گنجور

 
عطار

چون ز عزّت خلعت آدم بداد

تاج اسرارش روان بر سر نهاد

گفت ای جبریل این سه تحفه را

بر بنزد آدم خاکیّ ما

گوی کاین سه تحفه از حق آمده

از برای دید مطلق آمده

تا بتو باشند خود یار وندیم

هم بتو باشند در معنی مقیم

تو بایشان باش و با ایشان نشین

تا که حاصل گرددت اسرار دین

پس نظر کرد آدم معنی در آن

دید نور عالم معنی در آن

گفت آدم با ملایک در ملا

کاین سه جوهر را که آمد از خدا

عقل خواهم تا جدار من شود

علم خواهم در دلم محکم شود

خود حیا را جابچشم خویش کرد

او نظر در حرمت او بیش کرد

منزلی کردند خود هر یک قبول

شرح این معنی همی داند رسول

گفت هر کس علم دارد جان بود

خود حیا یک شعبه از ایمان بود

هر که او با عقل باشد متّقی است

این شقاوت بیشکی از احمقی است

هر کرا با عقل همراهی بود

دیدنش از ماه تا ماهی بود

هر کرا علم از معانی بوده است

عالم و اسرار دانی بوده است

هر کرا عقل و حیا همراه اوست

آدم معنی دل همراه اوست

هر که دارد عقل و دین همراه اوست

خود مقام فضل منزلگاه اوست

عقل با علم و حیا چون جمع شد

سینه‌ها روشن از او چون شمع شد

هر که دارد عقل این دو پیروند

پس حیا و علم باوی بگروند

هر که دارد عقل راه شه رود

نی چو بی‌عقلان درون چه رود

رو تو از بی‌عقل و نادان کن کنار

تا چو حیوان می نباشی در قطار

خود حیا اهل معانی را بود

علم و عقلت از حیا ظاهر شود

جان من دان پرتو انوار اوست

زانکه او را علم معنی یار اوست

عقل با علم و حیا همخانه شد

هم می و میخانه و جانانه شد

از من و میخانه عشق آمد برون

گشت او درملک معنی رهنمون

گفت با جان که بیا تا برپریم

خرقهٔ تن را سراسر بردریم

خیز تا با هم می معنی خوریم

پس بسوی ملک معنی ره بریم

دل ز باطل پاک کن آنگه درون

تا نیندازندت از خانه برون

ظاهر و باطن بمعنی پاک ساز

بعد از آن اندر مساجد کن نماز

گر نماز پاک خواهی پاک شو

ورنه اندر بند جسمت خاک شو

گلشن جان را بعشقش پاک دار

تا بروید گل بمعنی صدهزار

شوق ما از حالت مستان بود

جان ما از شوق او نالان بود

سرّ اسرارش نهانی آمده

جوهر ذاتش عیانی آمده

صدهزاران راز دارم در دورن

لیک بستم باب معنی از برون

ای همه مشغول صورت آمده

جملگی محض کدورت آمده

در نظر غیر خدا را پست کن

دفتر معنی ما را دست کن

تو بخوان و گوش کن اسرار من

تا بیابی کلبهٔ عطّار من

کلبهٔ عطّار جای عاشقانست

واند او ظاهر سرور عارفانست

اهل صوت نیست اندر منزلم

گفتهٔ ایشان نباشد حاصلم

من از این صورت برون رفتم تمام

صورت و معنی او دارم مدام

من کتاب صورت خود شسته‌ام

چشم صورت بین خود را بسته‌ام

علم حال من همه عالم گرفت

بلکه تار و رشته آدم گرفت

علم من در عرش حوران خوانده‌اند

نی گرفتاران دوران خوانده‌اند

علم صورت از رهت بیرون برد

علم معنی بر سر گردون برد

علم صورت معنیت ویران کند

صد هزاران رخنه در ایمان کند

علم صورت اهل صورت را نکوست

لیک در معنی بغایت نانکوست

علم معنی در دل خود جای کن

علم صورت را بزیر پای کن

علم معنی را بخود همراه بین

علم صورت را ز بهر جاه بین

علم معنی عشق رادارد عیان

علم صورت عقل را دارد زیان

علم معنی عالم جانها گرفت

علم صورت در زمین مأوی گرفت

علم معنی خود حیا در چشم داشت

علم صورت تخم جهل و عجب کاشت

علم معنی کرد جانم را شکار

تا دهد او را بباز شهریار

علم معنی آمد و شیطان گریخت

در درون من همه ایمان بریخت

علم معنی آمد و عالم گرفت

در حقیقت کشور آدم گرفت

علم معنی آمد و جانیم داد

مهر سلطان در درون من نهاد

علم معنی آمد و گفتار شد

پیش احمد آمد و کردار شد

علم معنی سرفراز دین ماست

در دو عالم آیهٔ تلقین ماست

علم معنی با دل من راز گفت

قصّهٔ آدم بیک دم باز گفت

علم معنی عشق را در برگرفت

رفت و کیش ساقی کوثر گرفت

علم معنی کفر ودین از من ربود

گفت رو این دم بکن حق را سجود

علم معنی آمد و احمد شنید

گفت با حیدر نبی در عین دید

علم معنی آمد و شرعش گرفت

بعد از آن از اصل و از فرعش گرفت

علم معنی با محمّد راز گفت

بعد از آن با شاه مردان بازگفت

علم معنی کرد درعالم ظهور

بعداز آن او برد موسی را بطور

علم معنی بود اسرار خدا

علم معنی بود انوار هدی

علم معنی مصطفی را شرع داد

بعد از آن با مفتی ما فرع داد

علم معنی با علی همراه بود

خود نبیّ الله از آن آگاه بود

علم معنی را رسول الله دید

او علی را اندر آن همراه دید

علم معنی را که این عطّار گفت

جملگی از گفتهٔ کرّار گفت

علم معنی کاف و ها یا عین و صاد

هست در معنی بقرآنت گشاد

علم معنی در طریقت راست بود

در نهان سرّ حقیقت را نمود

علم معنی در دلم معنی شکافت

بعد از آن در مظهر انسان بتافت

علم معنی را زمعنیها بپرس

در حقیقت روز از نادا بپرس

علم معنی خود کلام الله خواند

بر زبان ذکر ولیّ الله خواند

علم معنی گشت در بازار عشق

یافت اوسر رشتهٔ اسرار عشق

علم معنی راه هدایت کار کن

خیز ورو خود را باو تو یار کن

علم معنی پادشاه علم بود

ز آن فقیر بینوا را حلم بود

علم معنی کاروان سرّ غیب

دامن من چاک کرده تا به جیب

علم معنی را بدل عطّار یافت

زان معانی گوهر اسرار یافت

علم معنی را شریعت خانه‌ای

غیر آن خانه همه ویرانه‌ای

علم معنی خانهٔ دلها گرفت

واندر آنجا منزل و مأوی گرفت

علم معنی گوش کرده جبرئیل

هست گفتار نبیّ الله دلیل

علم معنی قاف تا قاف آمده

ز آن همه معنی می صاف آمده

علم معنی در درونم زد علم

ز آن سبب برهم زنم لوح و قلم

علم معنی بود اسرار نهفت

شاه مردانش درون چاه گفت

علم معنی نی شد و آواز کرد

اهل معنی را بخود همراز کرد

علم معنی گشت بانی همنشین

این زمان گفتار او در من ببین

علم معنی را ندانستی چه بود

خویش را بر باد دادی همچو دود

علم معنی با علی گفتا نبی

این چنین اسرار کی داند ولی

علم معنی مرتضا(ع) را جام داد

بعد از آن در راه او آرام داد

علم معنی با علی اسرار گفت

بعد از آنش حیدر کرّار گفت

علم معنی با علی (ع) همدم شده

در میان جان و دل محرم شده

علم معنی پیش او خود روشن است

بعد از آن در جان عاشق روزن است

علم معنی را ز مظهر پرس و رو

و آنگهی اسرار ربّانی شنو

علم معنی را ز مظهر گوش کن

بعد از آن چون جوهری در گوش کن

علم معنی را عبادتخانه‌ایست

واندر آن خانه خدا را دانه‌ایست

علم معنی را محبّت دانه شد

بعد از آنش آدمی همخانه شد

علم معنی گفتگو دارد بسی

مثل این مظهر ندارد خود کسی

علم معنی رو بخود همراه کن

بعد از آنی جان ودل آگاه کن

علم معنی گفتگو دارد بسی

خود نخوانده مثل این مظهر کسی

علم معنی مهدیم دارد بغیب

زآنکه آن شه سرّها دارد بجیب

علم معنی داشت حیدر در یقین

زآنکه او بد مظهر اسرار دین

علم معنی دان تو علم اوّلین

هم باو ختم است علم آخرین

علم معنی دان تو باب اولیا

زآنکه او بوده است نفس مصطفی

علم معنی دان که معنی روح تست

شهسوار لو کشف خود نوح تست

علم معنی مهدی من شد بعلم

هست از مهدی مرا خود علم و حلم

علم معنی مهدیم دارد ز غیب

زانکه آن شه سرّها دارد به جیب

علم معنی دان و ترک جاه کن

خیز و فکر توشهٔ این راه کن

علم معنی دان و سرگردان مشو

همچو کوران جهان ترسان مشو

علم معنی دان و راه حق برو

و از ولیّ الله کلام حق شنو

علم معنی دان چو شاه لو کشف

تا شود بر تو حقایق منکشف

علم معنی دان و از صوری گذر

تا خلاصی یابی از نار سقر

علم معنی دان و از بد کن حذر

زآنکه ایندنیا ندارد ره بدر

علم معنی دان وخارج را مبین

گر همی خواهی که بایش پاک دین

علم معنی دان و از صورت گذر

زانکه صورت بین شده خود در بدر

علم معنی دان و معنی فاش کن

همچو منصوری که گفته است این سخن

علم معنی دان و از خود کن حذر

زآنکه خود بین را نباشد ثمر

علم معنی دان که معنی سهل نیست

همچو صوری او همه بر جهل نیست

علم معنی دان و راه شرع رو

تابری از جمله اهل دین گرو

علم معنی دان بحکم مرتضی

گر همیخواهی که باشی باصفا

علم معنی دان زجعفر در جهان

زآنکه با او بوده علم حق عیان

علم معنی دان وصادق را شناس

پس ز علم او بنه در دین اساس

علم معنی دان و خاک راه باش

تو محبّ و دوستدار شاه باش

علم معنی دان و خود را تو مدان

زانکه این دانش ترا دارد زیان

علم معنی دان و حق در خویش بین

زآنکه این معنی ندارد خویش بین

علم معنی دان و عقل از حال گیر

وانگهی گفت مرا زو فال گیر

علم معنی دان و چون عطار باش

در میان چشم دل دیدار باش

علم معنی دان و چون خورشید شو

پس برو در ملک او جمشید شو

علم معنی دان و رفض او مبین

زآنکه دارد دُرّ حق را در نگین

علم معنی دان به نورم در سخن

این معانی خود زجوهر فهم کن

علم معنی دان وفتوی گوش کن

حبّ او باشد مرا خود بیخ دین

هر که دارد حبّ او ایمان برد

ورنه ایمانش همه شیطان برد

رو تو حبّش در درون دل بکار

تا درخت نور بینی بی شمار

رو تو حبّش دار و صیقل زن دلت

تا نروید خار غفلت ازگلت

راه او را جو اگر مرتد نه‌ای

همچو مفتی زمان تو رد نه‌ای

ازمنافق دور باش او را مبین

گر همی خواهی که باشی پاکدین

رو تو شهبازی بمعنی پر برآر

ورنه باشی در دو عالم خوار و زار

ای پسر تو روح را شهباز کن

نه مثال خرمگس پرواز کن