... به گفتار نیکوشان شاد دار

پرستار تو نیز در این سفر

بود خواهرم زینب خونجگر ...

... که آزاد بود از رسول امین

به سالی سفر را به دریا نشست

برآمد یکی موج و کشتی شکست ...

... بزد لطمه بر روی چون شنبلید

به مرگ سفر کرده گان زار زار

ز مژگان به رخساره شد اشکبار ...

... که تا وقت رفتن بدی تشنه کام

برادر نه زینگونه کردی سفر

که در راه تو چشم دارم به در ...

... بر آن رفته قومی که شاه زنان

نبد آن سفر با شه انس و جان

از این راز آگه بود کردگار ...

... به ویژه ز اعجاز این پاک سر

سراسر پشیمان شده زین سفر

سر نیزه ای گر برآید ز گرد ...

... ز یاران جان باز او شصت سر

ابر نیزه داریم در این سفر

اسیران و سرهای پر خاک و خون ...

... یکی مرد ترسای نیکو سیر

به من آشنا گشته در آن سفر

... پس از گریه گفتا بران نیکبخت

سراسر ستم ها که در آن سفر

بدیدند اولاد خیرالبشر ...

... بزی شاد با فره ی ایزدی

بگو تا چه پیش آمدت زین سفر

چه کردی ابا دشمن بد گهر ...

... که شیر از نبردت هراسان شود

بسیج سفر ارکنی زود کن

همه راحت خویش بدرون کن ...

... ز منهال عمرو این شنیدم خبر

که از مکه ام بد یثرب سفر

سپردم ره خانه سجاد را ...

... بدو گفتم ای مهتر شاد کام

سفر کرده بودم به بیت الحرام

که ناگه درآمد زدر غلغله ...

... گزید از پی بنده گی گوشه ای

که گیرد پی آن سفر توشه ای

درآن گوشه بنشست و زاری گرفت ...

... وین هنر شاه سکندروار جم کردار کرد

این سفر کامسال زی ملک فرنگستان نمود

شاه گیتی کردگارش معجز اسفار کرد

پیش ازین هم یک سفر سوی دول فرمود شاه

این سفر را نهضت شاهانه دیگر بار کرد

نیک رفت و نیک باز آمد بدان سرعت که ماه ...

فدای جان پاکت ای غلام در به در کرده

ز هجران تو جان از تن قرار از دل سفر کرده

به امید شفایی دل در آن چشم سیه بستم ...

... هرگز به دار ملک حقیقت نبرد راه

هر کو به شاهراه طریقت سفر نکرد

تا خون به حلق شیشه چو عاشق گره نشد ...

... مرد بیدار دل چنین داند

که بگیتی هماره در سفر است

دنییش راه و آخرت منزل ...

... تا کنم نیز من تو را پدری

ما سفر کرده و جهان دیده

تو نبرده رهی و نو سفری

از پی ما بپو که هر که نکرد ...

... دل برکنم ز روی تو با جمع بیدلان

یک باره بار بسته ز کویت سفر کنم