گنجور

 
قائم مقام فراهانی

مخدوم مهربان من: از آن زمان که رشته مراودت حضوری گسسته و شیشه شکیبائی از سنگ تفرقه و دوری شکسته، اکنون مدت دو سال افزون است که نه از آن طرف بریدی و سلامی و نه از این جانب قاصدی و پیامی.

طایر مکاتبات را پر بسته و کلیه مراودات را دربسته.

تو بگفتی که بجا آرم، گفتم که نیازی

عهد و پیمان وفاداری و دلداری و یاری

الحمدالله فراغتی داری، نه حضری و نه سفری، نه زحمتی و نه خوابی، نه برهم خوردگی و نه اضطرابی.

مقدری که بگل نکهت و بگل جان داد

به هر که هر چه سزا دید حکمتش آن داد

شما را طرب داد، ما ا تعب. قسمت شما حضر شد و نصیب ما سفر. ما را چشم بر در است و شما را شوخ چشمی در بر.

فرق است میان آن که یارش در برست یا چشمش بر در.

خوشا بحالت که مایة و معاشی از حلال داری و هم انتعاشی در وصال.

نه چون ما دل فگار و در چمن سراب گرفتار. روزها روزه ایم و شب ها بدریوزه. شکر خدای را که طایع نادری و بخت اسکندری داری، نبود نکوئی که در آب و گل تو نیست جز آن که فراموش کاری.

یاد یاران یار را میمون بود

خاصه کان لیلی و آن مجنون بود

این روا باشد که من در بند سخت

گه شما بر سبزه گاهی بر درخت

مخلصان را امشب بزمی نهاده و اسباب عیشی ترتیب داده. دلم پیاله، مطربم ناله، اشکم شراب، جگرم کباب. اگر شما را هوس چنین بزمی و بیاد تماشای بی دلان عزمی است، بی تکلفانه بکلبه ام گذری و بچشم یاری بشهیدان کویت نظری.

مائیم و نوای بی نوائی

بسم الله اگر حریف مائی

والسلام