عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲
هر چیز که هست او را قبله ایست و روی او یا از راه صورت یا از راه معنی بدان قبله است مگر عشق بی روی که او ماحی قلبهاست گاه گاه عشق را در بوتۀ ابتلا بکلی بگدازد و از وجود او بپردازد و روی بعالم بیجهات محبوب آرد و از اینجا گفته اند
چون قبله بجز جمال محبوب نبود ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۴
اگر این معنی در بتکده روی نماید روی به بت باید آورد و زنار گاه گاه بر میان وقت باید بست و از غم برست و به یقین باید دانست که عاشق گرانمایه سبک رو را هر چیز که جز معشوقست حجاب راه معشوقست
کعبه و بتخانه حجابند و بس ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳
... بی واسطه ای محرم اسرار آید
شاگرد نوکار را استاد چون خواهد که در کار آرد حرفی بنویسد پس انگشت او بگیرد و بر سر آن حرف نهد اگرچه از راه معنی کاتب استاد مکتب بود اما در عالم صورت انگشت شاگرد بر حرف بود ای برادر هر کس و ناکس انگشت بر حرف عاشق کار افتاده دل به باد داده نهد در عالم صورت اما چون به عالم معنی رسد بداند که آن حرف به معشوق مضاف بوده است و عاشق در میانه بهانه و بر ناوک ملامت نشانه
من می نکنم بار ملامت بر من ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶
سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست عاشق را از کجا زهره آن که در کوی خود گذر کند و یا در روی خود نظر زیرا که تا بر عشق گذر نکند به خود نرسد و عشق نهنگ وار اویی او را به کلی به یک دم درکشنده است و او را با خود به خود راه نیست او را بی اویی او به معشوق راه است و نه هرکس از این سر آگاه عشق او را بی او می گوید از وجود قطر ه ای سازد و در بحر مواج غیب اندازد که در در بحر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و به خزانه کنت کنزا مخفیا لم اعرف سازد تا هنگام ظهور فاحببت ان اعرف تاج عزت را به آن بیاراید شاید
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷
... در بی خودی ای پسر نماید به تو روی
این همه با آوازه کند تا در پرتو نور خودش نهان کند وجود را بر او عیان کند آنگاه غیرت معشوق شود تا به حدی که عاشق بخواهد که معشوق عکس خود در آینه معاینه بیند زیرا که داند که معشوق بی مثالست چون خود را دید مفتون خود گردد غیرت معشوقی او این را از راه بردارد
در آینه گر یار نظر فرماید ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۵
علم تا اثبات اول بیش راه نبرد گرد سرادق عزت عشق نتواند گشت و در عالم عشق در یک لمحه هزار بار مرگ صولت خود پدید کند و حیات اثر خود ظاهر گرداند زیرا که معشوق مهری و لطفی دارد شراب لطف به عاشقان در جام قهر به صادقان در جام لطف دهد تا هرچه به قهر محو شود به لطف اثبات یابد زیرا که محبی هم بدان معنی است که محبت است صفت او وحدتست پس عاشقان وحدانی الذات و الصفات باید تا بدو به وحدت او راه یابد چنانکه معشوق یکی باشد عاشق هم در یگانگی یکی باید تا هنگام مواصلت چون یکی در یکی ضرب کنی یکی بود و این معنی بی شبهتی و شکی بود
خواهم که ز عشق تو دگر سار شوم ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۶
آن یکی از مشایخ طریقت چون دید که معشوق زلف را از کمال دلبری تاب داد کتب خود را به آب داد و گفت نعم الدلیل وانت اما بعد الوصول طلب الدلیل محال نیکو راه بری بودی تو اما چون پیشگاه پدید آمد تو از راه برخیز با عشق مستیز تو قصد آرام کن و بیرون در مقام کن چون دیدی که سبحات وجه محبوب ما را در ما بسوخت تو خبر به عاشقان سوخته بر زیرا که مدار کار تو بر اخبارست و اخبار از گم شدگان فلوات عشق نه بس کارست و آنچه حکیم گفته است بدین قریبست
چون در آمد وصال را حاله ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۷
عشق را رهبر عقل است اما بنسبتی دیگر هرچه او اثبات میکند این برمیدارد تا بحدی برسد که عقل نتواند که هیچ چیز اثبات کند چون عقل از اثبات باز ایستاد عشق خود را بدو نماید و گوید در من نگر و بی هیچ راهبر راه ببین عقل از هیبت این سخن روی بعالم نفی آرد و بادله و براهین خود نفی اغیار کردن گیرد عشق درآید و گوید ویحک از محالی گریختی و در محالی آویختی در نفی اثباتست و کار درو بی ثباتست نمی دانی که نفی العیب عمن لاعیب له عیب عقل بیچاره را جای گریز در میان لاوالا بود عشق بقهرش از میان نفی و اثبات بیرون کند و می گوید اقتدا بدان رونده که گفته است
از نفی وز اثبات برون صحراییست ...
... نه نفی و نه اثبات نه او را جاییست
عقل درمانده از مقصود و بر در مانده گرد در مرسلاتو منزلات جولان کردن گیرد عشق درآید و قصۀ عهد و میثاق در گوشش فرو خواند و گوید ای بیخبر از او بدو بیخود در خود خطاب الست شنیدی و هر آینه خطاب بیحرف بود و تو بیخود بلی گفتی و آن هم بیحرف بود اکنون دور مرو در مقام بیحرفی از آنت بار داده اند و بی وسایط تا در عالم بی کیفیت بار دهند یعنی چنانکه بی حرف طلبیدی بی کیفیت بینی پس ای عقیلۀ راه رو بی عقیله راه رو و بی دهشت بر کوی ما صوفیان صوامع قدس در رقص آیند
جانم ز ولع خیمه بصحرا میزد ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۸
عقل کدخدای سرای دنیا و آخرتست و روی دل در عشق بدین هر دو آوردن از معشوقی که این هر دو بنده دران راه اویند حجاب بود و آنچه آن گرم رو بگوشه چشم بهر دو باز ندید که ما زاغ البصر و ماطغی سر این معنی است در ما زاغ البصر تذرو رنگین عقل را شکارگاه باز عشق کردنست و الله که در استغراق بعشق در دنیا و آخرت بچشم قبول دیدن بت پرستیدن است
آنانکه ز جام عشق مستند هنوز ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۳۳
عالم همراه عشق است تا ساحل دریای عظمت اگر قدم پیش نهد غرق شود خبر که بیرون برد چون عشق غوص کند تا چون در مکنون در صدف شود از قعر بحر عظمت گوهر شب افروز مراد برآرد تا او در پرتو بارقه ی آن راه به خود باز یابد به یقین آن گمان غلط است و این از نوادرات عشق است
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۳۵
عاشق را طلب رضای معشوق در عشق شرط راه است و رضا از روی ظاهر در تیمار امر معشوق بود اما قومی را که نظر بر ارادت و حکم او افتد اگر امر متخلف ماند باک ندارند ای برادر فرمان معشوق دیگرست و ارادتش دیگر گاه گاه فرمان معشوق محکی شود که عیار باطن عاشق بدان بتوان دانست روا بود که فرمان نبرد اگر خواهد که فرمان برد خامی بود که در عشق ناتمام بود و اگر فرمان نبرد کامل بود و مراد او حاصل بود
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۳۶
معشوق عاشق را برای تجربه بر محک فرمان زند و پرده از پیش ارادت بر دارد تا او به ما اراد به مکاشف شود هر آینه ترک فرمان بگوید و این بی فرمانی بگوید و این بی فرمانی از کمال بود نه از نقصان چنانکه اگر پدر پسر را گوید مرا زیادت ثنا مگوی که حیا بر من غالب می شود و پسر از راه تعظیم در ثنا مبالغت کند و بر آن مثاب بود نه معاقب زیرا که اگرچه مخالف است از وجهی اما موافق است از روی ادب
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۳۷
... گفتی که برو حدیث ما کن کوتاه
ای دوست کجا روم کجا دانم راه
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۳۹
آن سر خیل مهجوران را کمالی هست آری دست تلبیس در کمر صد و بیست و چهار هزار مرد مردانه که روندگان عالم تقدیس بوده اند کرده باشد وما ارسلنا من قبلک من رسول ولانبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته بی کمال نبود ابوالقاسم گرگانی قدس الله روحه گفتی چندین سال است تا رونده ابلیس صفت طلب می کنم و نمی یابم آنجا که نظر سر اوست کس را بدان راه نیست از آن به زبان حال می گوید
هم جور کشم بتا و هم بستیزم ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۴۰
اگر عاشق خواهد که به قوت خود به عالم معشوق رسد محال بود مثال او چنان بود که مورچه ای از هند قصد مکه کند و به پای ضعیف خود راه بریدن گیرد محال بود که برسد اگر خود را بر بال کبوتری تیز پر بندد تا او را به یک روز به حرکات اجنحه مطهره خود به مقصد او رساند وصول او به مقصد او محال نبود ای برادر تو آن مور ضعیفی که از هند امکان قصد مکه مقدسه کرده ای اگر به پای ضعیف بشریت سر در بیابان بی پایان بی خودی نهی و خواهی که برسی محال است محال بلکه ضلالت است و ضلال
راهی که فرشتگان در آن پا ننهند
آن راه به پای خود بریدن نتوان
اگر سعادت مساعدت نماید مورچه ی وجود خود را بر شاهباز وکر قویت کذا که عشقش خوانند بر بند که او آنجایی است برای اکمال ناقصان عالم طبیعت اینجایی شده است تا ترا برساند
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۴۳
... چون با تو بدم ز آتشم باکی نیست
عاشق را از دوزخ ترسانیدن چنان بود که پروانه دیوانه را به شمع تخویف کردن پروانه در عشق آن می میرد که یکبار آتش را دربرگیرد او را همان بس بود که یک زمان آتش شود اگرچه زمان دیگرش از راه خاکستری بدر اندازند و نام و نشانش براندازند او ازین باکی ندارد
پروانه بجان اگرچه آتش گیرد ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۴۸
... والله ز صد گنه بتر پندارم
چون بدین مقام رسد در عشق پخته گردد اگرچه خام بود ولیکن به حقیقت بدان که تا عاشق از خود نپردازد با عشق نسازد چون او خود را نباشد معشوق به لطف او را باشد انا لکم ان شیتم او اتیتم گفتن گیرد تا عاشق منکر بود و عشق به نزد او منکر معشوق در هودج کبریا بود چون نقد وجود خود را در مقمره ی عشق درباخت و با ملامتیان راه عشق بساخت سر در گریبان درد کشد و پای در دامن محنت آورد معشوق برای اظهار کرشمه ی حسن و زیبابی پرده براندازد و صد هزار کس را در یکدیگر اندازد و عشق ندا می کند
کو عیسی روحانی تا معجز خود بیند ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۶۰
عشق آتشست العشق اوله نار واوسطه نار واخره نار انس من جانب الطور نارا ای نار قلبه قداحترقت سبحات وجهه کانون او دل عاشق و هیزم او وجود عاشق وقودها الناس آتش افروز او دلال وناز و غنج معشوق آنچه عاشق بر در معشوق حاضر شود و یا معشوق بعاشق در آن برآمدن مراد عشق است نه بر آمدن مراد ایشان اگر او در نظر این دلال ناز و کرشمه بیفزاید او شعله بآسمان رساند و خود لذت او درآنست و اگر این در حضور آن نیاز و عجز و مستمندی نماید او جهانی بگیرد و خراب او درین است و این از کمال اوست که دیدۀ علم جمال این حال نبیند زیرا که در بدایت علم بدو راه نیابد او را منکر گردد و او بدان معذور است زیرا که این تعلق بذوق دارد و او را بدان راه نیست زیرا که او ضروریست نه اکتسابی و او باکتساب حاصل نشود چون بخود حاصل شد محل ضرورت بسوزد پس این را با او هیچ مناسبتی نبود
چون شمع محبت تو افروخته شد ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۶۲
پندار علم و هندسۀ وهم و فیلسوف خیال و جاسوس طبیعت و بیداری حفظ و عقیلۀ عقل در عشق به هیچ برنیاید در وی همه درد باید و سوز و رنج باید و محنت
چون عقل عقیله است در راه غمت
از هندسۀ عقل چه حاصل ما را
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۶۵
... گفتم که پیامبری تو یا پیر
گفت او که دویی ز راه برگیر
امروز و پریرودی و فردا ...