گنجور

 
۳۳۶۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

... از زمین بگسل اگر بر آسمان می بایدت

روز و شب مشغول کار و بار دنیا مانده ای

دین به سرباری دنیا رایگان می بایدت

هرچه گویی چون ترازو زین زبان گر یک جو است ...

عطار
 
۳۳۶۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

... شور از هر دو جهان برخاسته است

ای فرید اینجا چه خواهی کار و بار

راه تو نادانی و ناخواسته است

عطار
 
۳۳۶۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

... گهی فرشته طلب گه بمانده دیو پرست

هزار بار به نامرده طوطی جانت

چگونه زین قفس آهنین تواند جست ...

عطار
 
۳۳۶۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

... چنین در عشق بسیاری فتادست

اگر گویم همه غمها به یک بار

نصیب جان غمخواری فتادست ...

... که بس نیکم خریداری فتادست

مرا جانا ز عشقت بود صد بار

به سرباری کنون باری فتادست

دل مستم چو مرغ نیم بسمل ...

عطار
 
۳۳۶۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

... درآمد دوش در دل عشق جانان

خطابم کرد کامشب روز بار است

کنون بی خود بیا تا بار یابی

که شاخ وصل بی باران به بار است

چو شد فانی دلت در راه معشوق ...

عطار
 
۳۳۶۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

... پیک ره جان فزای من کیست

صد بار بریختند خونم

در عهده خون بهای من کیست ...

عطار
 
۳۳۶۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست

چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست

هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای ...

... کل کل چون جان تو آمد اگر در هر دو کون

هیچکس را هست صاعی جز تو را دربار نیست

چون به جان فانی شدی آسان به جانان ره بری ...

عطار
 
۳۳۶۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

... لاجرم خود را نمی یابیم جفت

تا تویی عطار زیر بار عشق

گردنان را زیر بار توست سفت

صورت جان است شعرت لاجرم ...

عطار
 
۳۳۶۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

... چون به مقصد رسم که بر سر راه

خر نگونسار گشت و بار افتاد

گل چگویم ز گلستان جهان ...

عطار
 
۳۳۷۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

... شهباز دلم زان چه سیمین نرهد زانک

در خانه مات است که این بار شه افتاد

جانا دل عطار که دور از تو فتادست ...

عطار
 
۳۳۷۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد

خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد ...

عطار
 
۳۳۷۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

دلم قوت کار می برنتابد

تنم این همه بار می برنتابد

دل من ز انبارها غم چنان شد

که این بار آن بار می برنتابد

چگونه کشد نفس کافر غم تو ...

... گلی این همه خار می برنتابد

چنان شد دل من که بار فراقت

نه اندک نه بسیار می برنتابد ...

عطار
 
۳۳۷۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد

با داو ششدر تو هر کم زنی چه سنجد ...

عطار
 
۳۳۷۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

... جان کز تو رنگ گیرد خود در جهان نگنجد

آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد

مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد ...

عطار
 
۳۳۷۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

... چو زلف تو تابدار می پیچد

بس تن که ز بار عشق یک مویت

بی روی تو زیر دار می پیچد ...

عطار
 
۳۳۷۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

بر در حق هر که کار و بار ندارد

نزد حق او هیچ اعتبار ندارد

جان به تماشای گلشن در حق بر ...

... تا دل عطار در دو کون فروشد

از پی آن بار بار بار ندارد

عطار
 
۳۳۷۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

بار دگر پیر ما رخت به خمار برد

خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد ...

... درد خرابات خورد ذوق می عشق یافت

عشق برو غلبه کرد عقل به یکبار برد

چون می تحقیق خورد در حرم کبریا ...

عطار
 
۳۳۷۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

... من ز من دور مانده در پی دل

بار دیگر به کوی یارم برد

نعره برداشتم به بوی وصال ...

عطار
 
۳۳۷۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

... گفت این باد کرد چتوان کرد

گفتمش عهد کن به چشم این بار

چشم برهم نهاد و فرمان کرد ...

... چون برفتم ز چشم او حالی

دل من برد و تیرباران کرد

گفتم آخر شکست چشمت عهد ...

عطار
 
۳۳۸۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

... تا نه لال آید زلال جاودانی کی خورد

دل که عشقت یافت بیرون آمد از بار دو کون

هر که سلطان شد قفای پاسبانی کی خورد ...

عطار
 
 
۱
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۶۵۵