فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۳
... از آشوب وز جنگ روی زمین
بیاساید و راه جوید بدین
کنون چون بچشم خرد بنگری ...
... زچیزکسان دست کوتاه دار
روان را سوی راستی راه دار
چو عنوان آن نامه برگشت خشک ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۴
... سخن گفتنش سر به سر سودمند
همی راه جوید که دیرینه کین
ببرد ز روم و ز ایران زمین ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۵
... یکی خویش بد مرو را نامجوی
به راه مسیحا بدو دادمش
ز بی دانشی روی بگشادمش ...
... پراندیشه شد مرد مهتر نژاد
سراپای زن راهمی بنگرید
پرستندگان را بر او بدید ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۶
... بخواند شود شاد و روشن روان
بپرسید قیصر که هندی زراه
همی تا کجا برکشد پایگاه ...
... همه بت پرستند گر خود کیند
چنین گفت خراد برزین که راه
بهند اندرون گاو شاهست و ماه ...
... بدانگه که بگشاد راز از نهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی
میآویز با او به تندی بسی ...
... شما را هوا بر خرد شاه گشت
دل از آز بسیار بیراه گشت
که ایوانهاتان به کیوان رسید ...
... چه پیچی ز دین کیومرثی
هم از راه و آیین طهمورثی
که گویند دارای گیهان یکیست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۷
... به نیک اختر و فال گیتی فروز
دو منزل همی رفت قیصر به راه
سدیگر بیامد به پیش سیاه ...
... بگفت و گریان بپیچید روی
همی رفت لشکر به راه وریغ
نیا طوس در پیش با گرز وتیغ
چو بشنید خسروکه آمد سپاه
ازان شارستان برد لشکر به راه
چو آمد پدیدار گرد سران ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۸
... سرا پرده شاه بردشت دوک
چنان لشکری گشن وراهی سه دوک
نیاطوس را داد لشکر همه ...
... عنان باره تیزتگ راسپرد
سوی راه چیچست بنهاد روی
همی راند شادان دل وراه جوی
بجایی که موسیل بود ارمنی ...
... برفت این دوگرد ازمیان سپاه
ز لشکر نگه کرد خسرو به راه
به گستهم گفت آن دلاور دومرد ...
... سلیح بزرگی وگنج درم
کنون تا تو رفتی برین راه بود
نیازش ببرگشتن شاه بود ...
... تودانی که برداد نالم همی
همه راه نیکی سگالم همی
تومپسند بیداد بیدادگر ...
... سوی دشت دوک اندر آورد روی
همی شد خلیده دل و راه جوی
چو آمد به لشکر گه خویش باز ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۹
... به نزدیک من جایتان روشنست
برو آستی هم ز پیراهنست
بیک جای مان بود آرام و خواب ...
... نهادند برنامه ها مهر اوی
بیامد فرستاده راه جوی
بکردار بازارگانان برفت ...
... بدید آن بزرگی و چندان سپاه
که گفتی مگر بر زمین نیست راه
به دل گفت با این چنین شهریار ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۰
... سپاه اندر آمد بتنگ سپاه
ببستند بر مور و بر پشه راه
چنین گفت پس مهتر کینه خواه ...
... بدیدار آن لشکر کینه خواه
گرانمایگان برگرفتند راه
چولشکر بدیدند باز آمدند ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۱
... از آواز اسپان و بانگ سپاه
بیابان همی جست بر کوه راه
چو بهرام جنگی بدان بنگرید ...
... ز بس کشته اندر میان سپاه
بماندند بر جای بربسته راه
ازان رومیان کشته شد لشکری ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۲
... همی تاخت با این سه بیدار تفت
چو بهرام را دید خسرو ز راه
به ایرانیان گفت کامد سپاه ...
... پیاده بران کوه برشد دوان
پیاده شد وراه اوبسته شد
دل نامداران ازو خسته شد ...
... هم آنگه چو از کوه برشد خروش
پدید آمد از راه فرخ سروش
همه جامه اش سبز و خنگی به زیر ...
... هم آنگاه خسرو بران روی کوه
پدید آمد از راه دور از گروه
همه لشکر نامور شاد شد ...
... که در جنگ بد دل کند کاهلی
بدان غار بی راه در ماندم
به دل آفریننده را خواندم ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۳
... بزد ناگهان بر کمرگاه شاه
بکژ اندر آویخت پیکان به راه
یکی بنده چون زخم پیکان بدید ...
... سنان سر نیزه شد به دونیم
دل مرد بی راه شد پر ز بیم
چو بشکست نیزه بر آشفت شاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۴
... همان نیز بهرام با لشکرش
نبود ایمن از راه وز کشورش
همی راند بی راه دل پر ز بیم
همی برد با خویشتن زر و سیم ...
... ز یک سوی لشکر همی راند اسپ
به بی راه لشکر همی راندند
سخنهای شاهان همی خواندند ...
... بیاورد چندانک بودش سپاه
گرانمایگان برگرفتند راه
بره بر یکی نیستان بود نو ...
... به بهرام گفتند انوشه بدی
ز راه نیستان چرا آمدی
که بی مر سپاهست پیش اندرون ...
... شنیدم که چون ما ز پرده سرای
بسی چیدن راه کردیم رای
جهاندار بگزید نستود را ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۵
... به فرمان یزدان پیروزگر
ببندم برو نیز راه گذر
نهادند برنامه بر مهرشاه
فرستادگان بر گرفتند راه
فرستاده با نامه شهریار ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۹
... ببوسید و بسترد رویش بدست
بپرسید بسیارش از رنج راه
ز کار و ز پیکار شاه و سپاه ...
... چرا تیزگشتی بدین گفت وگوی
چو خاقان برد راه و فرمان من
خرد را نپیچد ز پیمان من ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۱
... بپردازم از اژدها جشنگاه
چو شبگیر ما را نمایند راه
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۳
... چو پر مایگان دست بگرفتیش
کس این راه برگیرد از راستان
نیم من بدین کار هم داستان ...
... فرستاده آمد به نزدیک شاه
به یک ماه کمتر بپیمود راه
چو برخواند آن نامه را شهریار ...
... کز ایدر به نزدیک خاقان شود
سخن گوید و راه او بشنود
بگوید که بهرام روز نخست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۴
... ولیکن چو بهرم راند سپاه
نماید خردمند را رای و راه
به ایران بسی دوستدارش بود ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۵
... همی در نهان نام یزدان بخواند
چو باهدیه ها راه چین بر گرفت
به جیحون یکی راه دیگر گرفت
چو نزدیک درگاه خاقان رسید ...
... چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود تا برگشادند راه
فرستاده آمد به تنگی فراز ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۶
... بپوشی همان پوستین سیاه
یکی کارد بستان و بنورد راه
نگه دار از آن ماه بهرام روز ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۷
... بزد دشنه وز خانه برشد خروش
چو بهرام گفت آه مردم ز راه
برفتند پویان به نزدیک شاه
چنین گفت کاین را بگیرید زود
بپرسید زو تا که راهش نمود
برفتند هرکس که بد در سرای ...
... همی پند بر من نبد کارگر
ز هر گونه چون دیو بد راه بر
نبد خسروی برتر از جمشید ...
... ببیند پراگندن ماه و مهر
مرا نیز هم دیو بی راه کرد
ز خوبی همان دست کوتاه کرد ...
... به دیبا بیاراست جنگی تنش
قصب کرد در زیر پیراهنش
همی ریخت کافور گرد اندرش ...