گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به گاهی که دژخیم بر گاه بود

به مجلس در آمد بدادش درود

بدو گفت: اهریمن کینه خو

خبر تا چه آورده ای بازگو

بگفتا دلت شاد باد ای امیر

که شد دشمنت کشته و دستگیر

سر پور زهرا (س) و فرزند او

دگر شانزده سر ز پیوند او

ز یاران جان باز او شصت سر

ابر نیزه داریم در این سفر

اسیران و سرهای پر خاک و خون

بدین شهر نزدیک آمد کنون

به فرمان فرزند مرجانه ما

کشیدیم لشگر چو در نینوا

به پور علی(ع) ره به بستیم تنگ

نپذرفت بیعت درافکند جنگ

دهم روز ماه محرم که مهر

برآمد در این طارم نیل چهر

به رزمش نهادیم ما نیز روی

بکشتیم او را و یاران اوی

کنون جمله با پیکر چاک چاک

غریقند در لجه ی خون و خاک

زیارت کندشان همی در تراب

به منقار کرکس به مخلب عقاب

خورند آب از خون ایشان طیور

به سر سایه اندازد از چرخ هور

چو بشنید گفتار او را شریر

فریبنده افکند سر را به زیر

زمانی خمش بود و برداشت سر

چنین گفت اهریمن حیله گر

که گر من به جای عبید زیاد

بدم سر نمی زد ز من این فساد

حسین (ع) را بکشت او چنین بیگناه

که سازد خدا روی زشتش سیاه

چو پور حکم عبد رحمن چنین

شنید از یزید بد اندیش دین

به تازی زبان خواند اشعار چند

که کشتند آن سرور ارجمند

که نزدیکتر بود آن شه به ما

ز فرزند مرجانه ی بی حیا

عبیدالله آن شوم بی ننگ و نام

که باشد نژادش ز تخم حرام

سمیه که بد مادر مادرش

زناکار بود و پلید اخترش

ازو زاد مرجانه و زان پلید

چنین پور ناپاک آمد پدید

که سبط رسول امین را بکشت

خداوند دنیا و دین را بکشت

به شمشیر کین کرد آن پر جفا

زمین خالی ازتوده ی مصطفی

ولیکن ز نسل سمیه زمین

بود پر دریغا ز کاری چنین

فرا گوش او برد سر اهرمن

بدو گفت پنهان از آن انجمن

که اکنون چه جای چنین گفتگو ست

زتو این سخن نزد ما کی نکوست