجا راز محبوب

اگرچه طالبست او دیده مطلوب

حقیقت عاشق چابک سوارست ...

... گهی در پرده جانانست پنهان

گهی در کافری بستست زنار

گهی در عین اسلامست در کار ...

... حقیقت دید دیدم من چه چاره

مرا چون گنج بنمودم در اینجا

حقیقت سجده فرمودم در اینجا ...

... اگرچه سالک واصل نموده

در بسته بیک ره برگشوده

ز ابلیسی کنون بیرون شدستی ...

... برون کن دیو ابلیس ازدماغت

منور کن بنور کل چراغت

یقین دنیا است ابلیس این بدان تو ...

... به بین تا تو چه چیزی ای دل و جان

که بنمودست رویت جان جانان

به بین تا تو چگونه آشنایی ...

... ابا تو گفته و ازتو شنودست

ترا ازذات خودبنمود بینش

بتو پیداست بودآفرینش ...

... باسم آدمی تو لیک معنی

چو آخر بنگری دیدار مولی

حقیقت در تو دیدارست بنگر

که سر تا پای تو یارست بنگر

حقیقت درتودیدار الهست ...

عطار
 
۳۸۸۶

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)

 

... حقیقت همچو او بردار شوق آی

همه عالم در اینجا راز بنمای

همه عالم چو خود تو پیش بین کن ...

... درون جانست اسرار دوعالم

ترا بنموده دیدار دو عالم

درون جانست نی در پوست ای دل ...

... از آن در دید تو یکتا نمودیم

نظر کن بنده در ما باز بین ما

دویی منگر که ما هستیم یکتا ...

... ابی صورت یقین حی قدیمم

بدانم راز موری در بن چاه

که از سر همه دانایم آگاه ...

... در عین الیقین بگشوده تو

یقین گنج عیان بنموده تو

در عین الیقین راکرده باز ...

... دل آگاه تو این جمله معنی

یقین بنمود از دیدار مولی

دل آگاه تو گنجیست بیچون ...

... دلت گنجینه بود الهست

که جان بنموده ازدیدار شاهست

دل آگاه تو گنجیست از دید ...

... از این گنجینه تو خاص و هم عام

مراد خویشتن یابند اتمام

از این گنجینه کاینجا داد شاهت ...

... ترا اینجاست زکریا زنده گشته

درون آن شجر تابنده گشته

ترا اینجا است خضر و آب حیوان ...

... که ناگاهی نماید بیشکی نور

بنور شرع ایشان را بیابی

درون خویشتن زینسان بیابی

بنور شرع اصل ذات ایشان

همه در خود نظر کن بیشکی آن ...

... ترا اینجاست معبود و ندیدی

ترا معبود اینجایست بنگر

حقیقت بود پیدایست بنگر

ترامعبود اینجاست او نظر کن ...

... دل آگاه میباید چو اصحاب

که دریابند خورشید جهانتاب

دل آگاه میباید چو منصور ...

... دل آگاه او دم زد ز بیچون

حقیقت کار خود بستد ز بیچون

دل آگاه او دم زد ز دلدار ...

... درون جان و دل را با صفا کن

همه وصلست اندر خویش بنگر

تو داری یار اندر پیش بنگر

همه وصلست اندر جان و در دل ...

... همه وصلست و یکی در یکی است

بنزد واصلان آن بیشکی است

همه وصلست و واصل یافته دوست ...

... از آن وصلست آن جمله معانی

همه وصلست اینجا گاه بنگر

ترا گفتم دل آگاه بنگر

همه وصلست و جانان رخ نموده ...

... بدان جان در تو اعیانست اینجا

همه وصلست و جانان راز بنمود

ترا انجام و هم آغاز بنمود

همه وصلست و جانان گفتگویست ...

عطار
 
۳۸۸۷

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در خبر دادن سلطان العارفین بایزید فرماید

 

... ز حسن ظاهرش بگزیدم او را

بنور دیده دیدم عین هستی

چه پیش و پس چه بالا و چه پستی

بنوردیده دیدم جمله اشیاء

عیان بد جملگی در دیده او را

بنور دیده دیدم نور خورشید

حقیقت مشتری و ماه و ناهید

بنور دیده دیدم جمله انجم

که اندر دیده بد چون قطره گم

بنور دیده دیدم راز اینجا

یقین انجام و هم آغاز اینجا

بنور دیده دیدم نور تابان

که میشد برفلک هر دم شتابان

بنور دیده دیدم عرش و افلاک

همه گردان شده بر کره خاک

بنور دیده دیدم تخت و کرسی

که نور دیده دانم نور قدسی

بنور دیده دیدم در قلم لوح

ز نور دیده دیدم بیشکی روح

بنور دیده دیدم آتش و باد

که اندر دیده بد آنکه شدم شاد

بنور دیده دیدم آب با خاکر

که نوردیده دیدم صنع آن پاک

بنور دیده دیدم هر نباتی

که رسته زاده از وی مر نباتی

بنور دیده دیدم کوه و دریا

حقیقت خوش بدیدم عین الا

بنور دیده دیدم دید دنیا

حقیقت نیز هم توحید مولا

بنور دیده اینجا ذات دیدم

یقین مر جمله ذرات دیدم

بنور دیده دیدم هرچه بد آن

حقیقت بی نشان و با نشان آن

بنور دیده دیدم من سراسر

حقیقت هرچه اینجا ساخت داور ...

... صفات دیده موجود است در ذات

حقیقت نقش بسته جمله ذرات

صفات دیده اینجا مصطفی یافت ...

... صفات دیده خودبین در اینجا

بنور ذات کل در جزو پیدا

عجایب جوهر یبی منتهایست ...

... سخن از دیده شد اینجا عیانم

در اینجا بنگری شرح و بیانم

در اینجا راز کل پیداست آخر ...

... ترا این هر سه جوهر نور ذاتند

که بنموده رخت اندر صفاتند

ترا این هر سه جوهر هست بر حق ...

... بدین هر سه اگر ره میبری تو

سزد گر جز که ایشان بنگری تو

بدیشان بیشکی دیدار یابی

در ایشان کل عیان دلدار یابی

بدیشان بنگر و دیدار خود بین

در ایشان جملگی اسرار خودبین ...

... وز ایشان آخر اینجا کدخدا شو

عیان هر سه را بین بنگرت راز

از این هر سه عیان انجام و آغاز ...

... حقیقت هر دو توحید اله است

از آن باطنت بنماید اینجا

در تحقیق میبگشاید اینجا ...

... از آن باطنت گر رهبری تو

حقیقت ذات کل را بنگری تو

از آن ظاهرت اشیا نماید

ترا اشیا یقین پیدا نماید

از آن ظاهرت بنگر که غالب

شوی آخر چو هستی مر تو طالب ...

... که تا ظاهر بیابد راز مطلق

بحق گفتا که اشیاام تو بنما

در اینجا راز پیداام تو بنما

حقیقت چون ز باطن کاردان شد ...

... درون را در یقین راز نهان یاب

اگر با دیده اشیا تو بنگر

ز پنهانی مگو پیدا تو بنگر

چه خواهی دید از پنهان که بودست ...

... صفاتش جمله عین آدم آمد

از این جوهر عیان شد هر چه بنمود

حقیقت این ز ذات کل عیان بود ...

... از این جوهر نمودارست ذرات

از این جوهر ببین تابنده اختر

حقیقت هر شبی اعیانست جوهر

از این جوهر ببین تابنده خورشید

حقیقت مشتری و عین ناهید ...

... کز آن اسرار جزو و کل بدیدست

ترا چشم یقین پیداست بنگر

حقیقت ذات بیهمتاست بنگر

اگر امروز یابی از یقین تو ...

... حضور جان ودل اندر سحرگاه

ترا بنماید اینجا بیشکی شاه

حضور جان ودل آن وقت یابی ...

... قدم در راه جانان نه دمی تو

فرو باران ز شوقت شبنمی تو

قدم در کوی جانان نه بتحقیق ...

... حقیقت اندر آندم راز بینی

چنان باید چو تو تکبیر بستی

یقین ازدام زرق و مکر رستی

چو گفتی آن زمان الله و اکبر

درون خویشتن الله بنگر

چو گفتی آن زمان الله از جان ...

عطار
 
۳۸۸۸

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید

 

... تو همچون نقطه و پرگار هستی

که درگردش خود اندر خویش بستی

تو گر این سر بدانی آخر کار ...

... ز شیب افتاده باشد بر زبر او

دگر نیم دگر چون گشت دربند

بآن سر در رسید و گشت پیوند ...

... چو بینی اول و آخر یکی بد

نظر کن دایره بنگر سراسر

طلب کن بعد از آن اینجایگه در ...

... چو پرگاری و نقطه زاده آمد

ترا پرگار خود بنهاده آمد

تو با خود عشقبازی کردی ای یار ...

... براه شرع رو تا آخر ای دوست

ترا مغز است بنموده عیان پوست

دم آندم بدم با خویشتن تو ...

... تو تا در صورتی کی گردی الله

ز صورت بگذر و بنگر هوالله

همه گفتار تو از بهر صورت ...

... بقا اینجاست در عین فنا باز

ولیکن در فنا بنگر بقا باز

بقا اینجاست در عین حقیقت ...

... سزد کاین نکتهها را باز دانی

بقا اینجاست بنگر در بقایت

که خودخواهد بدن آخر فنایت

بقا اینجاست بنگر حضرت کل

که همچون من رسی در قربت کل ...

... بقای کل در اینجاگه تو باشی

بقا اینجاست بنگر در بقا تو

بقا با تست بنگر در لقا تو

بقا با تست میجویی ز هر دید ...

... کمال عشق تو اندر یکی بود

که چندینی عجایب روی بنمود

تو گفتی نی همه او گفت اینجا ...

... تو گفتی نی همه او گفت در جان

ترا بنمود روی خویش اعیان

اگر مرد شهی منگر در این راه ...

... چه غم دارم کنون گر تو بردار

کنی من بندهام تو شاه جانی

مرا دایم تو جان جاودانی ...

... طلبکار تو اینجا جمله ذرات

دمی وصلی تو بنمایی در این سر

که نی اندازی اینجاگه یقین سر ...

... از آن کز ذات خود بی منتهایی

بسی از خویش بنموده در اسرار

همه پیدا شدم در عین دیدار ...

... که اینجا از توکل اسرار دارد

کف خاک این همه دیدار بنمود

ز تو این جملگی اسرار بنمود

کف خاکست این دم جسم عطار ...

... که گفتم با تو هم از دید دیدت

صفاتت این همه بنموده اینجا

وصالت عشق در بگشوده اینجا

صفاتت این همه بنموده در دید

دل و جانم ز یکی برنگردید ...

... ز دانایی تو اینجا خبردار

شدم بنمودمت با جمله گفتار

دلم بربودی اول باز دادی

درم بستی و آخر برگشادی

چنانم جان یقین کردی بخود گم ...

... من این دم با تو و گمگشته در تو

بساط نیستی بنوشته در تو

به هستی تو اینجا مست گشتم ...

... بجز تو نیست اندر هر دو عالم

که بنمایی ز خود سر دمادم

بجز تونیست تا خود را بدانی ...

... که در جمله زبانها گفتگویی

بنقد امروز میبین روی جانان

که هستی زنده اندر کوی جانان

بنقد امروز چون دانستی این اصل

یکی میبین و خوش میباش در وصل

بنقد امروز میبین یار جمله

که چیزی نیست جزدیدار جمله

بنقد امروز میبین روی معشوق

وصال یار در هر کوی معشوق

بنقد امروز در نقدی میندیش

حجاب اکنون بکل بردار از پیش ...

عطار
 
۳۸۸۹

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۰ - در بیان مذهب و سلسلۀ پیر خود فرماید

 

... این جوان را زآنکه هست او بحر کل

من به او ایمان خود وابسته ام

از عذاب حق تعالی رسته ام ...

... من در او دیدم که آدم بود او

بی گمان عیسی بن مریم بود او

هر که او را دید حق را دید او

گل ز بستان معانی چید او

بعد از آن گفتا رسول هاشمی ...

... قصه معراج با من باز گفت

ز آنکه او بابست بر شهر علوم

عرش را کرده مشرف از قدوم ...

... رو تو آنچه دیده ای از سرجان

جمله را با او بنه اندر میان

رو تو او را از من و از شاه گو ...

عطار
 
۳۸۹۰

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۵ - در سوخت و کشتن اهل خلاف درویشی را بجهة ذکر حدیث الولایة افضل من النبوة

 

... راه دینت بیشکی شیطان زده

بستر مادر تو را خود پاک نیست

گر تو را مردود گویم باک نیست ...

... خود زدند او را به زاریهای زار

دست بستند و گرفتندش بزور

پیش شیخ وقت بردندش بزور ...

... چون شنید او نام شیخ و شاد شد

پس بنزد شیخ خود آزاد شد

شیخ گفت ای حاکم امن و امان ...

... تو نه پنداری که من کم کشته ام

من بروی جملگی در بسته ام

تا ازین فتنه بکلی رسته ام ...

عطار
 
۳۸۹۱

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۷ - نقل سخنی از شیخ عبدالله خفیف شیرازی معروف بشیخ کبیر

 

... او علوم شرع من دانسته است

نه چو دیگر مردمان بربسته است

هیچ میدانی که اینها کیستند ...

... پس حسن بگرفت از او آن تحفه را

گفت دیدم سر بس بنهفته را

هست در وی سر اسرار خدا

ای برادر گیر از من سیب را

پس حسین آن سیب بستد از امام

گفت من دیدم در او سر کلام ...

... خود چه کردند اولیا در این جهان

راه بنمودند خلقان را عیان

خود طمع در ملک ایشان را نبود ...

عطار
 
۳۸۹۲

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۹ - حدیث دیگر در آتش رفتن جناب ابوذر در حضور حضرت مولی الموالی علیه و آله السلام

 

... بود مختار مسیب هم نفس

پس محمد ابن بوبکر و حبیب

سعد بین عباده و ابن حسیب

عبد رحمن بن عداس از هرب

بود او از جمع یاران از عقب ...

... یا چو عطار این زمان پر جوش باش

تو کمر را همچو ایشان بند چست

دامن شه را بدستت گیر رست ...

... گفت پس حمران که یا خیرالامم

وارهان این دم مرا از بند غم

یک محب را گوی تا فرمان برد ...

... خلق بی حد بود آنجا جمله جمع

تا که دریابند آنجا حال شمع

چون ابوذر در میان داش رفت ...

... گفت داری این زمان تو جام جم

گفت این خلعت ز من بستان و پوش

جام حیدر باشد این بستان بنوش

چونکه نام شه شنید او محو شد ...

... رو تو چون بوذر شه خود را ببین

تا بتو بنماید او حق را یقین

رو تو چون بوذر معانی را بدان ...

... تا بری از شبلی و کرخی گرو

رو تو چون بوذر بنار معرفت

تاکنی جا در مقام مغفرت ...

... تا که روشن گرددت سر یقین

رو چو بوذر سر بنه بر خط شاه

تا که روشن گرددت سر آله ...

عطار
 
۳۸۹۳

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۶ - تمثیل آنکه هرکرا جوهر قابلیت معنی هست پاک سخن را بهتر از جواهر قیمتی داند و خودرا بنافرمانی از نظر پادشاهان معنی نیفکند

 

... گفت او در است و این دانم نکو

چون شما از امر شه لب بسته اید

در گفت شاه را بشکسته اید ...

... من ز گفتار کسی گویم سخن

برکنم بنیاد بد ازبیخ و بن

زآنکه او اسرار در نیکیم داد ...

... خویش راکمتر ز خاک راه دید

گفت شاها بنده خاص توام

در هواداریت رقاص توام ...

عطار
 
۳۸۹۴

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۳ - حکایت بر روح صاحب الولایة و بیان آنکه هر که او را شناخت، صاحب دل است و هرکه او را نشناخت گرفتار آب و گل

 

یا امیرالمؤمنین این بنده ات

از گنه کاری شده شرمنده ات ...

... بس ز غیبم مژده ها دادی که رو

خاطر خود را مرنجان نو بنو

مظهر و جوهر ز کان ما بود ...

... اهل دل خود ظاهرش را نیک دید

او گل بستان ظاهر نیک چید

اهل دل دانند معنیهای او ...

عطار
 
۳۸۹۵

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۷ - عقد اخوت مصطفی با مرتضی

 

... بعد از آن گفت ای تو محبوب الاه

بند خود عقد اخوت را بشاه

ز آنکه حق این عقد را در عرش بست

ای سر هر سروری پیش تو پست ...

... در رخ این هر دو شه حیران شدند

حق تعالی بیعت ما بسته است

تو نپنداری که این خود رسته است ...

عطار
 
۳۸۹۶

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۸ - قال النبی صلی الله علیه و آله: «انت اخی فی الدنیا و الاخرة وانت منی بمزلة هرون من موسی»

 

... جان اصحاب نبی از رشک سوخت

هر که او با شاه مردان عقد بست

زد بدامان نبی بی شبهه دست

رو تو عقدی بند با ایشان درست

دامن آل نبی را گیر چست ...

عطار
 
۳۸۹۷

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۳ - تمثیل در فرستادن عقل و حیا و علم از حضرت عزت بحضرت آدم (ع)

 

... گفت ای جبریل این سه تحفه را

بر بنزد آدم خاکی ما

گوی کاین سه تحفه از حق آمده ...

... گر نماز پاک خواهی پاک شو

ورنه اندر بند جسمت خاک شو

گلشن جان را بعشقش پاک دار ...

... صدهزاران راز دارم در دورن

لیک بستم باب معنی از برون

ای همه مشغول صورت آمده ...

... من کتاب صورت خود شسته ام

چشم صورت بین خود را بسته ام

علم حال من همه عالم گرفت ...

... علم معنی دان وصادق را شناس

پس ز علم او بنه در دین اساس

علم معنی دان و خاک راه باش ...

عطار
 
۳۸۹۸

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۵ - قصه شیخ شقیق بلخی و هارون الرشید، و بیان نمودن ربقه امام معصوم موسی کاظم علیه السلام و منصور حلاج و تمثیل آنکه آشنا بیگانه را راه به آشنائی می‬نماید و بیگانه آشنا نمی‬شود

 

... تو مخالف را چو آن شه منع کن

اصل ایشان را بکن از بیخ و بن

داد مظلومان ز ظالم واستان ...

... خود چه میدانی که چون اندازدت

تو طریق عدل را بنیاد کن

عالمی از عدل خود آباد کن

رو تو بنیادی بمان از عدل خویش

رو فرست اسباب عقبایت ز پیش

رو تو راهی ساز همچون راه حج

زآنکه بنیادی ندارد خشت و کج

رو تو راهی ساز از علم طریق ...

... نعره زد هارون و رفت از خویشتن

گفت موسااش بیا بنگر به من

پیش ما درویش باشد پادشاه ...

... یک توقع دارم از تو یا امام

آنکه از این بنده مستان انتقام

دیگری آنکه بگو منصور را ...

... گفت او افکنده بودت در کمند

این زمان گشتی خلاص از بند او

عاقبت خواهی شدن خرسند او ...

... رشته ما با علی پیوند شد

رشته ما با ولی در بند شد

رشته ما دان حسن آنگه حسین ...

... چند جانم را بسوزی این چنین

بستم آخر با شما زآنگونه عهد

که کنم در دوستی بسیار جهد

در حق تو قول دشمن نشنوم

خصم را از بیخ و از بن برکنم

گفت امامش گر چنین باشی مقیم ...

عطار
 
۳۸۹۹

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۶ - تمثیل در فواید خاموشی و گوش کردن پند استاد و یک جهت بودن در آن و بیان استعداد جبلی مستعدان

 

... صدهزاران دل اسیر غمزه اش

بود سلطان جهان خود بنده اش

دانه خالش هزاران دام داشت ...

... خود سهیل طلعتش بر آب زد

صد هزاران بنده اش زرین کمر

تاج سلطانی بدش خود زیر سر ...

... بیش بودش با دو صد صندوق در

عشق اودر جمله دلها نقش بست

توبه ارباب تقوی را شکست ...

... بر همه سر معانی عارفی

شاه مردی را بنزد خویش خواند

گفت عرض بندگی باید رساند

از من بیدل بر صاحبدلی ...

... اهل حق را کی بود در سر غرور

پس یکی آمد بنزد شاه گفت

می رسد سلطان معنی در نهفت ...

... گفت فرزندی مرا حق داده است

در دلش گنج حیا بنهاده است

در دل او میل دنیا هیچ نیست ...

... در وجود خویشتن یکتا شوی

گفت برگو نکته سر بسته را

شربتی فرمای این دلخسته را ...

... غیر ازین خود نیست در عالم درود

رو تو عود و چنگ را بربند زود

تا نگوید حال مشتاقان بکس ...

... گشت خاموش و دگر دم در کشید

دم فرو بست و درین محکم ستاد

مهر اسرار خدا بر لب نهاد ...

... این زمان کردی تو خود را سوگوار

می برندت پای بسته زیردار

این زمان کردی دل خود را کباب

چون بدادی تو جواب ناصواب

تو زگفت خود شدی در دام و بند

از سخن گفتن فتادی در کمند ...

عطار
 
۳۹۰۰

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۸ - حکایت بر سبیل تمثیل در آنکه اقتدا به پیری باید نمودن و در دو عالم دستگیری داشتن

 

... زاهدی مشهور بد اندر جهان

نام آن شه ابن فضل آمد بدان

در هدایت او امام عصر بود ...

... کاغذی آورد پیش آن وحید

گفت پس بنویس با مالک سلام

زآنکه باشد جمله را آنجا مقام

وآنگهی بنویس کو خود زان ماست

گر شفاعت می کنی او را رواست ...

... گفت قاضی را بخوان و کن روان

تا رضا بستاند ازدختر عیان

پس پسر را پیشش آرند از صلاح

تا ببندد هر دو را با هم نکاح

رفت قاضی وز دختر آن شنید ...

... آن پسر را کرد قاضی بافلاح

بست قاضی هر دو را با هم نکاح

هر که او در راه حق باشد نکو ...

عطار
 
 
۱
۱۹۳
۱۹۴
۱۹۵
۱۹۶
۱۹۷
۵۵۱