گنجور

 
۳۷۸۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰

 

... آن دم زمین خاکی بهتر ز آسمانست

بر چرخ سبزپوشان پر می زنند یعنی

سلطان و خسرو ما آن ست و صد چنانست ...

مولانا
 
۳۷۸۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

... آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا

من ماهی ام نهنگم و عمانم آرزوست ...

مولانا
 
۳۷۸۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

... ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف

مجلس چو چرخ روشن و دلدار مهوش است

بشنو نوای نای کز آن نفخه بانواست ...

مولانا
 
۳۷۸۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

... ترک همه فواید در عشق فایده ست

عیسی ز چرخ چارم می گوید الصلا

دست و دهان بشوی که هنگام مایده ست ...

مولانا
 
۳۷۸۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

... زان شب که ماه خویش نمودی به عاشقان

چون چرخ بی قرار کسی را قرار نیست

جز فیض بحر فضل تو ما را امید نیست ...

مولانا
 
۳۷۸۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

امروز چرخ را ز مه ما تحیریست

خورشید را ز غیرت رویش تغیریست ...

مولانا
 
۳۷۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

... بر سر زانوی شه تکیه و بالین که راست

پیش رخ آفتاب چرخ پیاپی کی زد

در تتق ابر تن ماه به تعیین که راست ...

مولانا
 
۳۷۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵

 

... عجب مدار از آن کس که ماه ما را دید

چو آفتاب در آتش چو چرخ بی سر و پاست

سر بریده نگر در میان خون غلطان ...

مولانا
 
۳۷۸۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

... در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست

نه لاف چرخه چرخ ست و نی سماواتست

مولانا
 
۳۷۹۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

 

... چو مرغ پای ببسته ست دور می نپرد

به چرخ می نرسد وز دوار او عجمیست

علاقه را چو ببرد به مرگ و بازپرد ...

مولانا
 
۳۷۹۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱

 

... بازوی تو قوس خدا یافت یافت

تیر تو از چرخ برون جست جست

غیرت تو گفت برو راه نیست ...

مولانا
 
۳۷۹۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳

 

... بسته آن طره چون شست نیست

چیست در آن مجلس بالای چرخ

از می و شاهد که در این پست نیست ...

... برپرد آن دل که پرش شه شکست

بر سر این چرخ کش اشکست نیست

نیست شو و واره از این گفت و گوی ...

مولانا
 
۳۷۹۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷

 

... بازوی تو قوس خدا یافت یافت

تیر تو از چرخ برون جست جست

هر گهری کان ز خزینه خداست ...

مولانا
 
۳۷۹۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲

 

ماه دیدم شد مرا سودای چرخ

آن مهی نی کو بود بالای چرخ

تو ز چرخی با تو می گویم ز چرخ

ور نه این خورشید را چه جای چرخ

زهره را دیدم همی زد چنگ دوش

ای همه چون دوش ما شب های چرخ

جان من با اختران آسمان

رقص رقصان گشته در پهنای چرخ

در فراق آفتاب جان ببین

از شفق پرخون شده سیمای چرخ

سر فروکن یک دمی از بام چرخ

تا زنم من چرخ ها در پای چرخ

سنگ از خورشید شد یاقوت و لعل

چشم از خورشید شد بینای چرخ

ماه خود بر آسمان دیگرست

عکس آن ماهست در دریای چرخ

مولانا
 
۳۷۹۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲

 

... تا چند از این استور تن کو کاه و جو خواهد ز من

بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد

استور را اشکال نه رخ بر رخ اقبال نه ...

مولانا
 
۳۷۹۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

... گر نبود ز خوان تو راتبه از کجا رسد

چرخ سجود می کند خرقه کبود می کند

چرخ زنان چو صوفیان چونک ز تو صلا رسد

جز تو خلیفه خدا کیست بگو به دور ما ...

مولانا
 
۳۷۹۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

... آب سیاه درمرو کآب حیات می رسد

نوبت عشق مشتری بر سر چرخ می زند

بهر روان عاشقان صد صلوات می رسد ...

مولانا
 
۳۷۹۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳

 

... داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود ...

مولانا
 
۳۷۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵

 

... جان چو تیر راست من در کف تست چون کمان

چرخ از این ز کین من هر طرفی کمین کند

دیده چرخ و چرخیان نقش کند نشان من

زانک مرا به هر نفس لطف تو همنشین کند ...

مولانا
 
۳۸۰۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

... یار ز حکم و داوری با تو چه یار می کند

یک صفتی قرین شود چرخ بدو زمین شود

یک صفتی خریف را فصل بهار می کند ...

... گفت حبیب نادرست همچو الست و جنس او

تا که به پاسخ بلی چرخ دوار می کند

جمله مکونات را چرخ زنان چو چرخ دان

جسم جهار می کند روح سرار می کند ...

مولانا
 
 
۱
۱۸۸
۱۸۹
۱۹۰
۱۹۱
۱۹۲
۴۹۲