گنجور

 
عطار

بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان می‌بایدت

ترک کن این چاه و زندان گر جهان می‌بایدت

باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر

ورنه در گلخن نشین گر استخوان می‌بایدت

نفس را چون جعفر طیار برکن بال و پر

گر به بالا پر و بال مرغ جان می‌بایدت

در جهان قدس اگر داری سبک روحی طمع

بر جهان جسم دایم سر گران می‌بایدت

عمر در سود و زیان بردی به آخر بی خبر

می ندارد سود با تو پس زیان می‌بایدت

چند گردی در زمین بی پا و سر چون آسمان

از زمین بگسل اگر بر آسمان می‌بایدت

روز و شب مشغول کار و بار دنیا مانده‌ای

دین به سرباری دنیا رایگان می‌بایدت

هرچه گوئی چون ترازو زین زبان گر یک جو است

گنگ شو از ما سوی الله گر زبان می‌بایدت

جو کشی و نیم جو همچون ترازوی دو سر

از خری جو می مکش گر کهکشان می‌بایدت

ای عجب نمرود نفس و وانگهی همچون خلیل

زحمت جبریل رفته از میان می‌بایدت

در هوا استاده و از منجنیق انداخته

بر سر آتش به خلوت همچنان می‌بایدت

چون تو از آذر مزاجی دوستی با زر چرا

پس چو ابراهیم آتش گلستان می‌بایدت

ای خر مرده سگ نفست به گلخن در کشید

پس چو عیس بر فلک دامن کشان می‌بایدت

در جهان خوفناک ایمن نشینی ای فرید

امن تو از چیست چون خط امان می‌بایدت