قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶۶ - معلوم نیست به که نوشته است
تصدقت شوم رقمی که از مواقع سفر و وقایع ظفر موکب منصور شرف صدور یافته بود زیارت شد نمیدانم بکدام عبارت عرض کنم که شکرانه چه بود شادیانه چه بحمدالله که رایت نصرت بهر سمت که عزیت کند هم غنیمت در غنیمت هم ظفر اندر ظفر خواهد بود
اختر فرخنده تویی شاه را ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷۲ - به دوستی نوشته است
... عهد و پیمان وفاداری و دلداری و یاری
الحمدالله فراغتی داری نه حضری و نه سفری نه زحمتی و نه خوابی نه برهم خوردگی و نه اضطرابی
مقدری که بگل نکهت و بگل جان داد
به هر که هر چه سزا دید حکمتش آن داد
شما را طرب داد ما ا تعب قسمت شما حضر شد و نصیب ما سفر ما را چشم بر در است و شما را شوخ چشمی در بر
فرق است میان آن که یارش در برست یا چشمش بر در ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان
... اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اویی در ایران کمتر داشتیم طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند
آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده زنهار نگاه مدار عوضش را بفرستم اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند مال دیوان نسوزد پول خودت برسد خرج ساخلو بگذرد امر سرحد مضبوط باشد نزد آن برادر هم که آمد ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت عروس کشان دست آویز کرد برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا نه تو میدانی و نه من آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت و من لم یجعل الله نورا فماله من نور جان من مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم اگر از آیینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم منتهی مرتبه نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزیی است هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم هزار بار نوشتم عجز کردم و التماس کردم که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی لابد از خود آدم گذشتم آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف
من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود یکی از دو کار بالعفل بکن خودت و مرا و جمعی را خلاص بده یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور یا سبزوار باو بدهم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا
قربانت شوم دستخط شما رسید تامل کردم تا از کردستان هم میرزا رفیع آمد و کاغذهای والده رضا قلی خان و میرزا فرج الله را آورد حضرت ولیعهدروحی فداه مصلحت در این دانستند که چون والی وفات کرده شما بطورهای دیگر در صدد مطالبه مال کردستانی برنیایند کردستان و گروس هر دو را بی تفاوت بدانید
میرزا فرج الله نوکر قدیمی ولیعهد مرحوم است طفلی بود پدر مرحومش او را بغلامی و چاکری این آستان داد تا در چنین روزی بکار اولاد واحفادش بیاید باور نمیتوان کرد که میرزا فرج الله از اوجاق گردون رواق ولیعهد مرحوم تخلف کند یا العیاذ بالله پیرامون خیانت سابقا عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالا هم همان عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالاهم همان عرض را میکنم هر چند والی سابق حقوق مراحم ولیعهد مرحوم را درباره خودش و پدرش فراموش کرد و تا سفر خراسان طول کشید بهزار جا غیر اینجا دست زد حتی طلب حسابی را نداد و تاخت و تاز را مثل اوزک و ترکمان شایع داشت لکن حالا که از دنیا رفته بدو سه جهت کم فرصتی کردن و بکردستانی پرداختن شایسته نیست
اول آن که لاشک در نظر مبارک شاهنشاه خوش آیند نخواهد بود ثانی آن که با وضعی که حضرت ولیعهد به نواب شعاع السلطنة و فخرالدوله اظهار موافقت میفرمایند نمیسازد و از جانب خمسه خلافی نسبت بشما روی نداده است ثالث آن که بالفعل والی از میان رفته و والده رضاقلی خان زنی است دراندرون و رضاقلی خان خودش طفلی است در دبستان در واقع و نفس الامر کار کل کردستان بکفایت میرزا فرج الله پیوسته و بسته شده و باو تخلفی و خیانتی گمان نمیرود و انتقام خسروخان را از میرزا فرج الله کشیدن شرعا عرفا شایسته نباید دانست ...
... قربانت شوم حضرت ولیعهد روحی فداه بملاحظه همین دلایل ثلاثه شما را از تعرض کردستان ممنوع داشتند رقم والا را زیارت خواهید کرد میرزا رفیع و میرزا لطف الله را پس فردا ان شاءالله تعالی روانه خواهند فرمود خدمت شما برسند و قرار بر این دادند که جناب آقا سعید همدانی ایده الله بفضله الصمدانی را تا آن سرحد زحمت دهند برای خیر و صلاح مسلمانان بیارند آن بزرگوار چنان است که نه گروس و مهربان از او انکار دارند نه کردستانی میتواند اطاعت نکند و حسن کار این است که اکثر این نهب و غارت ها را خود بهتر از همه کس خبر دارد و قول او نزد علمای دین و امنای دولت هر دو حجت است در صورتی که کردستانی بسخن او گوش نکند ان شاءالله از شاهنشاه اذن میتوان گرفت همین کاری که شما حالا بی اذن میخواهید بکنید بخاطر جمعی با اذن بفضل خدا و حکم پادشاه میتوان کرد میرزا رفیع که آمد از جانب میرزا فرج الله تعهدات بسیار در باب رفع این فتنة فسادها کرد آنقدر تامل عیب ندارد که راست و دروغ ظاهر شود
قربانت شوم زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند از ایلات دویرن دور نباشد آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند پول دادند قشلان و ییلاق مفت دادند پرستاری کردند بسفر بردند جنگی و درنگی کردند تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است
آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید تابع رأی مبارک شما بشوم در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود آقابیگ هرگاه میگوید دعواهایی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده البته عرض او را باید پذیرفت اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده دوباره از سر گرفتن لازم نیست عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است امر کم مطاع
تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید بعد از آن قرار معمول دارید والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۸ - رقم ولیعهد به نواب خسرو میرزا
خجسته فرزند مسعود خسرو میرزا بداند که از قراری که بر ما ثابت و آشکار گردید آن فرزند در باب تبدیل امبورکر حرفی با جناب فرمانفرمای گرجستان در میان آورده و حال آن که ما در این باب مطلقا و اصلا فرمایشی به آن فرزند نکرده بودیم و راهی نداشت که از او اظهار نارضامندی نماییم چرا که او چندین سال در ملک ما بود هرگز جز خیرخواهی دولتین و مزید اتحاد بین الحضرتین از او دیده و شنیده نشد و شک نیست که هرگاه گریبایدوف بود این خجالت و بدنامی بدولت قاهره ایران نمیرسید جواب این رقیمه را باید بزودی عرضه داشت نماید تا بدانیم آن فرزنددر این خصوص چه گفته و بتجویز و استصواب امیرنظام حرف زده یا بی اطلاع او
دیگر البته از خاطر آن فرزند گرامی محو نشده که دستورالعمل ما باو همین یک کلمه بود که از سخن و صلاح امیرنظام بیرون نرود وسخن احدی را جز او نپذیرد و هر چه بصوابدید باو بگوید و بکند هیچ راه بحث بر آن فرزند نیست و در مراجعت از این سفر ان شاءالله تعالی بمزید توجهات ما محسود تمامی امثال و اقران و ممتاز اعاظم و فرمانروایان ممالک ایران خواهد شد و هر چه خودسر بگوید و بکند اگر همه بر وفق صواب باشد و مایة انجام خدمات افزون از حساب گردد باز مقبول ما نیست بل مردود است چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناهان است آن فرزند بمزید مدرک و کیاست مورد کمال وثوق و اعتماد ماست اما یک نوع خودسری و خودپسندی در او سراغ داریم که بخصوصه در این سفر از این جهه بسیار مشوشیم
شهر صفر ۱۲۴۵
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۹ - از خراسان به نواب طهماسب میرزا نوشته
... باز طبعم نوجوانی میکند
شما و خدا بمن بیچاره چه خواهند گفت و بر من بدبخت چه خواهدگذشت اگر عمر وفا کند باز بتبریز بیایم باید مثل عاصی در روز محشر باشم بل کافر در نار سفر
شاها تو خود امروز تصور کن کان روز ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی
مقرب الخاقان میرزا محمدتقی بداند که روزیکه ما از دارالسلطنه تبریز بدارالخلافه طهران عازم بودیم اغلب مردم این گمان ها را نداشتند و به هیچ خاطری نمیرسید که کار باین سیاق ها بگذرد و آن گاه تکلیف سفر بابان و زهاب را چطور هاشاق و ممالایطاق میدانستند و تصرف کرمانشاهان چگونه در نظرها مستبعد میآمد معهذا محض یک کلمه حکم و فرمایش ما با سپاهی که فی الحقیقه اسم بلارسم بود آن عالیجاه با ثبات قلب اقدام بخدمت نمود و این طرز چاکری و نیکوبندگی آن عالیجاه چنان است که از نظر انور ما محو شود یا تلافی آن را وجهه همت خدیوانه نفرموده باشیم از آن جمله اول عنایتی که فرمودیم این است که مهام سرحدات عراقین را با لرستان فیلی و شوشتر و دزفول و حویزه کلا بپیشکاری آن عالیجاه محول داشتیم و از خدای واحد رجا داریم که در هر حال ممد و معین باشد وصیت شهامت برادر ارجمند بهرام میرزا را در آن حدود عماقریب رعب الفکن قلوب همسایگان سازد از آن عالیجاه این است که بعد از نوروز فیروز سلطانی معسکر برادر ارجمند را بسمت هلیلان حرکت داده سرباز و سواره کرمانشاهی را همانجا مجتمع و سربازان و توپچیان را کلا باختیار رآلنین معلم انگلیس محول سازد و چندان در آنجا اقامت شود که قشون های سواره و پیاده کردستان اردلان وارد شوند بعد ذلک بفضل و کرم جناب اقدس الهی توکل کرده عازم لرستان و عربستان گردد
دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت ...
... بلی چون مزید اقتدار برادر ارجمند بهرام میرزا در نظر انور همایون است سقر و اسدآباد هر دو را با ابوالجمع او میفرماییم و فرمان نیابت بحاجی میرزا جانی مرحمت میفرماییم باید برادر ارجمند گرامی مهمات متعلقه بافشار و سنقر و چاردولی را در غیبت عالی جاه کلبعلی خان کلا بحاجی رجوع کند و سوای پانصد رکابی سنقر که مأمور فارس است اگر ممکن شود باز قدری سواره از آنجا بهلیلان بخواهد و لازمه تقویت بحاجی معزی الیه بکند و آن عالیجاه خود مخصوصا شروح مفصله مشعر بر خاطر جمعی عالیجاه کلبعلی خان بفارس بنویسد و برادر ارجمند لازمه مهربانی و مراوده بهمشیره سرکار بکند و همیشه از او باخبر باشد غربت باو اثر نکند و چون عالیجاهان میرزا فرج الله و میرزا هدایت الله دراول این دولت روزافزون منتهای خدمت و جانفشانی بظهور رسانیدند و نوکر قدیم ولیعهد مرحوم مغفور میباشند باید آن عالیجاه در آن همسایگی دایم از حال آنها غافل نشود و با آنها طوری مهربانی و مراوده نماید که از درگاه اقدس اعلی روز بروز امیدوارتر شوند و بیش از پیش بخدمت نیکوبندگی اقدام ورزند
اما سه هزار تومان تنخواه برای امداد مخارج کرمانشاه باید حکما ببرادر ارجمند برسانند و آن عالیجاه خرج اندرون های اولاد شاهزاده مرحوم راهمان طور که داشتند بدهد اما خرج گزاف عمله و اکره شاهزادگان لزوم ندارد و از اموال اخوی حشمه الدوله هر چه بکار سفر جنگ و سرحداری میآید تعلق بدولت قاره دارد و هر چه در اندرون است تعلق بخودش است والسلام
تحریرا فی شهر ذی قعده سنه ۱۲۵۰
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۵ - معلوم نیست که به کی نوشته
ای راحت روح و مونس جانم رقیمه رسید مرقومات معلوم گردید اگر سفر سلطان آباد واقعا تحقق بهم رساند شما از جانب جناب صاحب روزگار بنیابت و وکالت همراه خواهید بود یا باز کما فی السابق
جای داری بحضرتی که بود ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۹ - ایضا به میرزا تقی علی آبادی نوشته
مخدوم مشفق مهربان من صحیفه شریفه رسید و مضمون مودت مشحون معلوم گردید اظهار کمال تکدر و تحسر درین مصیبت کرده بودید که مثل شما کم کسی متالم و متاثر است شما را میدانم که مثل من متاثر و متحسر بوده اید این که نوشته بودید که من باید بشما تسلیت بدهم چنین است الحق مرحوم طاب ثراه نسبت پدری و غمخواری بشما بیش از من داشت درین مصایب و نوایب سفر و حضر و این وبا و طاعون که مایة این همه مصایب گشت اگر همین قدر باشد که روزگار مساعدتی میکرد که ادراک لقای شما چندین مجلس بی نفاق که امروز از نوادر آفاق است مقدور میشود که چندی با هم نشینیم و غم های کهنه و نو را بمطالعه اشعار جدید و مذاکره عهود قدیم از دل بیرون کنیم باز طوری بود ولیکن این هم از قراین خارجه و از نامساعدتی بخت و طالع من علی الظاهر اسباب موجود ندارد
فرشته ای است بدین بام لاجورد اندود ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۱۰ - خطاب به آصف الدوله
جناب مجدت و نجدت نصاب جلالت و نبالت مآب خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد
بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نماییم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جایی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود آوردن ذخیره سهل است قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد
اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمایی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۱۵ - هو قائم مقام به ابوالفتح خان قراباغی نوشته
... حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود همین طول و تفصیل سیول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۱۷ - هو معلوم نیست به کی نبشته است
قبله گاها ابوی مقاما مرقوم داشته بودید که خدا کشتی آن جا که خواهد برد فرمودند راست گفته اید چرا که کشتی ما را در دریای جنگ رومی خدا خواست و برد والا از ما بیشتر هیچ کس حامی دولت روم نبود و به هیچ خاطر نمیرسید که ما خود باین شدت متصدی کفایت رومی شویم چون خواست خدایی بود عنان اسب ما بدست قدرت ازلی این طرف گشت و پیغام های شما و اصرار محمد آقا رو باین طرف نتیجه بخشید نه آن طرف لکن حالا هم باز منظور ما جز این نیست که تا توانیم رشته صلح را از دست ندهیم و تا ممکن است باز آخر این کار را بصلح و صلاح ختم کنیم چرا که مشغول شدن ما و رومی بهم باعث فراغت کفره روس است که دشمن هر دو دولت است و مزید احتیاط هر دو طرف ازو میشود و در حکم آن است که ما خود العیاذبالله باعث ضعف اسلام و قوت کفر شویم لهذا لازمه سعی داریم که ان شاءالله درین سفر بزور بازوی غازیان مظفر عهدنامه جدیدی مبسوط و مضبوط در مصالحه دولتین ببندیم و ایلچی بزرگ آنها را با تحف و هدایا بدربار دولت همایون بفرستیم و بفضل و عنایت خدا و باطن ایمه هدی قوت اسلام را از دو طرف زیاد کنیم لکن هرگاه غرور و نخوت رومی زیاد باشد ناچار و لابد میشویم که تن بجنگ در دهیم و سر بننگ فرو نیاوریم الحمدالله کار هم پیشرفت دارد و گزارشی که در مقدمه الجیش روی داده در ملفوقه مبارکه به ابتهاج و استبشار شما مرقوم شده است والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » شمایل خاقان - قسمت اول
... حسن را این صفت پسند آمد و دیده التفاتی گشود که چشمشان ره زن هوش شد و نوعشان مهتر و حوش وزان پس سایر وحشیان را لشکر عشق در میان گرفت و آن روز بر رسم ترکان صید جرکه فرمود جوش و خروش از خیل وحوش برخاست شور نشار در جرک طیور افتاد قمری و عندلیب را قدرت صبر و شکیب نبود شهپر بی خودی باز کردند و زخمه عاشقی ساز حسن چون آیت طلب بدید چهره طرب گشوده قمریان را مقری بستان کرد و بلبلان را همدم مستان نغمه هزاردستان زخمه هزاردستان زد و ناله مرغ شب خوان رونق بزم گلستان شد کبک جلوه خرام گرفت طوطی منطق کلام گشود جلوه چتر طاووس غیرت چهر عروس گشت و حلقه زلف حقار چون خم گیسوی یار هما را سایه سعادت بخشید و عادت قناعت عنقا را خلعت خلافت داده در ملک طیور پادشاه کرد و قله قافش تخت گاه
جیش ملکوت که عمری رنج سفر کشیده بودند و اهل وطن ندیده پرواز مرغان چمن را مانند یاران وطن دیده بیاد یاران در اهتزاز آمدند و در جرک مرغان بپرواز باز و شاهین با ناز و تمکین انباز شد که دیده این بعزیزی دوخته گشت و چنگل آن بخون ریزی آموخته یکی لایق دست شاه آمد یکی صاحب طوق و کلاه تاثیر صحبت ناز است که منقار و مخلب باز را بخون خواری باز دارد و بجان شکاری دراز اگر عز و تمکین نمیبود جای شاهین در بزم شاهان کجا بود و مرغ دشتی را این فرو آیین چرا
شاه خوبان در ملک حیوان خرامان میرفت تا بوادی سباع رسید شیر را شیوه شجاعت بخشید و پایه جلالی داد که از گم نامی محض مطلق بهم نامی شیر حق فایز آمد دارایی آن حدود مخصوص وجود او گشت تا بر رسم ملوک قانون سلوک نهاده سرکشان را مقهور قوت کند و عاجزان را منظور مروت طبع پلنگ خوی غرور گزید که تند و غیور گردید چنگال ببر بدلیری آخته شد و یال هزبر بتهور افراخته عشق جافی رجلان و حافی بود و هر جا بر روی خاره و خار و کام و عقرب و مار چنان سرخوش و مست مییافت که یاران نازپرورد را بر روی بساط ورد بدان سان یارای گذشتن نیست و اصحاب سیر گل گشت را بر نطع سبزه دشت مجال رفتن و گشتن نه ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » شمایل خاقان - قسمت دوم
... پری رو تاب مستوری ندارد
عاقبت کام طلب در راه سفر نهاد و در ملک مظاهر براه باطن و ظاهر روان گشته در طی این سلوک فرقه انبیا وملوک را فرق پیدا شد و جنبه جمال و جلال آشکار گردید
گام اول که در مسلک باطن نهاد شیث بن آدم را بر اهل عالم سرور و مقتدی کرد و رهبر و پیشوا ساخت و زان پس حضرت ادریس را بشهیر تقدیس از عالم خاک بطارم افلاک برده نوح نجی را کشتی نجات داد و خضر نبی را شربت حیات بخشید پور آزر خلعت خلت گرفت و دست موسی لمعه بیضا نمود و مجاری سبل از مظاهر رسل بر وفق مقتضای حال سرگرم عرض جمال بود تا بشهر کنعان رسید و عشق سرکش بر سان آتش بملک مصر در افتاد از فرقت حسن و عشق محنت و حزن پدید آمد حسن از جیب ماه کنعان سربرآورد و عشق در سینه زلیخا تمکن یافت حزن راه کلبه یعقوب گرفت پس جذبه عشق مظهر حسن را بخود خوانده از شهر کنعان بملک مصر رساند ...
... فاش میگویم و از گفته خود دل شادم که حکمت ازل از روز الست تعلق بر این داشت که جلوه جلال خویش از مطلع جمال خواجه خسروان آشکار و نمایان سازد و از بدو بنای جهان تا این عصر و زمان که عهد مسعود خاتم سروران است هر چه از حکم قدر و قضا بحد نفاذ و امضا رسیده از مقوله تمهید مقدمات مطلوب و تقدیم مبادی بر مقصود بوده و اذا اراد الله شییا هیا اسبابه
گوهر حسن و عشق را از عالم قدس رخصت سفر دادند و در هر یک قوة تدبیر و جذبه تاثیری نهادند که ذرات کون و مکان را در خور وسع و امکان مربی ومهیج گشته بمهمی مشتغل و بامری موتمر سازند که در آغاز و انجام خسرو گردان غلام را منتج منفعتی شود و موجب مصلحتی باشد پس بترتیب مراتب از افلاک و کواکب تا باجسام و موالید هر یک بر وفق قابلیت بهره تربیت گرفته حرکات شوقی در طبقات فوقی پدید آمد و عالم طبایع بنقوش بدایع آراسته گشت و چون نوبت نوع انسان رسید پایه تربیت را مایة ترقی بایست لاجرم پرتو حسن جلوه انبساط یافت و هر کسی را از هر طرف شور عشقی بر سر و شوق و وجدی در دل افتاد که بقوت اجتذاب آن در ملک وسیع زمین که خاص خدیو زمان است تاسیس بنای تازه کنند و تقدیم مهام بی اندازه تا بتدریج و بمرور اسباب اموری که هنگام ظهور دولت مسعود لازم و ضرور است موجود گردد
شاه جهان آن گاه بگاه جهان خرامد که پیش کاران قاهر و استادان ماهر قصور و ایاوین را بنقوش نو آیین بنگاشته باشند و خدور و بساتین را بورد و ریاحین آراسته بنقصی در بزم طرب باشد و نه گامی محتاج طلب
علی هذا قومی از بنی نوع انسان که در طی عهود و ازمان عشق دارایی گزیده کشور آرایی نمودند هر چند بظاهر خسرو روی زمین بودند و صاحب تاج ونگین ولیکن در واقع و نفس الامر حکم خادمی موسس و چاکری مهندس داشتند که قبل از تشریف اروغ سلطان برای ترتیب خیمه و خرگاه و تنظیف صفه درگاه بیورت اردوی همایون مأمور گشته ظرایف و زخارف زمانه را برای مصارف پادشاهانه جمع آرد و همت بر آن گمارد که خیل سلطان را هنگام ورود من جمیع الجهات راتبه عیش مهنا موجود و مهیا باشد
بالمثل کیومرث که واضع رسم سلطنت بود مثال شیخی ادیب که طفلان کتاب را تعلیم آداب دهد خلق نوآموز را از رموز طاعت این درگاه واقف و آگاه ساخت و هوشنگ باهوش و هنگ که میوه از شاخ و آتش از سنگ جست حکم سالارخوانی داشت که سکان ربع مسکون را که بر سفره احسان و جود طفیل وجود همایونند لذا برگ و نوا دهد و اسباب طبع و شوی آرد
کذلک طهمورث دیوبند که روی اقبال بطرد اغوال نهاد مثال سرهنگی بود که بحکم دیوان بدفع دیوان مأمور گشته ملک سلطان را از غدر دشمنان و شر اهریمنان محروس و مصون دارد و جمشید که طاق ایوان بیفراخت و طرح بستان بینداخت و اهل حرفت بپرورد و کسب و صنعت بیاورد بسان خادمی معمار و عاملی پیشکار بود که کاخ سلطان را بفروش و اوانی و نقوش خسروانی و اصناف طیب و اغصان رطیب آراسته رسم حرفت و فلاحت را برای ترتیب لباس و تمهید اساس خاص درگاه و رعیت و سپاه دایر کند و در عرض مدت هفتصد سال که نوبت عز و اقبال او بود قواعد دل پسند و قوانین چند که انجام کار بکار خدام این دربار آید در بسیط زمین نهاده قانون رفتاری بسایر ولاه امصار و ملوک اعصار دهد که نظم کنایت و ربط مراکب و جلب منافع و کسب و ضایع بر همان طرز و بر همان آیین عمل نموده چهره عروس ملک را هر بار بطرزی تازه غازه کنند تا جلوه جمال بپایه کمال رساند ودر خور التفات خواجه خسروان آمد ...
... خاتون اغوز نیز پیکی بحضرت شوی دوانده کید آن دو خاتون و قصد قراخان را بعرض رساند اغوز چون راه گریز ندید دست ستیزه گشوده آن روز تا شام صفدران خون اشام را از دو جانب حد حسام و نوک سنان مصاحب بود و انهار خون چون دجله و جیحون در کوه و هامون روان گشته در اثنای گیرودار تیغی بر مقتل قراخان رسید که فورا بدرود جان کرد و فوجی از خیل مغول بجیش اغوز پیوسته مدت هفتاد و پنج سال با اعمام و بنی اعمام و سایر طوایف و اقوام جنگ میکرد تا برایشان غالب آمد و تاتار و مغول چاکری او را قبول کرده از شهر اینانج و بحر سنلوک تا حد خوارزم ورود جیحون در قبضه تصرف در آورد زعم ترکان این است که از آب جیحون نیز گذشته اکثر ربع مسکون را بضرب شمشیر عرضه تسخیر ساخت و در مرز توران و ملک ایران و خطه هند وصوبه سند وروم وفرنک هیچ جا مقام و درنگ نکرده و باز بموطن اصل و مسقط رأس نهضت نموده حدود اورتاق و کرتاق را که یورت آبا و اجداد او بود مقر جلالت فرمودو خرگاه زرین بفر و آیین برافروخته محفل جشن بیاراست و باحضار روس الوس و معارف طوایف فرمان داد تا خلقی کثیر از ترک و تازیک مجتمع شد و باتفاق آغاواینی بر تخت خانی نشست دست کرم ببذل درم گشاد و وضیع و شریف را انعام و تشریف داد
در تاریخ مغول مسطور است که در ایام آن طوری هر روزه بقید استمرار نهصد سر مادیان و نود هزار گوسفند صرف سفره دعوت و خرج حجاب حضرت او بود و هر کس را از اقارب و خویشان که در روز رزم قراخان دست از جان شسته بموکب او پیوسته بود ایغوز لقب کرد اقوام قنقلی و قلج و قارلوق و قپچاق و آقاجری از نسل ایشانند و باعث اختصاص این طوایف و اقوام بدین اسامی و القاب همان است که در تواریخ مشهوره مسطور و در السنه و افواه مشهور گشته تکرار ذکر آن موهم اطناب و خارج از سیاق این کتاب است
ذکر اولاد اغوزخان و احوال احفاد ایشان ...
... یورت او و اولاد او تا عهد ایلخان در دیار هیطل و کنار سیحون بوده و بعد از تسلط تور از یورت و وطن دور مانده اند ودر عهد محمود با آل سلجوق متفق گشته و از آب جیحون گذشته در حدود سپرغان و مرغاب مقام کردند اکنون نیز ساکن حدود دشت و داخل طوایف ترکمان و در خیل جانثاران دولت ابد نشان میباشند
شعبه دوم بای آت – که فرزند دوم کون خان است اتابکی او باو ریابیگی مفوض بوده ودر دار وزارت نشو و نما نموده و بسعی وزیر مهتر برادران و سرور بهادران گردید و بر ساحل قراموران یورت گرفت که با موطن اصل وزیر قرب جوار داشت و چون در وفور نعمت و علو همت بر همگنان تقدم یافت و نام نیکو بفضل وجودت برآورد او را بای آت گفتند که آت بمعنی اسم است و اکنون آد گویند با دال مهمله و بای بمعنی بزرگی و شکوه و مال و نعمت است و معلوم نیست که احفاد او در چه عهد بایران آمده اند چه تا عهد تیمور به هیچ وجه نام ونشانی از طوایف و امرای ایشان مریی و مشهود نگشته همین قدر مسموع ومشهور است که طایفه از این قوم برحسب حکم تیمور بغز و شامات مأمور گشته چندی در آنجا بودند و چون باز معاودت نمودند در حدود دشت و گرگان نشسته بایل جلیل قاجار پیوستند که اکنون بشام بیاتی موسومند و در جمع طوایف قاجار محسوب ولکن از عهد دولت صفویه تا زمان این دولت علیه سران سپاه و یلان اگاه ازین قوم در رکاب پادشاهان بوده و در سفر و حضر خدمت های نیکو نموده اند
این زمان چندین امیر بزرگ از بیات مطلق و بیات شام در معسکر شاهنشاه اسلام موجود است یکی از آن جمله امیرکبیر محمدعلی خان که در حد عراق عرب سالار سپاه است و برادرش اسمعیل خان عاکف حریم درگاه ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
... سخت می ترسم همی چشمی رسد دنباله را
ساربان بار سفر بر بست و محمل می رود
لال گردی ای زبان بگشا درای ناله را ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... آخر ای پادشه حسن جفا نتوان کرد
سفر کعبه کنی کاش که آنجا گویم
روز عید است و حرم ترک فدا نتوان کرد ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
... که به صد واسطه آنجا نرسد عرض نیاز
سفر کعبه کنم تا به خرابات رسم
زانکه سالک به حقیقت رسد از راه مجاز
ختم کردم سفر زلف بتان تا چه شود
شب تاریک و محل خطر و راه دراز ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
از صومعه زاهد به خرابات سفر کن
طامات صفایی ندهد فکر دگر کن ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۵
شده وقت سفر از منزل جانان نزدیک
چه گشاید دگر از وصل به هجران نزدیک ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۱
... که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سوی کویم مکش از یارم سفر کرده هجر
خانه گور بود منزل دل مرده هجر ...