گنجور

 
۳۴۴۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۷

 

... خطار رفت این سخن یارب امانی

اگر صد بار خواهم کوفت این در

نخواهد گفت کس کامد فلانی ...

عطار
 
۳۴۴۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹

 

... آن نه کام است که ناکام بجا بگذری

وان نه برگ است که بر جان خودش بار کنی

جمع تو بار گنه باشد و دیوان سیاه

نه هم آخر تو خوشی نام سیه بار کنی

چون همی دانی کت خانه لحد خواهد بود ...

... خویش و همسایه تو گرسنه وز پر طمعی

نفروشی به کسی غله در انبار کنی

جامه در تنگ و دلت تنگ و در اندیشه آن ...

عطار
 
۳۴۴۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹

 

زلف تیره بر رخ روشن نهی

سرکشان را بار بر گردن نهی

روی بنمایی چو ماه آسمان ...

... تو مرا در عشق تر دامن نهی

بار ندهی لیک قسم عاشقان

همچو یوسف بوی پیراهن نهی

ور دهی در عمر خود بار جمال

بار غم بر جان مرد و زن نهی

وصف تو چون از فرید آید که تو ...

عطار
 
۳۴۴۴

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

... بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا

عقلم هزار بار به روزی کند خموش

عشقم خموش می نکند یک نفس رها ...

... واین را براق بین که فرستاد از کجا

آن را ز بعد چل شب پیوسته بار داد

وین را شبی ببرد به خلوتگه دنا ...

عطار
 
۳۴۴۵

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲

 

... با تو همان کند دگری کی دهی رضا

مرکب ضعیف و بار گران و رهی دراز

تو خوش بخفته کی رسی آخر به منتها ...

... گاه از هوای کار جهان روی او چو زر

گاه از بلای بار شکم پشت او دو تا

گه خوف آنکه پاره کند سینه را ز خشم ...

عطار
 
۳۴۴۶

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵

 

اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد

به حکم نیشکر آرد برون ز زهرگیا ...

... مثلثی که مربع نشست دین به نوا

به شافعی که چو اخبار بی قیاسش بود

سخن ز خواجه دین بی قیاس کرد ادا ...

... که کس نیافت از آن بوریاش بوی ریا

به عاصیی که پس از توبه در شبی صد بار

به نار و نور درافتد میان خوف و رجا ...

... به حدس هدهد بلقیس و عزت عنقا

به بار عام تو یعنی که غلغل ملکوت

به رخش خاص تو یعنی که دلدل شهبا ...

عطار
 
۳۴۴۷

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

... رو درین وادی چو اشتر باش و بگذر از خطا

نرم می رو خار می خور بار می کش بر صواب

از هوای نفس شومت در حجابی مانده ای ...

... وانکه رویش همچو گل بشکفته بودی این زمان

ابر می بارد به زاری بر سر خاکش گلاب

وانکه زلفش همچو سنبل تاب در سر داشتی ...

عطار
 
۳۴۴۸

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸

 

... و آن قد چو تیرم که سبک دل بد ازو سرو

از بار گران همچو کمانی بخمیده است

و آن دیده که خون جگر از درد بسی ریخت ...

عطار
 
۳۴۴۹

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

... بیشتر جان کن و زر جمع کن و فارغ باش

که همه سیم و زر و مال بار سفر است

شرم بادت که نمی دانی و آگاه نه ای ...

عطار
 
۳۴۵۰

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

... نه که هر گنج که در زیر زمین بود دفین

ابر خوش بار به یکبار ز بر می آرد

کوه با لاله به هم بند کمر می بندد ...

عطار
 
۳۴۵۱

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶

 

... قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر

صد بار خون خویش کند خلق را حلال

تا لقمه حرام به دست آورد مگر ...

... پس چون که از شما نه خبر ماند و نه اثر

زین پیش تاب گرد و غباری نداشتید

امروز جمله گرد و غبارید سر به سر

شخصی که او ز ناز نگنجید در جهان ...

عطار
 
۳۴۵۲

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷

 

... مشک در دنیا ز خون است و گلاب او ز اشک

گر خوشی جویی ز خون و اشک خون خور و اشک بار

پاره ای چوب است آن عودی که می گویی خوش است ...

... وز تگرگ سرشکن بر سر کنندش سنگسار

گر درین بستان درختی سبز گردد بارور

سنگش اندازند تا عریان شود از برگ و بار

ور درختی بارور نبود ببرندش ز هم

پس بسوزند وبرآرند از وجود او دمار ...

... دیده را پر نم کن و جان پر غم و برخیز و رو

در نگر یک ره به گورستان به چشم اعتبار

مور را بین در میان گور آن کس دانه کش

کز تکبر زهر می انداخت از لب همچو مار

از غبار خاک ره مفشان سر و فرق عزیز

زانکه آن فرق عزیزی بود کاکنون شد غبار

چشم دلبندان نرگس چشم خاک راه گشت ...

... زیر خاک از بس که ماه سرو قامت پست شد

بار می ندهد ز بیم خویش سرو جویبار

خون دلهای عزیزان است در دل سوخته ...

... کز دریغا نیست سود و جز دریغا نیست کار

جملگی زندگانی رنج و بار دایم است

وانگهی مرگی به سر باری و چندین رنج و بار

گوییا ما را تمامت نیست چندین بار و رنج

گر به مرگ تلخ شیرینش نکردی روزگار ...

... دستگیرت کرده زیر دار مرگ آرند زود

وانگه آنجا کی خزند از چون تویی این کار و بار

چون زنخدان تو بربندند روز واپسین

جز ز نخ چبود در آن دم مال و ملک و کار و بار

نیستی در پنجه مرگ ار ز سنگ و آهنی ...

عطار
 
۳۴۵۳

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸

 

... دیگر به وقت روزه گشادن مخور حرام

زیرا که خون خوری تو از آن به هزار بار

دیگر بسی مخسب که در تنگنای گور ...

... دیگر به فکر آینه دل چنان بکن

کز غیر ذکر حق ننشیند برو غبار

این است شرط روزه اگر مرد روزه ای ...

... ور دم زنی برآورد آن دم ز تو دمار

صد بار باشدت چو شکم پر شد از طعام

حالی ز پشت تو همه باز اوفتاد بار

این روزه نیست گر شرف روزه بایدت ...

عطار
 
۳۴۵۴

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

... به روزگار ز چشم آب آر و دست بشوی

که بر تو آتش دوزخ همی کنند انبار

سزد که کرکس مردار خوار خوانندت ...

... ببین اگرچه بسی ابر زار می گرید

هنوز می ننشیند ز خاک جمله غبار

ز خاک جمله درختی اگر پدید آید

یقین بدان که همه تلخ میوه آرد بار

مگر که خورد کفی آب عیسی از جویی ...

... فصیح در سخن آمد به پیش او آن خم

که بوده ام تن مردی ز مردمان کبار

هزار بار خم و کوزه کرده اند مرا

هنوز تلخ مزاجم ز مرگ شیرین کار ...

... هزار دیده سزد دیده های عالم را

که بر دریغ تو گریند جمله طوفان بار

تو این سخن بندانی ولیک صبرم هست ...

... قوی بکن من دل مرده را به زندگیی

که مرده ام من مسکین به زندگی صد بار

کسی که یاد کند در دعای خیر مرا ...

عطار
 
۳۴۵۵

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

 

... هر کجا ذره ای است در دو جهان

زیر بار گران همی یابم

چیست آن بار عشق حضرت اوست

راستی جای آن همی یابم ...

عطار
 
۳۴۵۶

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱

 

... به فضل ادرار خود را تازه گردان

که هم بی برگم و هم بار دارم

گر استعداد ادرار توام نیست ...

عطار
 
۳۴۵۷

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

 

... به جنب او دو جهان قطره ای است از دریا

چه کم شود چه زیادت ز قطره باران

بدان که چشمه حیوان نیافت اسکندر ...

... مکن قیاس و بیندیش و هوش دار و بدانک

عظیم بار خدایی است خالق کیهان

مهیمنا صمدا خاتم النبیین گفت

که هست دنیا بر اهل دین من زندان

کسی که در بن زندان هزار بار بسوخت

مکن به آتش دوزخ دگر رهش سوزان ...

... که کس نماند که نومید ماند از آن احسان

چنان ز بار گنه گردنم گرانبار است

که این سبکدل بیچاره رایگانست گران ...

عطار
 
۳۴۵۸

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

 

... من زیر لحد خفته و می باز نه استد

باران دریغا همه شب از زبر من

بر باد هوا نوحه من می کند آغاز ...

... در خاک لحد ریخت همه برگ و بر من

دردا و دریغا که ستردند به یک بار

از دفتر عمر آیت عقل و بصر من ...

عطار
 
۳۴۵۹

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

... یک پرتو اوفکنده جهان گشته پر چراغ

یک تخم کشته این همه بربار آمده

در باغ عشق یک احدیت که تافته است ...

... گر هر دو کون موج برآورد صد هزار

جمله یکی است لیک به صد بار آمده

غیری چگونه روی نماید چو هرچه هست ...

عطار
 
۳۴۶۰

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸

 

... وصفت که جان افزایدم گرچه زبان بگشایدم

نه در عبارت آیدم نه در بیان سبحانه

چون وصف تو بیچون بود از حد عقل افزون بود ...

... اکنون ببخش ای غیب دان هم رایگان سبحانه

یارب دل و دلدار شد بار گنه بسیار شد

وین خفته تا بیدار شد شد کاروان سبحانه ...

... هرچند بی باک رهم از لطف کن پاک رهم

کافکند بر خاک رهم بار گران سبحانه

عطار را در هر نفس فریاد رس لطف تو بس ...

عطار
 
 
۱
۱۷۱
۱۷۲
۱۷۳
۱۷۴
۱۷۵
۶۵۵