گنجور

 
۳۲۸۱

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۵ - غزل

 

... در آن ره ز آدمی کس نیست ساکن

سراسر بیشه و کوه است و دریا

کنام اژدها و جای عنقا ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۲

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۸ - در دیر راهب

 

... نداند کس به جز دانای بی چون

اگر خواهی خلاص از موج دریا

چو ما باید کناری جستن از ما ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۳

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۰ - جمشید و سفر دریا

 

... چو خورشید فلک در برج جوزا

چهل روز اندر آن دریا براندند

شبی در موج گردابی بماندند ...

... همی گشت اندران گرداب حیران

چو ما در موج این دریای گردان

هر آنکس کو در این دریا نشیند

طریقی جز فرورفتن نبیند

در آن دریا به بوی آشنایی

ملک می زد به هر سو دست و پایی ...

... به آب دیده نقش تخته می شست

سه روز آن تخته بر دریا روان بود

ملک ملاح و بادش بادبان بود ...

... دلم زین جمله غمها بازپرداز

خلاصم ده ازین دریای خونخوار

مرا روزی بکن دیدار آن یار ...

... چهارم روز چون آن چشمه زر

بجوشید از لب دریای اخضر

ملک را ناگه آمد بیشه ای پیش ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۴

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۲ - در وصف صبح

 

... ملک جم را از آنجا ناز پرورد

پیاده تا لب دریا بیاورد

در آمد باد پایی بحر پیما

چو باد نوبهار از روی دریا

پری گفت ای براق باد رفتار ...

... پری از پیش می رفت و جم از پی

به یک ساعت ز دریا در گذشتند

تو گفتی آب دریا درنوشتند

فرود آمد ز اسب و روی بر خاک ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۵

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۸ - گفتگوی جمشید با شمع

 

... کریمان را همه کس دوست دارد

اگر خواهی بزرگی همچو دریا

لب خود را به آب کس میالا ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۶

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۴ - غزل

 

... به روح اندر لقای حور می دید

به دریای قدح در ماه غواص

در آن دریا هزاران زهره رقاص

به هر جامی که گردانید ساقی ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۷

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۸ - باز گفتن خورشید از احوال جمشید به کتایون

 

... که گلبرگ تری خارش برآرد

از آن ابر آب رو ریزد به دریا

که آب او شود لؤلوی لالا ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۸

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۴ - قطعه

 

... به بزم آورد ساقی کشتی می

چو دریا غوطه خوردی در دل وی

نهاد آن جام را بر دست جمشید

ز شادی خورد جم بر یاد خورشید

از آن دریا نمی نگذاشت باقی

دوم کشتی به شادی داد ساقی ...

... به کام اندر کشید آن کشتی می

زد آن دریای آتش موج در وی

درون معده جای خود نمی دید ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۸۹

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... ز خاک درگهت ابرام دور می دارم

که آب درنفزاید ز سیل دریا را

به وصف حسنت اگر دم نمی زنم شاید ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۰

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... سیف فرغانی رو وصف ره عشق مکن

چون بپیمانه کسی کیل کند دریا را

سیف فرغانی
 
۳۲۹۱

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... موج برخاسته را جوش فرو بنشاند

ابر کز قطره خود آب زند دریا را

روز وصل توکه احیای من کشته کند ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۲

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

... ریسمان آورد و پا بر دست بست

قصه دریا و در شد پایمال

چون گهر کان صفا بر دست بست ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۳

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

... بمروارید چون قطره است خوش دل

صدف کز آب دریا تلخ کامست

بشعر اندر میان دوستانش ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۴

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

... تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست

آب دریا ننشاند پس ازین شعله او

گربآتش رسد این سوز که درجان منست ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۵

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

... من در میان بحر و بر اندر تردد مانده ام

موجم برون می افگند سیلم به دریا می برد

با آن رقیب نیکخو دشمن مباش از هیچ رو ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۶

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

... آن کو بعشق میرد اندر لحد نخسبد

گور شهید دریا اندر زمین نباشد

الا بعشق جانان مسپار سیف دل را ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۷

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

... زو قدم بیرون زده سر در گریبان فارغند

گر ز طوفان بلا دریا شود روی زمین

کشتی نوحست عشق ایشان ز طوفان فارغند ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۸

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

... جانان ز ما دلی به غم عشق منشرح

از پارگین فراخی دریا طلب کند

از همچو ما فسرده دلان شوق موسوی ...

سیف فرغانی
 
۳۲۹۹

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

آنچه عشقت با دل ما می کند

موج در اطراف دریا می کند

آنچه دارم عشق تو از من ببرد ...

... چون مگس آهنگ حلوا می کند

چون صدف از آب دریا سیر نیست

قطره می بیند دهن وامی کند ...

سیف فرغانی
 
۳۳۰۰

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... بر در جانان نشین تا قدر تو افزون شود

کآب در دریا شود در خاک در معدن گهر

خدمت پیوسته کن تا روی بنماید قبول ...

سیف فرغانی
 
 
۱
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۱۶۷
۳۷۳